یاسمن آنقدر جوان است که اصلا باور نمیکنی در بهترین سالهای جوانی، بعد از اینکه با هزار امید و آرزو راهی خانه بخت شد و رنگی از سفیدبختی ندیده، حالا به اندازه یک زن 50 ساله از زندگی تجربه داشته باشد.اگر بخواهی پای درددلش بنشینی ساعتها حرف دارد. فراز و نشیبهای زیادی را در زندگیاش پشت سر گذاشته و حالا به واسطه اینکه روی پای خودش میایستد و با درآمدی که دارد خرج بچههایش را میدهد، به آینده امیدوار است. یاسمن یکی از صدها زنی است که بهعنوان زن خودسرپرست در یکی از مراکز کوثر، وابسته به ستاد توانمندسازی زنان خودسرپرست شهرداری تهران، مشغول به کار است؛ ستادی که توسط دکتر زهرا مشیر، راهاندازی شده و از 3 سال پیش تا به حال، زنان زیادی را تحت پوشش خود گرفته است.
یاسمن از ازدواج ناموفقش شروع میکند و میگوید:«8سال پیش امیر به خواستگاریام آمد. او شغل آزاد داشت. اوایل فکر میکردم که مرد خوبی است و میتواند من را خوشبخت کند ولی طولی نکشید که فهمیدم او مرد زندگی نیست. مشکل امیر بیمسئولیتی او بود. دوست نداشت خرج خانواده و زندگیاش را بدهد. پرداخت کرایه خانه برایش سخت بود. ترجیح میداد در خانه پدر من یا در خانه مادر خودش زندگی کنیم. به زن و بچه توجهی نمیکرد. در اداره زندگی آنقدر کوتاهی میکرد و عاجز بود که همان اوایل قرار شد با مادرشوهرم زندگی کنیم؛ در یک خانه کوچک که 3 پسر مجرد دیگر، یعنی برادر شوهرهایم هم در آن زندگی میکردند.
تحمل این وضع برای من دشوار بود. مادر شوهرم هم ناراحتی اعصاب داشت. همان موقع تصمیم گرفتم برای کسب درآمد سراغ کار بروم. در یک مغازه بهعنوان فروشنده مشغول به کار شدم. حقوق خیلی کمی میگرفتم ولی باز هم از خانه نشستن و بیپولی خیلی بهتر بود. آن موقع یک فرزند داشتم. سر کار رفتن من، شوهرم را بیمسئولیتتر کرد. دختر دومم که به دنیا آمد بیمسئولیتی او هم شدیدتر شد. شیر خشک نمیخرید، پوشک نمیخرید. وقتی به امیر میگفتم چرا سر کار نمیری؟ میگفت: گرسنه که نماندهایم. مادرش هم او را حمایت میکرد. تحمل این وضع برای من خیلی سخت شده بود؛ آنقدر که دیگر بچهها را برداشتم و به خانه مادرم رفتم».
یاسمن به اینجا که میرسد اشکهایش را با گوشه روسری پاک میکند و میگوید: «پدر و مادرم، مرا با هزار امید و آرزو روانه خانه بخت کردند ولی من بعد از چند سال با 2بچه به خانه پدرم برگشتم و بار سنگینی روی دوششان شدم.
بعد از آن همسرم چند بار به محل کارم آمد و سر و صدا و آبروریزی راه انداخت. میگفت بچهها را میخواهد و از من میخواست که به خانه مادرش برگردم. من زیر بار نمیرفتم اما کارهای او و وضعیت خودم باعث شده بود اعتماد به نفسم را به کل از دست بدهم و دچار افسردگی شدید بشوم. بعد از مدتی دیگر هیچ خبری از شوهرم نشد. او برای همیشه ما را ترک کرده بود. هیچ وقت به طلاق فکر نکردم چون شغل مناسبی نداشتم و نمیخواستم مهر طلاق در شناسنامهام باشد. فکر میکردم هر جا که برای کار بروم اگر مهر طلاق را در شناسنامه من ببینند ممکن است برایم مشکلاتی بهوجود بیاید و طور دیگری در مورد من فکر کنند.
با همان حقوق مختصر در محل کار قبلیام کار میکردم که یک روز صاحب مغازه به من گفت اسمم را به یکی از مسئولان شورای محله منطقه داده تا به مرکز توانمندسازی زنان خودسرپرست بروم. من به یکی از مراکز مهارت آموزی کوثر معرفی شدم. آنها به محل زندگی من آمدند و در مورد من تحقیق کردند. بعد از طی این مراحل به شکل جدی در آنجا مشغول به کار شدم. کمی حروفچینی بلد بودم ولی آنجا بهطور کامل آموزش دیدم. اوایل زمان زیادی طول میکشید تا یک صفحه را تایپ کنم اما حالا خیلی خوب شدم و اگر بچهها بگذارند روزی 30صفحه در روز هم تایپ میکنم».
حالا یاسمن لبخندی میزند و میگوید: «مهمترین چیزی که من در این مرکز و با انجام این کار به دست آوردهام اعتمادبهنفس از دست رفتهام بود که در سالهای گذشته آن را کاملا از دست داده بودم و خالی خالی شده بودم». او اسم یکی از مسئولان این مرکز را میآورد و از کمکهای مادرانه و خواهرانه او میگوید؛ «او مرا به ادامه کار تشویق کرد. هر روز چیزهای تازهای به من یاد میداد. وقتی میدید من به خاطر مشکلاتی که داشتم اعتماد به نفسم را از دست دادهام، آنقدر با من حرف میزد و به من امیدواری میداد که با این کارها، کمکم اعتماد به نفسم را به دست آوردم. من اوایل خیلی کند کار میکردم. هرجای دیگری بود حتما همان 2روز اول من را از کار اخراج میکردند ولی در این مرکز همه با صبر و حوصله با من رفتار میکردند.
همه اینها به من امیدواری و اعتماد به نفس میداد. من کار تایپ را در منزل انجام میدهم، به این خاطر که باید همزمان با انجام کار مراقب دخترهای کوچکم هم باشم. اما مسئولان این مرکز برای من یک شغل دوم هم پیداکردهاند و من که روزهای اول کوچکترین اعتماد به نفسی نداشتم حالا کار بازاریابی هم میکنم».
یاسمن حالا به زندگیاش امیدوار است و میگوید: «اگر کار مناسبی در ارتباط با کامپیوتر برایم پیدا شود حتما میروم. حالا این قدر توانایی دارم که فکر میکنم باید آنقدر خوب کار کنم که خانواده 3نفریام را خوب اداره کنم». میگوید:«بدبین نیستم ولی خودم را هم گول نمیزنم. 5 سال است که با پدر و مادرم زندگی میکنم و آنها هم هوای من و بچههایم را دارند».
او نگران آینده دخترهای کوچکاش است و میگوید:«زخمهای زندگی هر چقدر هم که کهنه شوند فراموش نمیشوند».
سقفی روی شانههای همت زنانه
مریم زن 50 سالهای است که حالا سرپرستی یک خانواده 4نفره را بهعهده دارد. شوهر از کار افتادهاش بعد از سالها رانندگی، حالا سکته قلبی کرده و از کار افتاده شده و دختر و پسرهای جوانش هم دانشجوی دانشگاه آزاد هستند. او حالا در یکی از مراکز کوثر بهعنوان چرخکار مشغول کار خیاطی است. مریم داستان زندگیاش را این طور تعریف میکند: «در13سالگی دیپلم خیاطی گرفتم اما شغل خیاطی را دوست نداشتم. بعد از چند سال، آموزش آرایشگری دیدم و کار آرایشگری میکردم و در کنارش هم خیاطی میکردم. همه میدانند از پول مسافرکشی نمیشود یک زندگی را چرخاند؛ کاری که نه بیمه دارد، نه بازنشستگی و دست آخر هم بعد از 30سال کار، شوهرم دچار ناراحتی قلبی و اعصاب و فشار خون شد و سکته قلبی کرد و من هم مجبور شدم خانه کوچکمان و همه دار و ندارمان را بفروشم تا خرج بیمارستان او را بدهم».
مریم سری بلند میکند و با دستهای پینهبسته و انگشتهایی که انگار از حالت طبیعی خارج شده است، عرقش را پاک میکند و میگوید: «اما بعد از اینکه خانهام را فروختم دیگر نتوانستم کار آرایشگری را ادامه بدهم چون من در خانهخودم کار میکردم. از این بیکاری و اجارهنشینی مستاصل شده بودم، تا اینکه یکی از دوستان به من پیشنهاد داد به مرکز امور بانوان شهرداری مراجعه کنم و مشکلم را مطرح کنم. من هم به اینجا آمدم و با حقوق ماهی 350هزار تومان بهعنوان چرخکار مشغول به کار شدم».
مریم از شغلش رضایت دارد و میگوید: «این کار خالی از مشکل نیست اما همین که در یک محیط زنانه با زنهایی از جنس خودم مشغول به کار هستم خدا را شکر میکنم. قبل از اینکه سر این کار بیایم مدتهای زیادی در خانههای مردم کار کردم، حتی در موقع کار یک بار دستم شکست. اوایل که به اینجا آمده بودم دستم کند بود ولی شکر خدا راه افتادم و مسئول اینجا از کارم راضی است».
او از حمایتهای دیگری نیز که توسط ستاد توانمندسازی امور بانوان شهرداری صورت میگیرد راضی است و میگوید: «این حمایتها به ما دلگرمی میدهد؛ مثلا گاهی همایشهایی برگزار میشود، اردوهای تفریحی میگذارند، در ماه مبارکرمضان افطاری میدهند.
در بعضی از مناسبتها هم بنهای خرید کالا و سبد کالا به ما میدهند. من یک وام به مبلغ 3میلیون تومان هم گرفتم که البته یک ضامن رسمی معتبر میخواست. چند بار هم برای داروهای شوهرم و شهریه فرزندم مبالغی را دریافت کردم که البته بلاعوض بود». در کنار اینها مریم به مشکلاتی هم که در کارش دارد اشاره میکند و میگوید: « از ما مبلغی بهعنوان بیمه کسر میشود درصورتی که سن من آنقدر کم نیست که من بتوانم بعدها از مزایای بازنشستگی استفاده کنم. مرخصی ماهانهای هم که دارم صرف رسیدگی به بیماری و بیمارستان بردن همسرم میشود. کاش برای خانمهایی که اینجا کار میکنند و همگی شرایط ویژهای دارند در این موارد تسهیلات خاصی در نظر گرفته میشد».
مرضیه زن جوان 33 سالهای است که در کارگاه الکترونیک یکی از مراکز کوثر مشغول به کار است. او یک سال و نیم پیش، از طریق همشهری محله با مراکز کوثر آشنا شده و برای کار به اینجا مراجعه کرده است.
او 2 بچه دارد و همراه با شوهر و بچههایش همراه پدر و مادرش زندگی میکند. شوهر او چند سال پیش ورشکست شده و همه داراییاش را از دست داده است. او حالا در تلاش برای جبران داراییهای از دسترفتهاش است و مرضیه هم کار میکند تا اداره گوشهای از زندگی را به دست بگیرد.
مرضیه میگوید: «قبلا کار الکترونیک را از برادرم یاد گرفته و با او کار کرده بودم. بعد از مراجعه به این مرکز، آموزش تکمیلی دیدم و از آن به بعد، نمونهها را میگیرم و در منزل کارم را انجام میدهم. چون بچه کوچک دارم مجبورم کارم را در خانه انجام بدهم ولی شکر خدا از کارم راضی هستم چون اگر بتوانم وقت بگذارم و خوب کار کنم درآمد خوبی دارم. شاید بعضی روزها فقط 3ساعت بتوانم برای کار وقت بگذارم ولی با همین میزان کار هم ماهی 200هزار تومان درآمد دارم».
مرضیه میگوید:«خوبی این کار همیشگی بودنش است؛ کاری است که هر وقت بخواهی میتوانی انجام بدهی و هیچ وقت بیکار نمیمانی. همین که میتوانم هم در کنار بچههایم باشم و هم درآمدی داشته باشم خیلی خوب است».
یاسمن، مریم و مرضیه 3نمونه از صدها زنی هستند که این روزها در مراکز کوثر ستاد توانمندسازی بانوان شهرداری تهران مشغول به کارند؛ زنهای بیسرپرست یا بد سرپرستی که مجبورند همانند یک مرد برای گذران زندگی تلاش کنند و در شهر تهران، آبرومندانه از عهده مخارج زندگی بربیایند. آموزش، کار، اردوها و همایشهای تفریحی، بیمه، وام و کمکهزینه، همه خدماتی است که آنها پس از پیوستن به این ستاد دریافت میکنند؛ اما مشکلات این گروه آنقدر زیاد است که شهرداری تهران با بودجهای که برای این کار در اختیار دارد، جوابگوی نیازهای آنها نیست. بهبود زندگی این زنان، در گرو حمایت افراد خیری است که به هر ترتیب و از همه مهمتر با ایجاد اشتغال برای آنها میتوانند آنها را بیش از پیش به ادامه این راه دلگرم کنند.