صرفنظر از آنچه دیروز رخ داده است و آنچه فردا ممکن است اتفاق بیفتد، حال جایی است که شما در آن ایستادهاید. از این دیدگاه کلید شادی و خرسندی متمرکز ساختن ذهن بر لحظه حال است.
یکی از نکات جالب درباره کودکان همین است که آنها خود را تماماً در حال، غرق میکنند آنها کاملاً درگیر فعالیت کنونی خود میشوند که این فعالیت میتواند تماشای یک سوسک، نقاشی کشیدن، ساختن یک قصر ماسهای و یا هر چیز دیگر باشد. اما وقتی بزرگ میشویم فکر کردن و نگران بودن همزمان را فرا میگیریم!
به مشکلات گذشته و مسائل آینده اجازه تجمع در زمان حال را میدهیم و بدین ترتیب حال را میبازیم. ما همچنین یاد میگیریم که لذتها و شادیهای خود را به تعویق بیندازیم و همواره به امید آیندهای متفاوت بنشینیم. دانشآموز دبیرستانی با خود میگوید:«وقتی مدرسه را تمام کنم و دیگر مجبور نباشم تکلیفی انجام دهم آن وقت زندگی ایدهآل خواهد بود.»
مدرسه تمام میشود و حالا او تشخیص میدهد که تا وقتی خانه مستقل نداشته باشد خوشبخت نخواهد شد، خانه را ترک میکند وارد دانشگاه میشود و با خود میگوید:«وقتی مدرکم را بگیرم دیگر هیچ غمی نخواهم داشت.»
بالاخره مدرکش را هم میگیرد و آن وقت است که میبیند تا وقتی شغل مناسب نداشته باشد نمیتواند خوشبخت باشد کاری اختیار میکند و... هنوز هم نمیتواند خوشبخت باشد با گذشت سالهای پیاپی او خوشبختی، شادی و آرامش ذهنی خود را مرتباً تا نامزد شدن، ازدواج کردن، خرید خانه، گرفتن کار بهتر، بردن بچهها به مدرسه، تمام شدن مدرسه بچهها، بازنشستگی و... به تعویق میاندازد و قبل از آنکه به خود اجازه شادی سعادتمندانه دهد از دنیا میرود. تمام لحظات حال او صرف نقشه کشیدن برای آینده متفاوتی میشود که هرگز از راه نمیرسد.
آیا داستان زندگی شما هم از نوع این داستان است؟ آیا شما هم کسی را میشناسید که شاد زیستن خود را موکول به آیندهای دور دست و خیالی کرده باشد؟ برای شادزیستن باید مشغول و درگیر زمان حال شد. اما ما به جای آنکه از لحظات امروز زندگی خود لذت ببریم نقشه شادیهای سال آینده را میکشیم چندی پیش پژوهشی در آمریکا انجام گرفت که هدف از آن تعیین مقدار زمان مفیدی بود که یک پدر طبقه متوسط با فرزندان خود میگذراند.
به پیراهن آزمایش شوندگان میکروفونی نصب شده بود که میزان ارتباط پدر و فرزند را در هر روز اندازهگیری میکرد این پژوهش نشان داد که میانگین زمان مفیدی که یک پدر طبقه متوسط صرف فرزندان خود میکند سیو هفت ثانیه در روز است.
البته تردیدی وجود ندارد که بسیاری از این پدرها نقشههای بزرگی برای صرف اوقات در کنار فرزندان دلبندشان داشتهاند:«وقتی ساختمان خانه به آخر برسد»، «وقتی فشار کار کم میشود.»، «وقتی پس انداز بیشتری در بانک داشتم» و... نکته اینجاست که برای هیچ یک از ما تضمینی وجود ندارد که فردا هم در این دنیا باشیم. حال، تمام چیزیست که داریم. زیستن در زمان حال همچنین بدین معناست که ما از هر کاری که در حال انجام آن هستیم به خاطر خود آن لذت ببریم و نه اینکه صرفاً به دنبال هدف نهایی آن باشیم.
بخشندگی
عفو کردن خود و دیگران، دادن یک رأی مثبت به تز زیستن در زمان حال است. «من هرگز مادرم را به خاطر آن کار نمیبخشم.»، «من نمیتوانم خودم را ببخشم» آیا این جملهها برای شما آشنا نیستند؟ وقتی از بخشیدن دیگران امتناع میکنیم در واقع میگوییم:«من ترجیح میدهم به جای آنکه قدمی در جهت بهبود اوضاع بردارم در گذشته زندگی کنم و دیگران را به خاطر این اوضاع و احوال سرزنش کنم(یا خودم را) وقتی خود را نمیبخشم در واقع ماندن در احساس گناه را برمیگزینیم و بدین ترتیب خود را در رنج روحی بیشتر قرار میدهیم.
بخشش خود
اگر بخشیدن دیگران مشکل است بخشیدن خود به مراتب دشوارتر است. بسیاری از افراد در تمام طول زندگی به خاطر کوتاهیهایی که به خود نسبت میدهند به تنبیه روانی و جسمانی خود میپردازند. این مجازاتها به اشکال گوناگون همچون پرخوری، کم خوری، ویران کردن نظامدار همه روابط، و زندگی در فقر و بیماری ظاهر میشوند ریشه تمام این رنجها در نظام باوری است که میگوید:«اعمال خلاف بسیاری از من سر زده است.»
یا «من لیاقت سلامتی و خوشحالی را ندارم»، علت بیماری بسیاری از افراد آن است که آنها خود را لایق تندرستی نمیدانند. تاکنون احساس گناهکاری میکردهاید؟ به عقیده من دیگر کافیست چرا ادامه میدهید؟ با تداوم احساس گناه در سالهای آینده باز هم مشکلی حل نخواهد شد این احساس را از خود بیرون کنید، گرچه بیرون کردن آن همیشه کار آسانی نیست. نگهداشتن یک ذهن سالم مانند نگهداشتن یک جسم سالم احتیاج به تلاش فراوان دارد اما به زحمتش میارزد.
شادی
آبراهام لینکلن گفته است: «اغلب مردم تقریباً به همان اندازهای شاد هستند که انتظارش را دارند.» در واقع آنچه که در زندگی برای ما رخ نمیدهد آنقدرها تعیین کننده شادی ما نیست بلکه بیشتر نوع واکنش ما نسبت به آن رخدادهاست که نقش تعیین کننده دارد.
شاید در اینجا مسأله را کمی بیش از اندازه ساده فرض کرده باشیم اما به هر حال این واقعیت به قوت خود باقی است که ما خود تصمیم میگیریم که در زندگی چگونه تحت تأثیر قرار بگیریم حتی اغلب کسانی که کنترل روانی خود را از دست میدهند باز هم تصمیم به این امر میگیرند. در واقع این افراد به خود میگویند:«مثل اینکه زندگی کمی بیش از اندازه برای من دشوار شده است شاید بهتر باشد برای مدتی کنترل ذهنم را از دست بدهم.»
اما شاد بودن همیشه آسان نیست شاد بودن میتواند یکی از بزرگترین مبارزات ما در صحنه زندگی باشد و گاه میتواند تمام پافشاریها، انضباط فردی و تصمیماتی را که برای خود فراهم آوردهایم مخدوش کند. معنای بلوغ، قبول مسئولیت شادی خویش و تمرکز بر داشتهها به جای نداشتههاست.
از آنجایی که انسان افکار و اندیشههای خود را برمیگزیند الزاماً تعیین کننده میزان شادیهای خویش است. برای شاد بودن باید بر افکار شاد تمرکز کنیم اما ما غالباً برعکس عمل میکنیم. اغلب تعریفها و تمجیدها را ناشنیده میگیریم اما حرفهای ناخوشایند را مدتها در ذهن نگه میداریم. اگر اجازه بدهید که یک تجربه یا یک حرف رکیک ذهن شما را به خود مشغول کند خود شما از عواقب آن رنج خواهید برد یادتان باشد که شما زیر سلطه ذهن خود هستید.
کمال و شادی
شاد زیستن، یک تصمیم است خیلیها چنان زندگی میکنند که گویی یک روز در مسیر عمر عاقبت به «شادی» خواهند رسید، مثل کسی که به ایستگاهی میرسد:«بالاخره به اینجا رسیدم... شادی.»
و از این روست که داستان زندگی آنها یکی از همان الگوهای همیشگی است:«من وقتی خوشحال خواهم بود که ...» هر یک از ما برای شاد زیستن به یک تصمیم نیاز داریم میتوانیم هر روز برای خود خاطر نشان کنیم که وقت محدودی در اختیار داریم تا از این عمر کوتاه بیشترین بهره را ببریم و میتوانیم به دور از زمان حال، در امید آینده بهتر باشیم؟
قطعه زیر را یک پیرمرد هشتاد و پنج ساله در آستانه مرگ نوشته است که دقیقاً با موضوع این بحث ارتباط پیدا میکند:«اگر میتوانستم یک بار دیگر زندگی کنم آن وقت سعی میکردم بیشتر ریسک کنم آنقدرها به دنبال زندگی بیعیب و نقص نباشیم در واقع خیلی چیزها بود که من آنها را بیش از حد جدی گرفتم اگر یک بار دیگر به دنیا میآمدم شانس خود را بیشتر امتحان میکردم، بیشتر سفر میکردم، قلههای بیشتری را فتح میکردم.
رودخانههای بیشتری را شنا میکردم به نقاط تازهتر میرفتم و بستنیهای بیشتر میخوردم با مشکلات حقیقی رودررو میشدم و مشکلات خیالی را کنار میگذاشتم میدانید، من از آن آدمهایی بودم که لحظه به لحظه عمرم را محتاط و عاقلانه زیستم. اگر دوباره به دنیا میآمدم تمام لحظات زندگیام را از آن خود میکردم باید از زمان محدودی که در اختیارمان قرار گرفته است حداکثر استفاده را ببریم. پیرمرد به خوبی فهمیده بود که برای شادتر بودن و برای بهرهبرداری بیشتر از زندگی نباید دنیا را تغییر دهد، بلکه باید خودش تغییر کند. »
مقابله با افسردگی
همه اوقاتی را تجربه کردهایم که زندگی در نهایت دشواری خود بوده است تنها ماندهایم، قدرت بازپرداخت بدهیهای خود را نداشتهایم، کار خود را از دست دادهایم یا یکی از عزیزانمان از دست رفته است در این مواقع حتی فکر نمیکردیم که بتوانیم تا هفته دیگر دوام بیاوریم اما به هر ترتیبی بود دوام آوردیم. معمولاً مواقعی پیش میآید که دلتنگ و افسرده میشویم و دنیا را تیرهتر از واقعیتش ترسیم میکنیم.
آینده را کانون همه مشکلات میپنداریم و با تعجب از خود میپرسیم:«چطور ممکن است یک انسان بتواند با مشکلات رودروی ما کنار بیاید؟»
و اغلب این حقیقت را که مهمترین نیازهای ما برآورده شدهاند نادیده میگیریم. حقیقت این است که ما اغلب مسائل را بیش از اندازه بزرگ میکنیم بدترین اتفاقی که ممکن است روی دهد احتمالاً بسیار ناراحتکننده است، اما پایان دنیا نیست.
سؤال بعدی که باید از خود بپرسید این است که آیا بیش از حد زندگی را به خود سخت نگرفتهاید؟ هیچ توجه کردهاید که تنها به خاطر مسألهای ممکن است خواب یک هفته خود را خراب کنید، اما دوست شما برای همان مسأله یک ثانیه هم فکر نکند؟ این اغلب به خاطر آن است که ما بیش از اندازه زندگی را به خود سخت میگیریم. تصور میکنیم که تمام دنیا ما را زیر نظر دارند.
اما این طور نیست و تازه اگر هم باشد چه؟ مهم این است که بدون شک همه ما به بهترین نحوی که میدانیم زندگی میکنیم دیگر اینکه با بازگشت به گذشته و بینش صحیح نسبت به مسائل عموماً میتوان از دوران نابسامانی و سختی درسهایی ارزشمند گرفت. شادترین افراد مصائب و سختیها را به منزله تجارب و ارزش یادگیری قلمداد میکنند و میدانند که این آزمایشهای سخت از آنها انسانهایی آبدیده خواهد ساخت دیگر چه میتوان کرد؟
شاید بهترین راه برای احساس بهتر داشتن، انجام کاری برای دیگران باشد نگرانی و ترحم بیش از اندازه به حال خود، نتیجه اشتغال به خویشتن است. از همان لحظهای که شروع به شاد کردن دیگران میکنیم مثلاً یک شاخه گل برایشان میفرستیم، باغچهخانهشان را بیل میزنیم یا قسمتی از وقت خود را به آنها اختصاص میدهیم، درست از همان لحظه احساس بهتری خواهیم داشت.
خلاصهکلام
وقتی به مشکلات و سختیها هجوم میبریم درمییابیم که این مصیبتها آنقدرها هم مصیبتبار نیستند وقتی به ثمرات شیرین این تجارب تلخ واقف شویم آسانتر میتوانیم با آنها کنار بیاییم.