در طول این سالها واکنش شتابزده و نسنجیده آمریکا به این حملات، یکی از تمهای اصلی فیلمهای ژانر جنگ سینمای جهان بوده است؛ فیلمهایی مستند یا داستانی که هریک بسته به موضع و نگاه فیلمسازانشان به این مقوله نگریستهاند. ظهور «یونایتد93» در سال2006 نشانهای از شکستن رویه محافظهکارانه هالیوود و پوستاندازی آن در روایت مستندگونه یک اتفاق بزرگ به شمار میرفت.
پلگرین گراس بیآنکه به جانبداری شتابزده یا داوری زودهنگام بپردازد نخستین تصویر صریح و عریان را از ماجرای 11سپتامبر نشان داد.
«منطقهسبز» او تریلر- درامی اکشن و پرهیجان است از همان جنس که میتوان آن را دنبالهای برای یونایتد93 دانست که حکایت از پختگی اندیشه فیلمساز و نگاه عمیق او به فریبکاریهای سیاسی ، دوز و کلکهای رسمی و عواقب جبرانناپذیر جنگ افروزی دارد. فیلم تازه گرین گراس انعکاس سینمایی فریادخاموشی است که او در میان خشم افکارعمومی، هیاهوی غوغاسالاران و جنجال رسانههای جهتدار از اردوگاه آمریکاییها شنیده است.
«پس چرا به اینجا آمدیم؟» سؤالی است که گرینگراس و بریان هگلند تم محوری منطقه سبز را بر مبنای آن بنا کردهاند؛ ژوئن 2003 یک ماه از اشغال عراق نگذشته، سربازان آمریکایی غرولندکنان با خود یا در گوش یکدیگر نجوا میکنند و منطقه سبز میکوشد با پرده برداشتن از حقیقتی که به آن باور دارد، به آنها بگوید که چرا محکومند گورستان آرزوها و جاهطلبیهای دولتمردان خود را به دنبال نشانهای برای توجیه بهانههای موهوم آنها برای این یورش بیرحمانه، زیرو رو کنند و چرا به هرانبار و مخفیگاهی که سرمیزنند اثری از سلاحهای کشتارجمعی صدامحسین نیست. اوپاسخ را از زبان یک افسر بلندپایه اطلاعاتی مطرح میسازد که «دلایل اهمیتی ندارد، شما فقط از دستورات اطاعت کنید»!
منطقه سبز باسینماییکردن سفر پرمخاطره تماشاگر در خشونتها، تنشها و ویرانگریهای اجتنابناپذیر، قصد، خشم و اعتراضی را که زیرپوست بغداد موج میزند، نشان میدهد. تصویر این شهر بهتزده در نخستین روزهای اشغال از دریچه دوربین واقعبین گرینگراس چنان زنده، روشن، پذیرفتنی و رئال است که از نخستین لحظه فیلم تماشاگر را به دل حادثه میبرد؛ با صدای انفجار خشکش میزند، با گروگانگیری برخود میلرزد، با تجاوزها غرورش جریحهدار میشود، وقتی با افسران شوکه شده و وحشتزده نیروی هوایی عراق مواجه میشود خود را میبازد و در نهایت سرخورده از احساس ناتوانی و بیپناهی، خود را به زندگی یعنی جنگ میسپارد... .
حتی یک منتقد نکتهسنج هم که خود را برای تشخیص عناصر تریلر آماده میکند، با گذشت دقایق نخست فیلم، به لحاظ حسی و درک موقعیت چنان خود را درگیر فضای پرتنش و دردناک اثر مییابد که احساس میکند به یک کاراکتر نامرئی در قصه تبدیل شده است. قطعا به واسطه همین میزان تاثیرگذاری است که موضوع نخنمای جنگ عراق را پس از سالها کالبدشکافی در هالیوود، چنان دیدنی کرده است که در گیشه، طلسم فیلمهای جنگی را شکست و در جذب مخاطب از «جعبهدرد» کاترین بیگلو، فاتح اسکار2010 پیشی گرفت. با این وجود فیلم بیشتر در رساندن هدف فیلمساز - اثبات بهانهجوییآمریکا برای افروختن آتش جنگ- موفق است تا در خلق یک سناریوی قابل قبول و پر از تعلیق!
از اینرو است که در تمام طول 115 دقیقه خود با قاطعیت و صراحت، بهانهجویی دولت بوش برای حمله به عراق را تقبیح میکند و ضمن حفظ ماهیت انتقادیاش، میکوشد تا با نشان دادن تلاش عینی آمریکا برای خاموش کردن صداهای منتقد، سرکوب جریانات ناهمسو و سرپوش گذاشتن بر سوالاتی که قهرمان فیلم جسورانه از مقام بلندپایه خود میپرسد، سیاستهای جنگافروزانه آن را به چالش بکشد؛ سیاستی در جامه متظاهرانه «صلحجویی»که عنوان «آزادیخواهی» را یدک میکشد، هدفش را ایجاد صلح وثبات عنوان میکند اما زبانش تهدید و ارعاب است، ابزارش توپ، تانک، بمب و خمپاره و پیامدش نیستی، ویرانی و ناامنی! روی میلر(متدیمون) همچون دیگر افسران ارتش آمریکا، ماموریت دارد با گروه خود به محلهای مشکوکی که دستگاههای اطلاعاتی سیا شناسایی کردهاند، سربزند و انبارهای سلاحهای کشتارجمعی را بیابد اما هرروز که دست خالی باز میگردد، بر میزان تردیدش در صحت اخبار و اطلاعات سری سیا افزوده میشود.
میلر که گرفتار هزارتویی پیچیده از نیرنگ و دروغ شده خود را در تالار آیینههایی از دورویی، نهانکاری و دغلبازی مییابد که در نهایت او را در نزاع شخصیتهای سفید و سیاه طرفدار دمکراسی و استبداد درگیر میکند. این موضوع به تنها دغدغه او تبدیل میشود تا جایی که جسارت به خرج میدهد و سوالاتی را درباره مشکلات گزارشهای جاسوسی آمریکا از افسر تازه رسیده از واشنگتن میپرسد. کلارک پونداسیون به رسم لفاظیها و حاشیهرویهای معمول کاخسفیدنشینها، با کلمات بازی میکند و با تاکید بر جملاتی چون «آشفتگی و نابسامانی هزینه تحقق دمکراسی است»، سعی دارد از زیر سوالها فرار کند.
او به هیچوجه با سخنان میلر آزرده نمیشود و هیچچیز نمیتواند در اراده و تصمیم او به عنوان نمادی از یک مرجع رسمی رژیم دیکتاتورمأب برای تبدیل عراق به یک دژ امنیتی در خاورمیانه برای استقرار دمکراسی به سبک آمریکایی خللی وارد کند. او به درستی عقاید و عملکردش اعتقاد دارد و برای نقاب کشیدن بر آشفتگیها و ناکامیهای آمریکا به هر حربه و ابزاری حتی اندیشهها و عقاید ماکیاولی هم متوسل میشود اما حتی در لحظاتی که سعی میکند چهره قدرتمند، پیروزمندانه و حق به جانبی به خود بگیرد، نیز از مهملگوییها و خیالبافیهای بلندپروازانه دست نمیکشد.
در مقابل میلر به عنوان نماد اعتراض داخلی به سیاستهای غلط کشورش، هر روز مصممتر میشود تا حقیقت را کشف کند. او از طریق مارتین براون (برندان گلیسون) یکی از عوامل بانفوذ و کهنهکار سیا، به یک منبع غنی از اطلاعات محرمانه دست مییابد،با لوری داین خبرنگار وال استریت ژورنال که در یکی از مقالههایش با انتشار اطلاعات محرمانه از طریق یک منبع در سایه عراقی، حمله آمریکا را محکوم کرده آشنا میشود و برای اثبات ادعایش حتی از عراقیها هم کمک میگیرد.
بدینترتیب با تشکیل یک جبهه اپوزیسیون در اردوگاه آمریکاییها، توطئه اصلی در دستگاه امنیتی کلید میخورد و با بالاگرفتن زمزمه اعتراضات، تنشها و رقابتها میان دو جناح داخلی، نقطه اوج جنونآمیز فیلم شکل میگیرد و به تعبیر دیمون، جنگ جدید فیلم یعنی نبرد «مادر مقابل ما» به جای «ما در مقابل آنها» به راه میافتد؛ سکانسهایی که کارگردان در پرداخت سینماییشان تمرکز و دقت نظر زیادی را صرف کرده تا نقطه اوجی شگفتانگیز را رقم بزند.
گرین گراس همچون دیگر فنسالاران حرفهای، به قدرتنمایی تکنیکی صرف و پرداخت صحنههای اکشن برای ایجاد هیجان قناعت نمیکند. برای او اکشن یعنی افشاگری و غیرقابل پیشبینی بودن! در منطقه سبز همهچیز در خدمت زیر فشار قراردادن مخاطب قرار دارد و در این مسیر، الهام یک کاراکتر تأثیرگذار و جنجالی سهم مؤثری ایفا میکند.
پیوستگی و هماهنگی فرم و محتوا حداقل در نیمه اول فیلم بدون نقص است اما زمانی که لحظه طلایی افشاگری جسورانه میلر (دیمون) اتفاق میافتد، فیلم تا اندازهای انسجامش را فدای تنشهای هردم فزاینده و تغییر مسیر قهرمان میکند. از این جای ماجرا، میلر شبیه به کاراکتر جیسون بورن عمل میکند؛ درست مثل «برتری بورن»(2004) و «اولتیماتوم بورن» (2007) که جوهره فلسفی این حقیقت را نمایان میکردند. تفاوت کاراکتر جدید دیمون با 2 فیلم قبلی در این است که میلر او در منطقه سبز یک جنگجوی شجاع و واقعی است نه قاتل فراموششدهای که خودش هم هیچ شناختی از خودش نداشته باشد!
تنها در لحظه تصمیمگیری است که میلر به انگیزههای درونیاش پی میبرد و خود را در مخمصهای گرفتار میبیند که هرچه شرایطش گیجکنندهتر میشود، باید سریعتر واکنش نشان دهد. بحرانی که میلر با آن مواجه میشود بیشتر اخلاقی است تا هستیگرایانه. وقتی او قدم در این راه پرمخاطره میگذارد، هیچ تردیدی به خود راه نداده چون برای انجام وظیفه به عراق آمده؛ جستوجو و بهدستگرفتن کنترل تمام مناطقی که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا آنها را محدوده خطر یعنی انبارهای مخفی سلاحهای کشتار جمعی اعلام کردهاند اما وقتی اعضای تیم او هر روز جان خود را بینتیجه در انبارهای خالی و کارخانههای متروکه بهخطر میاندازند، مسئولیت سنگینتری را بر دوش خود احساس میکند.
بهنظر میرسد که براون ترشرو و عیبجو که کاراکتر خاکستریاش تاحد زیادی به گراهام گرین شباهت دارد، محبوبترین شخصیت گرینگراس است؛ کسی که موقعیت حساسی پیدا میکند و گره اصلی داستان بهدست او باز میشود. او که الهه انتقام پونداسیون است و «دایناسور» صدایش میزند، بهخوبی میداند سیل مصیبتها پیشرو است. او وجب به وجب منطقه را میشناسد و بهراحتی میتواند خونریزیهای فرقهای را که کشور را به لحاظ سیاسی فلج میکند، پیشبینی کند.
شخصیتهای فرعی کارگردان هم بهاندازه کاراکترهای اصلی در باورپذیری فیلم سهم دارند؛ حضور الراوی که پاورچین پاورچین در کنار شخصیتهای اصلی با قصه پیش میرود، در تمام طول فیلم حس میشود. فردی (خالد عبدالله) که بهعنوان مترجم به میلر نزدیک میشود و کمکم در جناح او قرار میگیرد، آیینه تمامنمای احساسات و سرخوردگیهای عمیق عراقیهاست؛ امید، ناامیدی، بلندپروازی، آرمانگرایی، سرخوردگی و دلسردی عراقیهایی که به مدعیان نجاتشان از بند دیکتاتوری صدام هم اعتماد ندارند. در حالی که منطقه سبز آشکارا اثری سیاسی است، گرین گراس در گفتوگوهایش با رسانهها چنین عنوان کرده که فیلمش نماینده هیچ گروه یا حزب خاصی نیست و هدف سیاسیای را دنبال نمیکند؛ اظهارنظری که با برخی دیالوگها و صحنههای فیلم (مانند نمای پایانی از یک پالایشگاه نفت) در تضاد قرار دارد.
چنین تناقضی هم در ادعاهای کارگردان (که در نقطه مقابل دیدگاههای سیاسی صریح اثر است) بهچشم میخورد و هم در اصرار فیلم به اینکه شخصیتهایش غیرواقعی و ساختگی هستند. کاملا مشخص است که پونداسیون در عین استفاده از اصطلاحات فریبکارانه دونالد رامسفلد (وزیر دفاع وقت آمریکا) همان پل برند ولوری دیان الهام گرفتهشده از شخصیت جودیث میلر است؛ ستوننویس سابق نیویورک تایمز که بهدلیل انتشار خبر و گزارش جسارتبارش درخصوص حمله آمریکا به عراق مورد انتقاد گسترده قرار گرفت.
دامنه الهام گرفتن فیلم از شخصیتهای واقعی گستردهتر از اینهاست. چنانکه احمد زبیری در نقش تبعیدی عراقی احمد چلبی، رهبر کنگره ملی عراق را تداعی میکند و جورجبوش همان میمون پیزوریای است که بارها تصویرش از فاکس نیوز پخش شده است. منطقه سبز با وجود ارجاعهای فراوانی که به شخصیتها و رخدادهای واقعی میدهد، قواعد ژانر را نیز بهعنوان تریلری مهیج رعایت میکند و همین رمز توفیقش در گیشه است. در فیلم گرین گراس نه سرگرمی فدای بیان واقعیتها میشود و نه استناد به رخدادهای سیاسی درام اثر را کمرنگ میکند.
منطقه سبز علاوه بر انجام وظیفه خود در سرگرمکردن مخاطب، مستقیم یا غیرمستقیم به موضوعات مهمی که در این 10سال پیرامون جنگ عراق مطرح شده میپردازد و همین امر نشان میدهد که تفکری عمیق پشت آن نهفته است!