فردی که امروز بر مسند ریاستجمهوری ونزوئلا نشسته است، اولین قربانیان خود را از میان طبقه کارگر انتخاب کرد؛ همان طبقهای که مارکس به شدت به آن دلبسته بود و در سیر دیالکتیکی تاریخ، وظیفهگذار از سرمایهداری به سوسیالیسم را بر دوش آن گذاشته بود.
دیکتاتوری پرولتاریا همان چیزی بود که مارکس از دلش افسونزدایی از طبقات اقتصادی را جستوجو میکرد و برای این جبریت تاریخ نیز آیندهای جز کارگر شدن کلیه تودهها متصور نبود.
اما نخستین قربانیان حرکت پوپولیستی چاوز از همین طبقه بود و اولین مخالفتها نیز از همین خاستگاه اجتماعی و اقتصادی آغاز شد. وقتی کارگران صنایع نفت و گاز ونزوئلا در مخالفت با سیاستهای چاوز اعتصاب کردند، مارکسیستها به درستی درک کردند که از این اقدام به اصطلاح انقلابی، بوی مارکسیسم به مشام نمیرسد.
وقتی سائول لوزانو کنترراس رهبر جنبش کارگری ونزوئلا از اولین قربانیان انقلاب چاوز شد و به اتهام حمایت از کودتای نافرجام سال 2002 به شش سال حبس محکوم شد و طرفداران رئیس جمهور محبوب پس از بازداشت، او را مورد ضرب و شتم قرار دادند، لااقل مارکسیستها به این نکته رسیدند که گروه خونی چاوز به مارکسیسم نمیخورد.
شاید به همین دلیل هم باشد که چاوز به جای نام بردن از مارکس و انگلس،نام سیمون بولیوار را دائماً در سخنرانیهای خود تکرار میکند تا نشان داده باشد راه او از مارکس جداست و مرامش هم به همین سیاق، جدا از ایدهها و باورهای مارکسیستی است.
پوپولیسم جانشین مارکسیسم
حتی اگر پوپولیسم را یک ایدئولوژی ندانیم و منزلتش را تا حد یک فن و ابزار سیاسی برای کسب قدرت کاهش دهیم،باز هم پوپولیسم،فصل تمایز چاوز از مارکسیسم خواهدبود. همانطور که همین عامل، روشنفکران تندرو را از مارکسیستهای روسیه در قرن 19 جدا میکرد.
اگرچه امروزیها بر این باورند که تاریخ تکرار نمیشود، ولی شباهت روسیه قرن 19 و ونزوئلای قرن 21 آنچنان است که باید گفت ظاهراً تاریخ دوباره پس از گذشت بیشتر از یک قرن، تکرار شده است.
«نارود نیکها در دهه 1860 بر آن بودند که روسیه بیآنکه مرحله سرمایهداری را بگذراند، میتواند مستقیم به سوسیالیسم برسد و اساس آن را میتوان بر کمونهای روستایی گذاشت. در دهه 1870 دانشجویان نارودنیک به روستاها رفتند تا تخم انقلاب را بپراکنند. از همین رو بر پوپولیسم تأکید کردند.
پوپولیسم در آغاز، اشاره به این اعتقاد داشت که انقلاب، کار تودهها است نه اقلیت مبارز انقلابی. در پایان قرن نوزدهم، مارکسیستهای روسیه که به عمل سازمانی و حزب پیشرو باور داشتند، به همه روشهای انقلابی رقیبان غیرمارکسیست خود برچسب پوپولیسم زدند و این عنوان بهصورت تحقیرآمیز رواج یافت.»1
چاوز و طرفداران او را نیز باید نارودنیکهای قرن 21 نام نهاد، چرا که دقیقاً به همان شیوه و روش میروند. ظاهراً تنها تحولی که در این نئونارودنیکها رخ داده است، همان تغییر نام است و بس. از همین رو میتوان اعتبار واژه «نئونارودنیکها» را مورد تصدیق قرار داد.
اگر مارکسیستها به مجموعهای از اصول و باور داشتند که در نقطه ثقل آن سیر جبری تاریخ قرار داشت، در آرا و افکار چاوز، دیگر تاریخی نیست که جبریتی هم برایش بماند.
چاوز خود تاریخ است. پس به جای آن که در جستجوی دیالکتیک تاریخی، تضاد طبقاتی و دست نامرئی تاریخ باشد، خودش آستینها را بالا میزند و خود مبدأ و آغازگر تضاد میشود.
رئیسجمهوری ونزوئلا با اعمال اقتدار و از طریق خدمات آموزشی، بهداشتی و غذایی رایگان، از ملالت و رنج فقیران میکاهد و با نفی مالکیت، بر مصائب و مشکلات زمینداران و سرمایهداران میافزاید. این نوع اقدامات در یک روند طبیعی،تضاد میان طبقات را به دنبال خواهد داشت و نتیجه آن نیز واقعیت امروز جامعه ونزوئلا خواهدبود.
امروزه جامعه ونزوئلا دو پارچه شده است. از یک طرف، صاحبان اراضی، فعالان سیاسی و روشنفکران و طبقه کوچک متوسط، جبهه متحد مخالفان چاوز را تشکیل دادهاند و در طرف مقابل، فقیران و مستمندان، حامیان سینهچاک رئیس جمهورشان شدهاند و حتی برای ادامه زمامداری رئیسشان حاضرند جانفشانی کنند.
بنابراین از تضاد طبقاتی که مارکس آن را مطرح میکرد، فقط ملغمهای میماند که تنها سازندگانش نارودنیکهای دیروز و چاوزیهای امروز هستند.
نابودی احزاب
چاوز در ستایش پوپولیسم، سنگتمام گذاشته است. تودهها را آنچنان به عرش برده که به فرش کشاندنشان سخت و دشوار به نظر میرسد. البته برای چاوز،این نقطه ایدهآل است، چرا که اگر تودهها در همان دوردستها بمانند، رشته احزاب و نهادها را میتوان پنبه کرد و این یعنی پوپولیسم.
پوپولیسم ارتباط مستقیم میان مردم و حکومت را طلب میکند و چاوز چنین پدیدهای را به شدت دوست دارد.
در اینجا نیز چاوز از مارکسیسم جدا میشود. مارکس بر اصالت سازماندهی و حرکت در چهارچوب نهادها تأکید میکرد. از همین رو بود که مارکس، خود یکی از مؤسسان و اعضای اصلی بینالملل اول محسوب میشد.
مدل اقتصادی
شاید مدل اقتصادی چاوز از حیث بزرگ شدن دولت و دولتسالاری در اقتصاد، از الگوهای اقتصاد مارکسیستی تبعیت کند، ولی به لحاظ پیروی از مرام اقتصاد پوپولیستی،شباهت چندانی به مارکسیسم ندارد. چاوز با پیروی از پوپولیسم اقتصادی به سوی رشد اقتصادی خیز برداشته است.
ولی در عین حال، برنامهای جدی برای بازتوزیع درآمدها نیز در اختیار دارد. ولی این نوع الگوی اقتصادی با تورم، کسری بودجه و سایر خطرات اقتصادی مواجه خواهدبود. اساساً یکی از ویژگیهای اقتصاد پوپولیستی نیز پیگیری رشد و بازتوزیع درآمدها بدون توجه به تورم، کسری بودجه و سایر خطرات اقتصادی است.
اگرچه چاوز با تکیه بر درآمدهای نفتی و رانتی که دائماً در حلقوم اقتصاد میکند، از کسری بودجه فرار کرده است،ولی پوپولیسم چاوز، اقتصاد امروز ونزوئلا را با خطر تورم و در عین حال کسری بودجه مواجه کرده است. در چنین شرایطی، بازتوزیع درآمدها به سرمنزل مقصود نمیرسد و تنها فقر میماند و نکبت و بدبختی.
اگر مارکس معتقد بود که سرمایهداری با فقیر کردن منظم تودهها و آفرینش پرولتاریا گورکن خود را میآفریند2 این بار در ونزوئلا این پوپولیسم به ظاهر چپ است که با زایش فقر و فقیرتر کردن تودهها گورکن خود را متولد میکند. چرا که در اقتصاد مارکسیستی، دیگر اثری از تورم نیست و آنچه هست کنترل دستوری قیمتها است.
پوپولیسم به کام سرمایهداری
ناکارآمدی پوپولیسم اقتصادی به ظاهر چپ، با توجه به ناکام ماندن مدلهای اقتصادی مارکسیستی در جهان و تبدیل شدن الگوهای نئولیبرالی به گفتمان غالب و همچنین شدت و حدت فرآیند جهانی شدن، تنها میتواند به کام سرمایهداری ختم شود.
با توجه به نارضایتی طبقه متوسط و فعالان سیاسی و صاحبان اراضی از عملکرد چاوز، بسیج تودههای سرخورده و ناامید از الگوهای پوپولیستی میتواند در آینده نهچندان دور، توسط ناراضیان چاوز انجام شود و این یعنی پیروزی سرمایهداری.
سرانجام
مارکس معتقد بود «سوسیالیسم براساس خواست و خیراندیشی افراد بهوجود نخواهدآمد. بلکه شرایط لازم تاریخی باید برای آن فراهم شود. این شرایط تاریخی، فقط در نظام سرمایهداری پدید میآید.3»
اگر مارکس امروز زنده بود،تنها به خاطر همین جملهاش مجبور بود اعتراف کند که چاوز،یک مارکسیست نیست. بلکه بنیانگذار بدعتی است که سرانجامش نه به دیکتاتوری پرولتاریا ختم میشود و نه به سوسیالیسم. او را دگرگونه خدایی میبایست.
1ـ داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، تهران: انتشارات مروارید،1373، ص300
2ـ همان، ص291
3ـ همان، ص292