«دختری در قطار» آخرین ساخته آندره تشینه، کارگردان با سابقه سینمای فرانسه، همچون دیگر آثارش جستوجوگر روابط انسانی میان آدمهایی است که گویی بحران برایشان حکم همزادی را دارد که هرگز دست از سرشان برنمیدارد. فیلم براساس ماجرایی واقعی جلوی دوربین رفته است؛ ماجرای زنی پاریسی که به دروغ ادعا میکند مورد حمله قرار گرفته است. در فیلم تشینه نقش این زن را امیلی دکوان بازی میکند که در هیأت کاراکتر «ژن» حضوری فوقالعاده را مقابل دوربین به ثبت رسانده است.
تشینه با واکاوی روحیات این کاراکتر، میکوشد تا به پرسشهای آشنا و کلیشهای، پاسخهایی تازه بدهد. دختر جوانی که آیندهای برای خود متصور نیست و در انتظار یک اتفاق به سر میبرد، در مواجهه با ناملایمات زندگی، دروغی بزرگ میگوید. این نکته که ژن دچار بیماری روحی است را فیلم خیلی زود برملا میکند اما پیچیدگی درام وقتی اوج میگیرد که حتی آدم ظاهر الصلاحی چون «بلیستان» (میشل بلان) اعترافات تکاندهندهای برای نوهاش میکند. آندره تشینه با دختری در قطار بحرانهای روحی کاراکتر را در بستری پیچیده و حسابشده از خرده روایتهایی که استادانه به هم پیوند خوردهاند، روایت میکند.
آندره تشینه بیآنکه هرگز فاتح گیشهها باشد، فیلمسازی با حس و حساسیتهای هنرمندانه بوده است. در دهه90، «فصلدلخواهمن» نام «تشینه» را بر سر زبانها انداخت. ماجرای زن سالمندی که بیماریاش باعث میشود فرزندانش پس از سالها کدورت بار دیگر با هم ارتباط بیابند. «امیلی» (کاترین دونوو) میزبان مادر بیمارش میشود و به این بهانه از برادر پزشکاش «آنتوان» (دانیل اوتوی) که سالهاست با او قطع رابطه کرده، دعوت میکند به آنجا برود. فصل دلخواه با تمرکز بر 3 کاراکتر محوری، موفق میشود روحیات انسانی آنها را به نمایش بگذارد. فیلم با وجود اینکه برخی آن را ملالآور خواندهاند مورد توجه و تحسین منتقدان قرار گرفته است.
تشینه در «آلیس و مارتن» به شکلی آشکارتر سراغ بحرانهای روحی و رابطههای ویران خانوادگی رفت و البته تجربهاش را در گرفتن بازیهای هنرمندانه به رخ کشید؛ بخصوص «ژولیتبینوش» که یکیاز متفاوتترین بازیهای کارنامهاش را در این ساخته تشینه به نمایش گذاشت. «دزدان» آخرین ساخته این کارگردان گزیده کار فرانسوی در دهه90 بود که از آن به عنوان پیچیدهترین فیلم وی یاد شده است.
تشینه در دزدان کوشیده تا عناصر رمان نو را به زبان سینما بازگرداند. فیلم که در نحوه روایت «خشم و هیاهوی» فاکنر را تداعی میکرد، در واقع پلی میان ادبیات و سینما میزد. در هزاره سوم، تشینه با فیلم «شاهدان» توجه علاقهمندان جدی سینما را به خود جلب کرد و حالا با دختری در قطار درامی پیچیده خلق کرده که هزارتویش با دروغهای دختری جوان به هم تنیده شده است.
«ژن» (امیلی دکوان) دختر جوان بیکاری است که با وجود رابطه خوبی که با مادرش (کاترین دونوو) دارد او را ترک کرده و سراغ سرنوشت خودش رفته است. ژن در پاریس به دنبال کار میگردد و البته از حمایت مادرش نیز برخوردار است. آشنایی «ژن» با جوانی تندخو به نام «فرانک» (نیکلاس دو واشل)، ارتباط احساسیاش با او و بعد سرخوردگیاش- چه در رابطه عاطفی و چه در کارش- او را به سمت گفتن دروغی بزرگ سوق میدهد. البته پیشتر دیدهایم که عادت به دروغ گفتن دارد اما این همه چیز فراتر از یک گزافهگویی ساده است.
عدم صحت ادعای او مبنیبر حمله چند مرد در ایستگاه مترو اثبات میشود و از این جا به بعد تشینه هنر خود را در کار با کاراکترهای فرعی و خرده روایتها نشان میدهد. در فیلم دختری در قطار هیچ کاراکتری (ولو به صورت گذرا) بیجهت حضور ندارد. هیچ داستان فرعیای نیست که به کار تقویت خط اصلی سناریو نیاید و گویی تشینه به توصیف معروف چخوف عمل کرده که اگر در داستان (و در اینجا فیلم) اسلحهای در یک اتفاق وجود دارد، این اسلحه باید در جایی از ماجرا شلیک کند.
دختری در قطار فیلم جزئیات است و از کلیشهها پرهیز میکند. به عنوان مثال کلیشه میگوید رابطه دختری چون ژن با مادرش باید تیره و تار باشد در حالی که تشینه این ارتباط را با تمام مشکلاتی که وجود دارد، غمخوارانه، مهرورزانه و انسانی از کار درمیآورد. بازی قدرتمند دونوو که بازیگر مورد علاقه تشینه نیز به شمار میآید، در تبلور درست این حس مادرانه نقش بسزایی دارد. همچنان که حضور درک شده امیلی دکوان یکی از امتیازهای دختری در قطار است.
تشینه در فیلمش نمیکوشد به بهانه کاوش در زندگی کاراکترهایی مسئلهدار سراغ تئوریهای روانشناسانه برود و برای اعمال گاها عجیب کاراکترهایش بستر روانشناختی بتراشد. در عمل موفق میشود آنها را چنانکه هستند پذیرفتنی بنمایاند و از این حس بزرگ بهرهمند شود که به جای تکگوییهای بیانگر و در واقع ملالآور، خط داستانیاش را با شتاب بیشتر و روایتی شادابتر دنبال کند. فراتر از این، او موفق میشود کاراکترهایی را بیافریند که اعمالشان چنان بیواسطه و صادقانه است که بیمنطقی ظاهری داستان را باورپذیر میکنند و این را باید رمز اصلی موفقیت کارگردان دانست.
تشینه به دنبال ساختن قدیس و قهرمان نیست. کاراکترهایش انسان کامل نیستند ولی کاملا انساناند؛ غمگین میشوند، به هیجان میآیند، عشق میورزند، مرتکب خطا میشوند و بعد به اشتباهاتشان اعتراف میکنند. دختری در قطار درامی است که زندگی انسان سرگشته معاصر را به نمایش میگذارد؛ معصومیتی هم که تباه میشود، گرچه با اندوه اخلاقگرایانه فیلمساز همراه است ولی خبری از لحن سوزناک و اغراقهای نمایشی نیست و هرچه هست خوب یا بد، خشنودکننده یا اندوهبار، خود زندگی است.
زندگی دختر جوانی در شهر پاریس که وقتی از عشق و امیدش بازمیماند، نمیتواند واکنش نشان ندهد، نمیتواند دروغ نگوید و در نهایت نمیتواند از ورطهای که در آن افتاده خود را نجات دهد. ژن در انتهای فیلم دیگر آن دختر جوان ابتدای اثر نیست که به دنبال سرنوشت خود است و از اتفاق و حادثه استقبال میکند. در این میانه او خیلی چیزها را از کف داده است. تشینه در روایت این رنج، افسردگی و سرخوردگی میکوشد درام زندگی را قربانی ملودرام نمایشی نکند. شاید به همین دلیل است که تماشاگران استقبال زیادی از فیلم به عمل نیاوردند و گویا به همین علت است که منتقدان و کارشناسان سینمایی، زبان به ستایش آخرین ساخته «آندره تشینه» گشودند.