کلود شابرول که چند روز پیش در 80سالگی در پاریس درگذشت از معدود بازماندههای موجنوی سینمای فرانسه بود که همچنان فیلم میساخت و آخرین ساختهاش «بلامی» با بازی ژرار دیپاردیو چندماه پیش بر پرده سینماها بود.
جوانهای بیستو چندساله پاریسی کمی پس از پایان جنگجهانی دوم در «سینماتک» یکدیگر را یافتند؛ جایی که میشد به جای تماشای فیلمهای محافظهکارانه و پرطمطراق فرانسوی به تماشای تریلرهای آمریکایی نشست و در سینماتک بود که شابرول به همراه تروفو، گدار، ریوت و رومر، هیچکاک را کشف کرد.
بچههای پرشروشور «سینماتک» با آندره بازن پدر معنویشان آشنا شدند و به کایهدوسینما رفتند. منتقدان جوان کایه دوسینما شیفته هیچکاک بودند و هریک به نوعی به دفاع از آثار استاد دلهره و تعلیق میپرداختند. اگر تروفو با احساساتگرایی و گدار با شور وحرارت و جملههایقصارش هنر هیچکاک را تحسین میکردند، شابرول میکوشید تا در نقدهایش بیشتر از منطق و استدلال بهره گیرد. به همین دلیل نقدهای طولانیاش درباره هیچکاک به جای صدور حکمهای کلی، به بررسی جزئی نگرانه و دقیق همراه با مثالهای فراوان از فیلمها میپرداخت.
این نوع نگاه در کتابی که همراه با اریکرومر درباره هیچکاک نوشت نیز به چشم میخورد. شابرول وقتی پشت دوربین نیز قرار گرفت ادای دین به خالق «سرگیجه» و «پنجره عقبی» را فراموش نکرد. هرچند اولین ساختهاش «سرژ زیبا» بیشتر متاثر از آموزههای بازن در باب واقعگرایی بود. در اواخر دهه 50، بیشتر منتقدان جوان کایه عزم خود را برای فیلمسازی جزم کرده بودند و میانشان این شابرول بود که زودتر از دوستانش امکان نشستن بر صندلی کارگردانی را یافت. او با استفاده از ارثیهای که از آن برخوردار شده بود، «سرژ زیبا» را به عنوان نخستین فیلم خود جلوی دوربین برد. شابرول چراغ اول را روشن کرده بود و یک سال بعد نوبت به تروفو، گدار،آلنرنه و ریوت رسید که توانستند اولین فیلمهایشان را کارگردانی کنند.
موجینو به راه افتاده بود و آوازهاش خیلی زود از فرانسه به سراسر جهان تسری یافت.«پسرعموها» که دومین فیلم شابرول نام گرفت لقبی بود که منتقدان جوان کایه به یکدیگر داده بودند؛ فیلمی که شور را توامان با افسردگی به همراه داشت: «جوان دانشجوی شهرستانی برای تحصیل در دانشگاه پیش پسرعمویش به پاریس میآید. شور و حرارت زندگی دانشجویی را تجربه میکند و در نهایت شکست میخورد» با وجود پایان تلخ، «پسرعموها» به لطف طراوت تحسینبرانگیزش به توفیق تجاری قابل ملاحظهای دستیافت. ضمن اینکه خرس طلایی جشنواره برلین را نیز فتح کرد.
«زنان ساده» فیلم بعدی شابرول که اولین مطالعه روانشناسانه او پیرامون زنان و دغدغههایشان است ترکیبی از رمانس، خشونت، طنز و شاعرانگی را با ساختاری مستحکم به نمایش میگذاشت، هرچند که در زمان اکران شکستی همه جانبه را چه در گیشه و چه در اقبال منتقدان تجربه کرد. شاهکار شابرول درک نشد و جز بدهی دستاوردی برایش به همراه نداشت. پناه بردن به سینمای تجاری تنها راه چاره کارگردانی بود که دوست داشت پیدرپی فیلم بسازد؛ فیلمهایی کم اهمیت چون«سومین عاشق» و «ریشآبی» که شابرول در آنها میکوشید تا از ملودرام گرفته تا اکشن ژانرهای گوناگون را بیازماید، تا اینکه با «غزالها» دوباره امکان کار با مضامین مورد علاقهاش را مییابد. بیان استعاری، پرهیز از قضاوت درباره کاراکترها و روابط عاطفی پیچیده حکایت از بازگشت شابرول به روزهای اوجش را داشت.
«زن بیوفا» ادای دینی آشکار به هیچکاک بود. چه در طرح داستان معمایی و پردازش کاراکترها و چه در پرداخت سینمایی(مانند نمای آخر فیلم که یادآور پلان معروف «سرگیجه» تراولینگ به عقب و زوم به جلو) شابرول متاثر از سینمای هیچکاک نشان میداد و البته امضای خود را نیز پای فیلم میگذاشت.
وسوسه، سوءظن، گناه و جنایت به عنوان تمهای هیچکاکی با طعمی فرانسوی در «زنبیوفا» روایت میشدند.
در «قصاب» این درونمایههای هیچکاکی شکلی غنیتر به خود گرفتند. به تعبیری مفهوم «انتقال گناه» که بارها برای توصیف وضعیت قهرمانان به غلط متهم شده آثار هیچکاک به کار رفته است، هنگام رویارویی با این فیلم ممتاز شابرول، طنینی عمیق پیدا میکند. قتلهای زنجیرهای که نظم اجتماعی را به هم ریختهاند ریشه در زخم التیامناپذیر قصابی دارندکه تمایلات طبیعیاش سرکوب شدهاند. ایجاز فوقالعاده «قصاب» و دنیای هولآمیز و هراس انگیزش آن را در مقام بهترین آثار موجنو قرارداد؛ فیلمی که شاید کاملترین اثر شابرول باشد.
او در دهه70 تقریبا هرسال فیلمی را جلوی دوربین برد؛ از روایت داستانهای قراردادی رفته تا تکرار مضامین فیلمهای قبلی خود که به ندرت میتوانستند تبلوربخش نبوغ سینمایی شابرول باشند. «جدایی»، «درست پیش از تاریکی»، «عروسی خون»، «نادا»، «دستهای آلوده»، «شعبده بازان» و «دیوانگی بورژوایی» بیشتر وجه فنسالارانه شابرول را نمایان میکردند که البته رگههایی از سینمای ناب نیز در آنها به چشم میخورد. پیچوتابهای ملودراماتیک امکان بقای حرفهای خالق «پسرعموها» را فراهم میکردند.دهه80 دوران افول تقریبا تمام موجنوییهایی بود که در هفتمین دهه زندگیشان فیلمهایی پرفراز و نشیب میساختند و شابرول هم مستثنی از این امر نبود.
علاقه به روایت داستانهای معمایی و خلق تعلیق و دلهره به تریلرهایی خوشساخت اما متوسط چون «صورتکها» و «آوای جغد» منتهی شد و در عوض «خون دیگران» به عنوان اقتباسی از سیمون دوبوار با ارائه تصویری ملموس از پاریس اشغال شده توانست مورد توجه قرار گیرد. «دکتر ام» اولین فیلم شابرول در دهه90 روایتی وامگرفته شده از سری فیلمهای دکتر مابوزه ساخته فریتزلانگ بود و «مادام بوآری» اقتباسی وفادارانه از رمان پرآوازه گوستاو فلوبر. «مادام بوآری» باشکوه اما فاقد طراوت بود و جز فیلمبرداری چشمنواز و بازی فوقالعاده ایزابل هوپر، امتیاز قابل ذکری نداشت. در عوض «جهنم» که براساس یکی از فیلمنامههای ساخته نشده هانری ژرژ کلوزو جلوی دوربین رفت، بازگشتی موفق به تریلرهای هیچکاکی لقب گرفت.
«تشریفات» و «چیز دیگری نیست» شابرول را همچنان در سطح اول فیلمسازی حفظ کردند. «تشریفات» آوازهای جهانی یافت و «چیز دیگری نیست» به عنوان پنجاهمین ساخته شابرول ادای دینی سرخوشانه به هیچکاک بود و از شعلهور ماندن عشقی ازلی- ابدی پس از نیم قرن فیلمسازی حکایت میکرد و سرانجام در ابتدای قرن بیستویکم، شابرول بار دیگر شاهکاری را روانه پرده نقرهای کرد. «از شکلات شما متشکرم» به عنوان تریلری که طرح داستانی را در کنار شخصیتپردازی پیش میبرد، تأثیری شگرف بر تماشاگر میگذارد. شابرول در ارجاعی مجدد به سینمای هیچکاک، باز هم در قامت مؤلفی بزرگ ظاهر میشود و به واکاوی نابهنجاریهای فردی کاراکترهای بورژوا میپردازد.
بازی ایزابل هوپر در چندمین همکاری پربار و موفقاش با شابرول سهمی انکارناپذیر در توفیق اثر دارد. «بلامی» آخرین ساخته شابرول که سال گذشته به نمایش درآمد، در تداوم اندیشه فکری سازندهاش، یک درام معمایی به سبک داستانهای ژرژ سیمنون است که در آن تماشاگر بارها نسبت به آنچه مشاهده و باور کرده، به تردید میافتد.
جالب اینکه شابرول در 79سالگی نیز همچنان موفق شده بود فیلمی پرطراوت خلق کند. او در 50سال، 54فیلم بلند کارگردانی کرد و به عنوان پرکارترین فیلمساز موج نو موفق شد در دورههای مختلف و با تمام فراز و نشیبهایی که پشتسر گذاشت، پرنسیب حرفهایاش را حفظ کند. شابرول نه مانند ریوت کمالگرا بود و نه همچون گدار دل به بازیگوشیهای فرمی و ساختارگرایی افراطی میداد.سینماگری که چند روز پیش در پاریس درگذشت فنسالارترین کارگردان موج نو بود؛ با بالاترین مقام حرفهای و ذهنی خلاق و جستوجوگر. به واسطه این میزان فیلم درخشان متشکریم آقای شابرول!