شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۷:۵۹
۰ نفر

مهدی تهرانی: رمان خلاقانه و مشهور هنری مورژه، نویسنده قرن نوزدهمی و پرکار اهل فرانسه، به نام «صحنه‌هایی از زندگی» طی سال‌های 1847تا 1849 به بازار نشر راه یافت و مورد توجه علاقه‌مندان قرار گرفت.

داستان او درباره مردمانی است بسیار پراستعداد و با قلب‌هایی سرشار از احساس و عاطفه که متأسفانه از بد روزگار، نه به لحاظ روحی سامان گرفته‌اند و نه اینکه پولی در جیبشان مانده. در واقع آنها آه در بساط ندارند اما تمام سعی و همت خود را مصروف این مهم می‌کنند که از اصل دور نیفتند حتی اگر از اسب به پایین سقوط کرده باشند.
زندگی کولی‌وار اقتباسی از این رمان است؛ فیلمی که از آن به عنوان  یکی از تلخ‌ترین آثار کوریسماکی یاد شده و طنز کنایی و گزنده‌اش حکایت از نگاهی دارد که تیزبینانه و تلخ‌اندیش است. کمدی سیاه تماشاگرش را به تفکر وادار می‌کند.

رمان هنری مورژه، تقریبا 150 سال پس از انتشار توسط آکی کوریسماکی، فیلمساز نام آشنا و خلاق فنلاندی به زبان گویای تصویر در آمده است، آن‌هم توسط کارگردانی که دیگر امضای او به‌عنوان سازنده ملودرام‌های اجتماعی با بستری از طنز خلاق، برای دوستداران سینما یک عادت شده است.

کوریسماکی هم نام اثر را عوض کرده و هم اینکه تعدادی از شخصیت‌ها را یا پروبال داده یا اینکه اصلا حذف کرده است. در واقع زندگی ‌کولی‌وار اگرچه یک اثر اقتباسی است اما وامدار منبعش نیست و به تعبیری وفاداری قابل ذکری به رمان هنری مورژه نشان نداده است.
فیلم کوریسماکی تجمع شوریدگی انسان‌های مستعدی را در قلب پاریس (جایی متعلق به روشنفکر ان اروپایی و آمریکایی) به نمایش می‌گذارد  آدم‌های بدبختی که یک فرانک در جیب آنها نمی‌شود پیدا کرد و معطل شام و ناهار خود هم هستند اما سعی دارند تا لحظه آخر صورت خود را با سیلی سرخ نگه دارند.

در این میان نگاه اصلی به دو نفر است؛ یک نقاش اهل آلبانی که رودولفو نام دارد و دیگری یک نمایشنامه‌نویس ظاهرا زهوار دررفته به نام مارسل. اگر درآمد سرانه هر دو نفر به معنای دقیق کلمه مورد ارزیابی قرار بگیرد، باید آنها را در زمره بدبخت‌های پاریس قرار‌بدهیم و اگر استعداد هنری‌شان ارزیابی شود باید گفت هم رودولفو و هم مارسل از استعدادهای بدی برخوردار نیستند. شاید فرصتی برای این دو نفر پیش نیامده که از استعداد خاص خود بهره مادی و مالی مناسب ببرند؛ چیزی شبیه کاری که بقیه نقاش‌ها و نمایشنامه نویس‌ها انجام می‌دهند و در برابر اثر‌شان، اول پول می‌گیرند.

به قول مارسل چقدر خوب می‌شد که تقدیر برای دوست نقاشش رودولفو این‌گونه رقم می‌خورد که به‌ازای هر 10نقاشی‌ای که می‌کشد 9تای آن برای دل رودولفو باشد و یکی از آنها نیز برای فروش و امرار معاش. اما بامزه اینجاست که رودولفو حتی یک نقاشی هم نمی‌کشد چه برسد به 10تا. مارسل نیز اگر چه به‌مراتب از او موفق‌تر است و نوشته‌هایی را فروخته اما عمدتا او هم تعطیل است و حالا سرگرمی هردو نفر فقط به شرکت در مجالس هنری تبدیل شده و بس.

بر اثر همین معاشرت‌ها رودولفو و مارسل درمی‌یابند که اگر استعداد قابل توجهی نیز در نقاشی و نمایشنامه نویسی نداشته باشند- که البته کمی تا قسمتی دارند- اما خب با علاقه‌شان چه کنند؟  کوریسماکی در «زندگی ‌کولی‌وار» نشان می‌دهد که آدمی می‌تواند با جیب خالی و با استعداد خاک خورده نیز در کار هنری مورد علاقه‌اش موفق شود؛ کاری که رودولفوی آلبانیایی و مارسل فرانسوی به دنبالش هستند.

به غیر از این 2نفر حتی می‌توانیم یک شخصیت دیگر را هم در فیلم زندگی ‌کولی‌وار مورد بررسی قرار دهیم؛ یک آهنگساز‌!  موسیقی‌دانی به نام شونارد که اگرچه مانند رودولفوی آلبانبایی تبار یک فراری یا یک پناهنده به پاریس نیست اما بازهم یک موجود غریبه به حساب می‌آید.

شونارد یک موسیقی‌دان اهل ایرلند است که در مملکت خودش یک هنرمند خوش آتیه و بزرگ به حساب می‌آمده اما حالا در پایتخت هنرمندان روشنفکر یعنی پاریس به همراه 2دوست خودش برای 5فرانک دست و پا می‌زند. در واقع اصلی‌ترین هدف زندگی این 3نفر به دست آوردن یک اسکناس 5 فرانکی است‌!  پولی که با آن می‌شود حداقل یک ناهار مناسب خورد و در یک کافه یا پاتوق هنرمندان چند ساعتی را گذرانید. همین هدف بزرگ بوده که در ابتدا این 3نفر را به هم پیوند داده است.

کوریسماکی به ظرافت و البته با زیرکی خاص خود این اسکناس 5 فرانکی را علت اصلی گرد هم آمدن این 3هنرمند بزرگ قرار داده و اگرچه طنز او در جا روایتی سیاه است اما معانی جامعه شناختی و رفتارشناختی که از این جمع سه نفره به واسطه رفتارهایشان به بیننده ارائه می‌کند، گویاتر از هزاران‌هزار کلمه جلوه‌گری می‌کند. کوریسماکی فقط حالت اجتماعی رودولفو، مارسل و شونارد را به بیننده نشان نمی‌دهد بلکه قطعات کوچک و داستانک‌های کوتاه و بسیار ظریفی نیز از زندگی خصوصی هرکدام از این 3نفر نیز در زندگی کولی‌وار روایت می‌شود.

هرکدام از آنها در زندگی عاطفی و احساسی خود نیز تجربیاتی اندوخته‌اند. هر 3نفر عشق را تجربه کرده‌اند، غربت کشیده و دردمندند اما مشابهت تام و تمام آنها با یکدیگر این مقوله‌های ذکر شده نیست. آنها واقعا دوستدار هنر هستند و از هنر خود لذت می‌برند؛ این مهم اصلی‌ترین مشابهت این 3نفر است.

 شاید بتوان گفت که اصلا این 3نفر با فقرشان کنار آمده‌اند و آن را پذیرفته‌اند. در اوایل فیلم می‌بینیم که مارسل به‌دلیل اینکه قادر به پرداخت 5فرانک کرایه اتاقش نیست و مدت‌هاست که بدحسابی کرده و به این و آن مقروض شده، خودش و جل و پلاسش توسط مالک به خیابان انداخته می‌شوند. این اتفاق به‌ این معناست که مارسل شاعر و نمایشنامه نویس پاریسی امشب یا فرداشب یا شب‌های بسیاری را باید زیر سقف آسمان به صبح برساند. او حتی نمی‌تواند 2قدم در بلوار بدون ترس و لرز گام بردارد چرا که بیم آن را دارد که در هر قدم یک طلبکار خرش را بگیرد. در این گیرودار است که با یک خیابان خواب دیگر آشنا می‌شود. و او کیست؟ 

رودولفو، نقاش اهل آلبانی که ویزایش تمام شده و غیرقانونی در پاریس مانده، اگرچه همه جا خود را پناهنده جا می‌زند اما درواقع او یک فراری است. نفر سوم ماجرا همان ایرلندی سرشار از عشق و محبت به نام شونارد است که موسیقی‌دانی کارکشته به حساب می‌آید و این دو نفر را به اتاقش دعوت می‌کند. اینجاست که به مانند بسیاری از جاهای پاریس، جمع هنرمندان جمع می‌شود؛ یک نمایشنامه نویس شاعر مسلک، یک نقاش و یک موسیقی‌دان این جمع را تشکیل می‌دهند.

 هرسه نفر اینها قادرند درباره هنری که دارند ساعت‌ها صحبت کنند و در مهم‌ترین جوامع هنری روشنفکرانه بدرخشند اما خب شرایط اینگونه نیست و به هرحال یک 5 فرانکی لازم است تا پاتوقی جور شود.

بامزه اینجاست که در سراسر شهر می‌توان این جمع‌های چند نفره را سراغ گرفت؛ هنرمندانی با نصف تجربه و استعداد مثلا همین مارسل یا رودولفو یا شونارد اما متفاوت با آنها در اسکناس‌های داخل جیب. در اواسط فیلم با کسانی آشنا می‌شویم که هیچ استعدادی در هیچ زمینه هنری ندارند اما جایشان در صدر این محافل روشنفکرنمایانه است و چرا؟ به واسطه اسکناس‌هایی که بی‌حساب خرج می‌کنند. برخی از آنها حتی پول می‌دهند تا مثلا یک نقاش یا یک نمایشنامه نویس یا یک شاعر برایشان اثری خلق کند و به نام آنها بزند.

با همه این حرف‌ها به قول شونارد، دل یک هنرمند با چه چیزی شاد می‌شود؟  با درک هنری که در آن استعداد دارد و همین دلخوشی بالاترین چیز است.

کد خبر 109988

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز