آنها با بازیهای خوبی که داشتند، توانستند ایران را به قهرمانی مسابقات فوتبال پکن برسانند و ایران به تک مدال طلای فوتبال برسد.
چند سال پس از آن، یک جفت برادر کشتیگیر هم در کشتی ایران ظهور کردند. رسول و امیررضا خادم هم با یک گونی پر از مدالهای جهانی و آسیایی، آبروی پدرشان حاج خادم بزرگ را حفظ کردند. اما رسول به شورای شهر رفت و امیررضا وکیل مجلس شد تا دیگر ورزش، هیچ خانوادة افتخارآفرینی را به خود نبیند.
با وجود این در المپیک آسیایی دوحه باز هم همه دیدند که دو جفت برادر و یک جفت خواهر و برادر، روی سکو رفتند. آیدین و صمد، مهروز و هادی، و حسین و حسن برای رسیدن به این مدالها داستان دارند.
همدیگر را نمیزنیم
خانوادة روحانی پس از پایان المپیک آسیایی دوحه یکی از پرافتخارترین خانوادههای آسیا به حساب میآیند.
دو پسر کاکلزری آنها حسن و حسین، با مدالهای طلایی که در کاراته گرفتند، هم ایران را از جایگاه نهم جدول مدالها به ردة ششم بردند و هم نام خانوادة روحانی را در تاریخ ورزش آسیا ثبت کردند. حسن و حسین، اولین دوقلوهایی هستند که در المپیک آسیایی شرکت کردند و طلا گرفتند.
البته این دو کاراتهکای زنجانی، پیش از این هم یک بار دیگر، نام خودشان را در ورزش دنیا ثبت کردهاند. در مسابقات جوانان جهان در ترکیه، حسن و حسین که در یک وزن شرکت کرده بودند، در فینال به هم میخورند. در مسابقة فینال، همه مینشینند تا مبارزة دوقلوهای ایرانی را ببینند. اما سی ثانیه از آغاز مبارزه میگذرد و حسین و حسن حتی از جایشان تکان نمیخورند.
کار به جایی میرسد که داوران به آنها گیر میدهند و از آنها میخواهند به جان هم بیفتند. اما تنها کاری که دوقلوهای ایرانی انجام میدهند، زل زدن به چشم یکدیگر است.
دست آخر کار به جایی میکشد که حسن دستکشهایش را درمیآورد و میرود سمت حسین تا روی او را ببوسد. حسن بابت پانزده ثانیهای که از حسین بزرگتر بود، از فینال کنار کشید تا برادر کوچکتر، مدال طلای مسابقات را مال خود کند.
البته آن روز، اولین باری نبود که دوقلوهای روحانی از مبارزه با همه فرار میکردند. حسن میگوید: «تا حالا نشده که با هم مبارزه کنیم. نمیتوانیم همدیگر را بزنیم. بعضی وقتها توی تمرین، کس دیگری نیست، اما باز هم با هم مبارزه نمیکنیم. نه که تمام قلقهای هم را بلدیم، دیگر فایدهای ندارد که با هم تمرین کنیم.»
دوقلوها با هم کاراته را آغاز کردند. آنها حتی با هم به باشگاه رزمی محله رفتند تا اسمشان را برای کلاس کاراته بنویسند. آنها شش سال تمام با هم لگد زدند و با هم کمربند گرفتند تا این که به تیم ملی نوجوانان رسیدند.
اما به خاطر این که هموزن بودند، همیشه یکی از آنها کنار میکشید تا دیگری بتواند به مسابقات بینالمللی برود. اینجا هم دوقلوها به راحتی مشکل را حل کردند. حسن در یک دوره پرخوری، توانست وزنش را پنج کیلو بالاتر ببرد تا در یک وزن بالاتر شرکت کند و دیگر رقیب حسین به حساب نیاید.
با وجود این، آنها همیشه با هم هستند. وقتی یکی مبارزه میکند، دیگری کنار تاتامی تماشا میکند. وقتی یکی ضربة محکمی میخورد، دیگری هم درد را حس میکند. هر وقت یکی از دوقلوها به یک ضربة خاص فکر میکند، دیگری روی تاتامی، آن ضربه را به حریف میزند و امتیاز میگیرد.
یک مرتبه در مسابقات جوانان جهان، حسن در نیمه نهایی با حریف ترک مسابقه داشت. با این که حسن از رقیب پیش بود، اما کاراتهکای ترک با ضرباتِ خارج از کنترل، به جان حسن افتاد و در عرض چند ثانیه لبش پاره شد و صورتش خونی. حسین این صحنه را که دید، رفت روی تاتامی.
اگر مربیان ایران دخالت نمیکردند ممکن بود کار به جای باریک بکشد. اما او را به زور بیرون بردند و همه دیدند که حسین برای کاراتهکای ترک خط و نشان میکشد: «اگر برسی فینال، بیچارهات میکنم!» البته حسن آن مسابقه را برد تا حسن و حسین در فینال به هم بخورند و حسن با آن سناریو به نفع برادر کوچکتر کنار بکشد.
با این که دوقلو هستند، اما شباهت چندانی به هم ندارند. برای همین، آرزو به دل ماندهاند که یک بار جای هم، روی تاتامی مسابقه بدهند و کسی مچشان را نگیرد.
حسین الگوی حسن است و هر دو در این که مادرشان بزرگترین مربیشان بوده، شک ندارند. تصورش را بکنید که مادر دوقلوهای روحانی، هر روز مجبور بوده لباس عرق کردة دو پسرش را بشورد. بالاخره داشتن دو قهرمان آسیا غیر از آن سختیها، لذتهایی هم داشته. شبیه لذتی که پس از کسب دو طلای منفی 60 و منفی 65 کیلوی المپیک آسیایی به خانوادة آنها دست داد.
برجهای تجارت جهانی
در تاریخ المپیک آسیایی، بسکتبال ایران شاهکار میکرد نهایتا میرسید به مقام پنجم ششم.
اما امسال با این که آنها در بازی اول خودشان به اردن باختند، ولی دست آخر به جایی رسیدند که در نیمه نهایی ببازند.
آنها در ثانیههای پایانی، برتر از قطر بودند، ولی به خاطر چند تا پرتاب سه امتیازی، حضور در فینال مسابقات را با بازی ردهبندی عوض کردند.
به هر حال، آنها به مقام سومی المپیک آسیایی دوحه رسیدند تا پس از 55 سال، بسکتبال برای ایران مدال بیاورد. مدال برنز آنها هر چند تأثیر چندانی در ردهبندی کلی ایران در جدول مدالها نداشت، اما در بسکتبال، یک اتفاق مهم به شمار میرفت.
در این اتفاق بسیار مهم، برادران نیکخواه بهرامی نقش پررنگی داشتند. صمد و آیدین که اصلیتی آذری دارند، با ته چهرههایی شبیه به هم، دو تا از چهرههای تیم بودند. البته نام خانوادة نیکخواه بهرامی، یک ماه پیش از آغاز مسابقات دوحه هم به میان آمده بود؛ جایی که از منصور نیکخواه بهرامی در مراسم چهرههای ماندگار تجلیل شد.
با این که آیدین از صمد بزرگتر است، اما صمد تجربة بیشتری در تیم ملی بسکتبال دارد. آیدین با 203 سانتیمتر قد، از صمد 5 سانتیمتر هم بلندتر است. ولی سابقه صمد که متولد اردیبهشت 1362 است، یک سال بیشتر از دو سال سابقة آیدین در تیم ملی است که در بهمن 60 به دنیا آمده.
صمد و آیدین، بسکتبال را با هم آغاز کردهاند . یک دوره توی باشگاه چمران تهران (بولینگ عبده) تمرین میکردند. بعد در تیم الکترا همتیمی بودند و بعد در ایران نارا. اما تنها سابقة دو سال همبازی بودن کافی بود تا این دو بفهمند دیگر تا آخر عمر نباید در یک تیم بازی کنند.
صمد همیشه با آیدین حرفش میشد و دعوای آنها تیم را به هم میریخت. با این حساب اصلا عجیب نبود که آیدین از صمد جدا شود و به صباباتری برود. صمد هم در این سه سال، همیشه در تیم رقیب صباباتری بازی کرده.
دو سال با صنام و امسال با مهرام. نبرد برادران نیکخواه در مسابقات لیگ برتر بسکتبال، همیشه هیجانانگیز بوده. مسابقات آنها به قدری جذاب است که پدرشان همیشه پای ثابت سالن بازیهاست.
البته صمد و آیدین، الان یکی دو سالی است که باز هم مجبورند همدیگر را تحمل کنند. حالا دیگر هر دوی آنها ملیپوش بسکتبال هستند و دستکم باید در اردوها آبروداری کنند.
هر چند در روزهای اول باز هم به پروپای هم میپیچیدند، ولی انگار دیگر چند ماهی میشود سرشان به سنگ خورده و بچههای منضبطی هستند. پیش از آغاز مسابقات دوحه، اردوی تیم ملی به خاطر اعصاب ضعیف صمد، تا مرز گردگیری جدی کشیده شد.
اما بالاخره قضیه به خیر گذشت تا با پرتابهای سه امتیازی آیدین و دو امتیازیهای دقیق صمد، تیم در دوحه به مقام سوم برسد. آنها پس از کسب مقام سوم، مدتی است با هم خوب تا میکنند. ولی هیچکدام از آنها قول نمیدهند که در ماههای آینده در جایی از شرمندگی هم در نیایند.
ماجرای تکواندوکار شدن مهروز خانم
هر وقت هادی به باشگاه تکواندوی محله در «سهراه ورامین» شهرری میرفت، مهروز به در و دیوار لگد میزد تا داداش از تمرین برگردد و تکنیکهای جدید را به او یاد بدهد.
مهروز، هشت سال از هادی کوچکتر بود و باید درسش را میخواند. در خانه همه میدانستند که اگر اسم مهروز را توی باشگاه تکواندوی محل بنویسند، دیگر درس و مشق را میبوسد و میگذارد کنار.
برای همین، هادی به مهروز قول داده بود که توی خانه به او تکواندو یاد بدهد. اما مهروز که بزرگتر شد و رفت دبیرستان، دیگر نگرانی زیادی وجود نداشت. مهروز سر به راه شده بود و درس میخواند.
اما هادی که میدانست خواهر کوچکترش با این استعداد و انگیزه در تکواندو برای خودش یک چیزی میشود، بالاخره رضایت خانواده را گرفت که مهروز در کلاس تکواندو ثبتنام کند.
مهروز هم شبیه به فنری که در تمام این مدت فشرده شده بود، با سرعت پلههای ترقی را پیمود تا این که در وزن هفتم تکواندوی ایران، بیهمتا شد. او پنج ماه پیش توانست به مسابقات جهانی دانشجویان برود.
هر چند که نتوانست در آن بازیها به مدال برسد، اما به قدری چشمگیر بود که همه بفهمند خانوادة ساعی غیر از هادی، یک آس دیگر را هم رو کرده. البته مهران برادر دیگر مهروز هم چند سال پیش تکواندوکار بود و حتی به تیم ملی تکواندو رسید. اما یکدفعه قید همه چیز را زد و تکواندو را ول کرد.
به هر حال، مهروز توانست یکی از سهمیههای تکواندوی دختران ایران در دوحه باشد تا همان مدالی را که هادی گرفت، به گردن او هم بیندازند. هر قدر که مدال برنز ساعی برای کاروان ورزشی ایران یک شکست بزرگ به حساب میآمد، مدال برنز مهروز، یک پیروزی بزرگ در بین دختران ایران بود. او دومین مدال تاریخ ورزش زنان ایران را در المپیک آسیایی گرفت تا شکست هادی را جبران کند.
البته چند روز پس از ناکامی هادی در صعود به فینال، همه فهمیدند که او با وجود مو برداشتن کف پا و شکستگی دست، مبارزاتش را ادامه داده بود.
هادی با همان دست و پای شکسته، نقش مربی را در مسابقات مهروز داشت. او به قدری فریاد میزد که دیگر پس از مسابقه، صدایش درنمیآمد.
مهروز و هادی در تمام ساعات غیر از مسابقه هم با هم بودند. مهروز میگوید: «هادی، هم برادر بزرگتر من است، هم در زندگی نقش پدرم را بازی کرده. در دهکده المپیک از من جدا نمیشد تا احساس غریبی نکنم. همه به رابطة من و هادی حسودی میکردند.»
البته رابطة خواهر و برادری آنها به این محدود نمیشود. مهروز با افتخار از این که تمام فرم مبارزاتش را از هادی تقلید میکند حرف میزند: «تمام مسابقات هادی را نگاه میکنم. خیلی دوست دارم بتوانم تکنیکهای هادی را اجرا کنم. اصلا دلم میخواهد مثل هادی مبارزه کنم. حتی سبک نگاه کردن هادی را هم تقلید میکنم. وقتی هادی در مبارزه به حریف نگاه میکند، رقیب ته دلش خالی میشود.»
اما مهروز هنوز به جایی نرسیده که احساس کند میتواند در مبارزه با هادی برنده شود. «خوابش را هم نمیبینم.»