اما مجموعه «گمشده» بهعنوان یکی از مجموعههای قابل اعتنا در قالب ژانر معمایی اثری بدیع و جذاب بهنظر میرسد که به کارگردانی راما قویدل چند هفتهای است از شبکه یک در حال پخش است و به جهت تفاوت و تازگی در انتخاب سوژه و ساختارش، انتظار میرود در جذب مخاطب نیز به توفیق نسبی دست پیدا کند.
- آقای قویدل، مجموعه «گمشده» یک کار معمایی به حساب میآید. اینطور نیست؟
بله، تقریبا.
- چطور برای پیگیری قصهها هلالاحمر را انتخاب کردید؛ مخصوصا که تا به حال با چنین تعریفی از هلالاحمر روبهرو نشده بودیم و خیلی تازگی دارد؟
خب، این خیلی خوب است که این نتیجه از پخش سریال به دست آمده باشد ولی از طرفی سیستم سریالسازی ما به این شکل نیست که لزوما کارگردان یک موضوع را انتخاب کند یا آن موضوع کشف کارگردان باشد؛ چون من بعد از اینکه فیلمنامه شکل گرفته بود به گروه اضافه شدم و تهیهکننده آقای مفید با 2 نویسنده کار، آقای عباس نعمتی و خانم طلا معتضدی 3 یا 4 قسمت از فیلمنامه سریال را نوشته بودند و این مصادف بود با آخرین روزهای تصویربرداری سریال «شب میگذرد». در جلسات فیلمنامهخوانی دوستان شرکت کردم و نخستین بار آنجا به جذابیت قصه پی بردم و این ایده بهنظر من هم بسیار جالب آمد. ضمن معرفی واحد جستوجوگران بینالملل، متوجه شدم متن، پتانسیل خوبی هم برای ایجاد پیچوخمهای داستانی و دراماتیک برای جذب مخاطب دارد و این بهنظرم فوقالعاده بود. این واحد در حال حاضر در هلالاحمر وجود دارد و فعال هم هست منتها چون همیشه اسم هلالاحمر که میآید مفاهیمی مثل امداد جادهای و امدادهای زلزله و سیل در ذهنمان متبادر میشود به همین جهت این واحد معمولا در حاشیه میماند اما شاید این قدمی باشد برای شناساندن این عزیزان که تلاششان کمتر دیده میشود.
- نکته جالبی که در این کار با توجه به ژانرش وجود دارد پردازش روانشناسانه شخصیتهاست؛ مسئلهای که بین کارهای معمایی خیلی شاهد آن نبودهایم و تنها کاری که میشود مثال زد «سرنخ» کیومرث پوراحمد بود. معمولا این نوع کارها را فقط حوادث و کشمکشهای بیرونی آدمها جلو میبرد.
البته زحمت اصلی را نویسندگان کشیدند و من حداقل امیدوارم توانسته باشم، آن را از روی کاغذ بهخوبی به تصویر ترجمه کنم. اما مسئلهای که از روز آغاز این کار مدنظر داشتیم این بود که صرفا هدفمان تعریف کردن یک قصه و نشان دادن یک درام جذاب نباشد. یک معنایی در پس پشت این تصاویر باید وجود داشته باشد که برایمان خیلی اهمیت داشت و این قراری بود که از اول با هم گذاشتیم و تلاش کردیم در راستای آن کار کنیم و امیدوارم نتیجه هم اینطور شده باشد.
- بله، پیداست که با سختگیری کار میکنید.
در سیستمی که من و گروهم کار میکنیم این اعتقاد وجود دارد که ما در صنعتی کار میکنیم که برای صور مختلف آن تفکیکی قائل نیستیم، که مثلا این سریال است و آن فیلم برای سینماست و آن تلهفیلم است؛ نه، ما سعی کردیم سینما کار کنیم و دستور زبان سینما و قاب فیلم مدنظرمان باشد؛ چون سریال قصههای جدا از هم دارد با وجود اینکه سریال است و در واقع سعی کردیم این صنعت سینما را قدری به هنر نزدیک کنیم؛ البته در حد توانمان. اعتقاد من این است که سینما صنعت است و تعداد آدمهای محدودی هستند که این صنعت را به پله هنر نزدیک میکنند، بعضی هم کاملا آن را به مرحله هنر میرسانند و حتی هنر متعالی. ولی بیشتر فیلمهای تولیدشده در حد صنعت باقی میماند. حالا بماند که بعضیها حتی از صنعت هم بسیار فاصله دارند.
- عمدی که در معماگشایی ماجراهایتان داشتید در «گمشده» انتخاب دور از ذهنترین آدم قصه بهعنوان قاتل یا بانی وقایع است که در مواردی قدری مبالغهآمیز طراحی شده.
البته تمام اپیزودهایمان معمایی نیستند اما این به هر حال یکی از مؤلفههای ژانر است. وقتی قرار باشد معمایی کار کنیم، این از ترفندهای قصه است که در پایان کار گرهگشایی دلنشینی داشته باشد. البته نمیخواستیم صرفا به تماشاگر رودست بزنیم ولی میخواستیم وقتی تماشاگر در این گرهگشایی با ما شریک میشود، بهنظرش دلنشین بیاید.
- اما اینرودست را در اکثر موارد به مخاطب زدهاید و حتی یک نشانه برای حدس او و مظنونشدنش به شخص مورد نظرتان، نگذاشتهاید.
از جهاتی حرف شما را قبول دارم. این اشکالی ندارد که شما ذهن تماشاگر را به سویی هدایت بکنید که از نقطه اصلی دور شود اما یک جایی هست مثل بعضی فیلمها که بارزترین آن شاید فیلم «حس ششم» شیامالان باشد که در آنجا فیلمساز به تماشاگر دروغ میگوید برای اینکه او را گول بزند و من این روش را خیلی نمیپسندم و به کار نگرفتم.
- تنوع جالبی هم در نوع و ژانر در این سریال تجربه کردید. گاهی حال و هوای کار کاملا از قسمت قبل متفاوت است و این البته با کارگردانی و شکل اجرا بیشتر نمود پیدا کرده و فقط به قصهها مربوط نمیشود.
درست است. ما تقریبا کل ژانرها را در این مجموعه داریم؛ از یک ملودرام غلیظ خانوادگی گرفته تا یک فیلم پلیسی و اکشن.
- در قسمتهایی حتی تلفیق هم شدهاند. مثلا ماجرای قتل شوهر همسایه خانم حجار با درگیری و دغدغه سپردن بچههایش به همسایهها که تقریبا کمدی شده بود همزمان و یک سکانس در میان روایت میکردید و واقعاً جالب بود!
بله. در قسمت سوم و چهارم مجموعه بود. این قصه میپرداخت به رازی که در خود ساختمان محل سکونت مریم سلیمیان پنهان شده بود.
- به نوعی کار را نزدیک هم میکند به زندگی. به هرحال شما یک شخصیتهایی دارید که مخاطب در تمام طول کار با آنها همراه است و از نگاه او شاهد ماجراهاست. آن شخصیتها نمیتوانند مدام در تلاطم بوده و درگیر حوادث باشند.
شاید ما یک فرصت جدید را تجربه کردیم به این جهت که یک مجموعهای را تصویر کردیم که قصههای جداگانه دارد و در عینحال سریال هم هست و یک خط قصه هم دارد که از قسمت اول تا قسمت 27 ادامه دارد و در آن پایان مییابد.
- در غافلگیری تماشاگر هنگام گرهگشاییها در کار، مسئلهای هم که خیلی کمک کرده بود نوع انتخاب بازیگران است؛ انگار از طرفی هم رسالت شکستن کلیشه آن نقشهای بازیگران را بهعهده گرفتهاید. در سریال قبل کوروش تهامی در نقش شکنجهگر ساواک یکی از عجیبترینشان بود. در این مجموعه هم نظیرش را زیاد داشتید.
البته مسئول انتخاب بازیگران ما، خانم مهسا کرامتی هستند و نمونههای انتخابهایش را در کارهای قبلی دیدهاید. انتخابهای خیلیخیلی خوبی دارد و خیلی خاص به نقشها نگاه میکند و به سبب بازیگر بودنش خیلی خوب میتواند نقشها را آنالیز کرده و گاهی بازیگری را برای نقشی انتخاب کند که در نگاه اول خود ما هم غافلگیر شویم؛ حال هر چه قسمتها جلوتر میرود و تنوع نقشها بیشتر میشود این انتخابها بیشتر به چشم خواهد آمد. مقوله انتخاب بازیگر در کار، مقولهای بسیار مهم و تخصصی و جدی است و در هر پروژه باید حتما کسی مشخصا برای این مسئولیت انتخاب شود و فعالیت کند.
- نقشی که خانم حجار بازی میکند بهواسطه انتخاب ایشان برای این نقش، انتظار میرفت شخصیت پیچیدهتری داشته باشد و بهنوعی درگیرتر با ماجراهایی که دنبالشان میکند اما تا بهحال تقریبا شبیه یک گزارشگر و با فاصله از کنار حوادث عبور میکند.
شاید هنوز برای قضاوت قدری زود باشد و در قسمتهای بعدی ما فعالیتهای او را بیشتر میبینیم. این بستگی به جنس پروندهای دارد که دنبال میکند. در حقیقت در قسمتهای بعدی، هم سؤال شما مطرح میشود و هم جواب آن را میگیرید.
- خوشبختانه برخلاف سریالهایی که در چند سال اخیر دیدهایم در کار شما بهعنوان یک کار معمایی، دوربین آرامش دارد. اخیرا شیوه دوربین روی دست و تدوینهای عجیبوغریب که چاشنی آن میشد خیلی عذابآور شده بود.
مسلما مهمترین وظیفه یک کارگردان این است که تلاش کند همهچیز درست سر جای خودش قرار بگیرد و از کارش شناخت درستی داشته باشد که منجر به این اتفاق شود و دیگر اینکه از خلاقیتهای اعضای گروهش درست استفاده کند. ما در ساخت این کار به لحاظ تکنیکال در هر قسمت سعی کردیم که یک فرم دکوپاژی مخصوص همان قصه انتخاب کنیم. با وجود اینکه گاهی هم مجبور بودیم در یک روز و یک لوکیشن برای چند اپیزود مختلف پلان بگیریم که کارمان را سختتر میکرد که حالا یادآوری کنیم بافت آن اپیزود و نوع دکوپاژش چطور بود و ارتفاع دوربینها و... چگونه بود که با توجه به تعداد بالای قسمتها کمی مسئله پیچیده میشد. همه اینها هر کدام مؤلفههایی هستند که من سعیام را میکنم تا جایی که میشود درست از آنها استفاده کنم. در یک جمله، استفاده از فرم برای بیان بهتر محتوا که ما اولا انواع فرم را بشناسیم و بعد درستترین انتخاب را داشته باشیم. من فکر میکنم کارگردانی کاری جز این نیست که شما بتوانید درستترین هر چیزی را انتخاب کنید؛ به بیان سادهتر وقتی شما یک نمایی را میگیرید، آن نما یک معنایی دارد و قرار است حرفی را به مخاطب بگوید و آن معنا یک معنای منحصربهفرد است؛ گواینکه ممکن است صحنههاو نماهای چند لایهای هم داشته باشیم ولی هر نما یک حرف مشخص میزند و آن نما قطعا یک جای دوربین درست، یک حرکت دوربین درست، یک اندازه نمای درست و یک لنز درست و یک نور درست و یک کمپوزیسیون درست دارد و مهمترین کار کارگردان این است که آن درست را درست انتخاب کند. اگر توانست، آنوقت فرمی که کارش پیدا میکند فرم درستی میشود و آن منظوری که مد نظر هست به ذهن مخاطب متبادر میشود.