یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۸:۴۱
۰ نفر

چند داستانک از حسین تولایی:

جایی برای نشستن (1)

چراغ‌ها که روشن شدند
صندلی سینما از دوستانش پرسید:
«چه‌طور بود؟»
صندلی اداری خوابیده بود
صندلی اتوبوس خوابیده بود
صندلی ورزشگاه خوابیده بود
صندلی آشپزخانه خوابیده بود
صندلی مغازه خوابیده بود
صندلی مدرسه خوابیده بود
صندلی رستوران خوابیده بود
صندلی کتابخانه، اما
رفته بود توی فکر! 

جایی برای نشستن (2)

صندلی اداری خمیازه‌کشان گفت:
«چه‌قدر خسته‌ام!»
صندلی اتوبوس گفت:
«از خستگی پلک‌هایم دارد می‌افتد!»
و باز سرفه‌هایش شروع شد
صندلی ورزشگاه چشم‌هایش را محکم بست و گفت:
«کسی یک جای ساکت سراغ ندارد؟!»
صندلی سینما پشیمان شد
و مثل همیشه
تنها به سینما رفت!

 پاییز

با چمدان نارنجی‌اش از اتوبوس پیاده شد
دستش را روی پیشانی شهر گذاشت؛
- هنوز از تب تابستان می‌سوخت -
قدم‌زنان رفت تا کوچه‌باغ‌ها
به هر درخت که رسید
سلام گفت
سرش را به دیوار یک دبستان چسباند
خیالش از کیف و کتاب تازه خوشبو شد
باز راه افتاد در خیابان‌ها و محله‌ها
تا غروب
از لب چند پنجره شنید:
«بوی پاییز می‌آید!»

کد خبر 129226
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز