البته این عیب و ایراد ما حوادث نویسها نیست که این خبرها تکراری بهنظر میرسند، این ایراد را باید به همه آن مالباختههایی گرفت که به سادهترین روش با یک شگرد تکراری فریب میخورند و اموالشان را از دست میدهند و وقتی بهخودشان میآیند که یا مورد کلاهبرداری قرار گرفتهاند و یا آنکه اغفال شدهاند.
همیشه ماجرای این فریبها از وقتی کلید میخورد که یک جوان خوش صحبت و شیک پوش یک دفعه سر راه دختری که تا چند وقت دیگر بهعنوان مالباخته در جلوی دادسراها و کلانتریها پیگیر پروندهاش میشود، سبز شده و احساس علاقه میکند.
در همان جلسات اولیه، او از بدبختیهای زندگی میگوید که انگار همهشان یکباره فقط روی سرش آوار شدهاند؛ از یک بیماری لاعلاج که کمکم دارد تمام جسم و روحش را میخورد، از مرگ عزیزترین کسانش در یک سانحه هوایی در داخل یا خارج از کشور، در یک زلزله، در یک تصادف جادهای.
و این مهمترین نقطه ضعف بسیاری از فریب خوردگان است؛ اینکه فکر میکنند که آنها باید تمام مشکلات دنیا را حل کنند، اینکه آنها وظیفه دارند دست هر آدم ناشناسی را که شکست خورده بگیرند و هر طوری که هست به او کمک کنند، و در همین ترحم و اشکهای غم است که آنها کمکم به طرف مقابل علاقهمند میشوند چون فکر میکنند این راهی است که میتوانند بهوسیله آن، فرد شکست خورده را از غم و غصههایش دور کنند.
خب حالا نخستین مرحله نقشهای که مرد کلاهبردار بهدنبال اجرای آن بوده بهدرستی اجرا شده است، پس خواستگار قلابی به سراغ مرحله دوم نقشهاش میرود. او این بار ادعا میکند که برای حل یک مشکل بزرگ، برای ترخیص محموله بزرگی که در گمرک دارد، برای سرمایهگذاریای که میتواند یک شبه او را به ثروتی افسانهای برساند، برای درمان بیماریاش و... بهصورت فوتی و فوری احتیاج به پول قلمبهای دارد.
خب اجرای این نقشه هم زیاد سخت نیست چون دختر جوان خیلی زود با همان حس ترحم و علاقهاش به حل تمام مشکلات جوان ناشناس که حالا بهعنوان خواستگار او مطرح است، تمام دار و ندارش را در اختیار او میگذارد و این آخرین باری است که مرد جوان در زندگی او ظاهر میشود؛ نوار ملاقاتها، تماسها و ابراز علاقهها بعد از گرفتن پول یکباره پاره میشود، تلفن همراه جوان ناشناس هم یکباره قطع میشود و تازه آن وقت است که دختر جوان متوجه کلاه گشادی میشود که سرش رفته است.
واقعیت این است که اگر بهعنوان یک خبرنگار حوادث یا یک حوادث خوان حرفهای پروندههای کلاهبرداریهای خواستگار قلابی را پیگیری کنید همیشه به این روال میرسید؛ بدون هیچ طرح و ایده جدیدی، به همین سادگی...
برای آنکه بشود یک روز جلوی این همه پرونده تکراری را گرفت، نقطه شروع این است که به دختران جوان یاد داد که شما ژان وال ژان نیستید، شما هیچ وظیفهای ندارید که برای نجات جوان ناشناسی که ادعا میکند بیماری صعبالعلاج و یا لاعلاجی دارد و یا آنکه خانوادهاش را در حادثهای ناگواری از دست داده و در آستانه خودکشی است، به او علاقهمند شوید و بعد هم پول قلمبهای را در اختیارش بگذارید، آنها باید یاد بگیرند که این نقشه دیگر خیلی تکراری است.