وی پس از آنکه به ارتکاب قتلها اعتراف کرد به دستور بازپرس جنایی برای ادامه بازجویی ها در اختیار ماموران اداره دهم آگاهی قرار گرفت.
خبرنگار جنایی همشهری گفت وگویی با او انجام داده است که می خوانید:
- بگذار برگردیم به قبل، وقتی که دستت به خون 3 انسان بیگناه آلوده نشده بود،شغل اصلیات چه بود؟
طلاسازی و جواهر سازی، البته دو سال هم به کارهای دیگری پرداختم اما شغل اصلی ام جواهرسازی بود.
- چطور شد به زندگی آزاده پا گذاشتی ؟
همه چیز از 10 سال قبل شروع شد از موقعی که آزاده و خانوادهاش به عنوان مستاجر به محله ما آمدند،با دیدن آزاده احساس کردم به او علاقمند شده ام و بدون او نمی توانم زندگی کنم، خانواده ام را برای خواستگاری به خانهشان فرستادم. ولی آنها از همان اول مخالف ازدواج ما بودند و دل خوشی از من نداشتند.
- علتش چه بود؟
نمی دانم، یادم میآید سر موضوع مهریه دعوای شدیدی بین دو خانواده ایجاد شد، اما من در آن موقع یک جوان احساساتی بودم که تنها به زندگی با آزاده فکر می کردم و می خواستم به هر قیمتی که شده با او ازدواج کنم، برای همین تمام شرایط را پذیرفتم و دست آخر ما با هزاران امید و آرزو به عقد هم درآمدیم، ولی خانواده آزاده اصلا مرا به عنوان داماد قبول نداشتند.
- دوباره سئوال قبلی ام را میپرسم، علت این موضوع چه بود؟ بی خودی نمی شود که از تو خوششان نیاید، حتماً مشکلی وجود داشت؟
تمام زندگیام پر از جادو و جنبل بود. در هر کمدی را که باز میکردم افسون و نسخه دعانویسی و طلسم به چشمم می خورد،فکر می کنم همه اینها به خانوادهاش برمیگشت.
- اما تو یک آدم سابقه دار بودی و شاید همین موضوع آنها را آزار میداد؟
من چهار فقره سابقه داشتم که تمام آنها هم درخصوص شرارت است، اما من یک ورزشکار
مقامآور بودم.
- چه رشته ای کار می کردی؟
من یک بوکسور هستم، از سال 70 تا 75 هم در کشور مقامهای مختلفی به دست آوردم.
- بیا برگردیم به روز جنایت، چطور شد که این حادثه که می شود آن را فجیع ترین جنایت پایتخت در سال جاری دانست، رخ داد؟
من قصد کشتن کسی را نداشتم. دوری آزاده آزارم می داد، آن روز هم برای اینکه همسرم را بعد از 16 ماه قهر به خانه بازگردانم به مقابل خانه آنها رفتم ولی وقتی به آنجا رسیدم کسی در خانه نبود، نیم ساعت منتظر ماندم تا اینکه پدر زنم سوار بر موتورسیکلتش به خانه آمد.
وقتی سراغ همسرم را از او گرفتم گفت با مادرش به خانه خالهاش رفته است، همراه او وارد خانه شدم.
هنوز چند دقیقهای از ورودم نگذشته بود که او گفت سرش درد می کند و از من خواست برایش از آشپزخانه یک لیوان آب بیاورم، وقتی با لحن بدی به او گفتم که این کار را نمیکنم، دعوای لفظیمان شروع شد، او عصبانی به آشپزخانه رفت و با چاقویی که در دست داشت به اطاق نشیمن بازگشت، قصد داشت مرا از خانهاش بیرون کند، اما من در حالیکه اعصابم به هم ریخته بود با او درگیر شدم، در همین موقع چاقو از دستش بر زمین افتاد و من با برداشتن چاقو چند ضربه به او وارد کردم .
- بعد چه اتفاقی افتاد ؟
خودم هم نمی دانستم دارم چه کار می کنم، در حالی که گیج و منگ بودم، بالشی را زیر سرش گذاشتم و او کنار بخاری جان باخت.
- اما این زیاد درست به نظر نمی رسد، اینکه چنین قتل فجیعی به این راحتی کلید خورده باشد؟
شوکه شده بودم، حوادث آنقدر سریع رخ داد که خودم هم نمی دانستم دارم چه کار می کنم، همسرم خودش چند روز قبل از من خواسته بود به دنبالش بیایم تا سر خانه و زندگیش بازگردد و حالا این طوری شده بود.
- اگر با قصد قتل به آنجا نرفته بودی چرا بعد از جنایت، قتلگاه را ترک نکردی؟
مسیر زیادی از خانه خودمان در اراک تا تهران آمده بودم. گرسنه بودم، برای همین کمی غذا برای خودم ریختم، در حال غذا خوردن بودم که زهرا و مادرش وارد خانه شدند.
- بعد از قتل در حال غذا خوردن بودی؟
نمی دانم....
- خب بعد چه اتفاقی افتاد؟
آنها با دیدن در و دیوار خونی و جسد پدر زنم شروع به داد و فریاد کردند، می خواستند از خانه فرار کنند که مانعشان شدم و بعد دو جنایت دیگر را مرتکب شدم.
- چرا خودت را به پلیس معرفی نکردی؟
یک روز قبل از این جنایت پسر خالهام فوت کرد و من میخواستم به هر قیمتی شده در مراسم ختم او شرکت کنم و بعد خودم را تسلیم کنم.
- در این مدت روزنامه ها را میخواندی؟
تقریبا تمام اخبار روزنامهها را خواندم، بعضی ها نوشته بودند بعد از قتل طلاجات قربانیان را سرقت کردم اما من تنها حلقه ازدواج همسرم را به یادگار از دستش خارج کرده و همراه خود بردم.
- الان پشیمان نیستی؟
امیدوارم خدا مرا بیامرزد.