پزشکی در خانواده آنها موروثی است. پروفسور پدر را همه دنیا میشناسند؛ پروفسور مجید سمیعی معروفترین جراح مغز و اعصاب ایرانی که سالها است در آلمان زندگی میکند. اما پروفسور پسر به اندازة پدرش معروف نیست. امیر سمیعی، اصلا در آلمان به دنیا آمده و وقتی به سن دانشگاه رفتن رسیده، تصمیم گرفته راه پدرش را ادامه بدهد.
امیر، از سن 31سالگی به عنوان پروفسور در دانشگاه هانوفر تدریس میکند. آقای دکتر تا به حال در ایران زندگی نکرده است. ولی میگویند قلبش همیشه برای زندگی در کشورش میتپد. او هرازگاهی به همراه پدر به ایران میآید. این بار آنها برای شرکت در همایش چهرههای ماندگار به ایران آمده بودند و این فرصت خوبی بود تا با پروفسور جوان گفتوگو کنیم.
- من اول این را بگویم که چون هیچوقت ایران زندگی نکردهام، فارسی را خیلی خوب حرف نمیزنم.
هیچ مشکلی نیست، من سعی میکنم سؤال سخت نپرسم. آقای دکتر، اول میخواهم راجع به تحصیلاتتان بدانم. اینکه از کی شروع کردید، کجاها درس خواندید و...
من خب، آلمان مدرسه رفتم. یک قسمت از دانشگاهام در آلمان بود، در دانشگاه هانوفر و یک قسمت دیگرش در لسآنجلس، در یوسیالای و در شیکاگو. تزم را هم در یوسیالای نوشتم.
- الان مدرکتان چی است؟
من بعد از این که طب خواندم، چیز شدم دیگر، جراح مغز و اعصاب. در سن 31 سالگی هم معلم دانشگاه شدم. در اینجا به آدم چی میگویند؟
- استاد!
بله. و بعد دیگر در دانشگاه هانوفر درس میدهم. یعنی سخنرانی برای دانشجوها و examination دانشجوها را در دانشگاه هانوفر انجام میدهم و عمل مریضها را در مرکز پزشکی خودمان در این شهر.
- پدرتان چقدر تأثیر داشت در این که شما پزشکی بخوانید و حتی گرایش ایشان را ادامه بدهید؟
صددرصد تأثیر داشتند.
- یعنی اگر شما پسر پروفسور سمیعی نبودید، ممکن بود پزشک نشوید؟
نمیتوانم این جواب را بدهم. چون من توی محیط پزشکی بزرگ شدم. از بچگی این عکسهای عمل توی محیط خانة ما بود. یازده دوازده ساله بودم که پدرم من را برد اتاق عمل که مریضها را ببینم. بنابراین چون توی همچین محیطی بزرگ شدم، اصلا نمیتوانم بگویم چطوری میبود اگر نمیشدم. اما من همیشه از یک چیز مطمئن بودم. میدیدم که پدرم آدم فعال و آدم خوشی است.
با این که وقت زیادی برای ما بچهها نداشت، اما همه چیز را که دیدم متوجه شدم که خوب و خوش است و دیدم که شغل جراحی مغز و اعصاب خیلی امکانات مختلفی به آدم میدهد. از یک طرف شما اتاق عمل را دارید که یک دنیای تکنولوژیک خاصی است.
بعد، یک دنیای دیگر، دنیای کارهای علمی است. کار توی لابراتوار و کار روی پیشرفت علمی که مغز شما را در زمینة دیگری فعال میکند. بعد یک دنیای دیگر این است که شما هر روز با انسانها سر و کار دارید. شما سعی میکنید به آدمها کمک کنید، امید بدهید.
بعد یک دنیای دیگری هم که هست،این است که شما هر روز باید با یک عده آدم دیگر همکاری کنید. این شغلی نیست که شما تنها بنشینید پشت میزتان و برای خودتان با کامپیوتر کار کنید. در شغل ما شما باید از پرستار تا دکتر، با همه کار کنید، چون کار جراحی، یک کار تیمی است. این شغلی است که آدم وقتی شب میرود بخوابد، پیش خودش فکر میکند که من یک کاری انجام دادهام.
- روزی چند ساعت کار میکنید؟
من صبح ساعت6 پا میشوم. ساعت7 راه میافتم به طرف مریضخانه. 7:30 آنجا هستم. تقریبا میشود گفت از 7:30 صبح تا 9 یا 10 شب ما هر روز آنجا هستیم. اگر خیلی شانس بیاوریم میتوانیم خودمان را ساعت8 از مریضخانه بِکنیم و باعث خوشحالی خانه و بچه بشویم. اما کم پیش میآید که هر روز زیر 12 ساعت کار کنیم.
- پس ازدواج هم کردید؟
بله. فعلا یک پسر هم دارم.
- دوست دارید که پسرتان هم پزشک بشود؟
راستش را بخواهید من راجع به این موضوع خیلی باز هستم. اصلا من فکر کنم برود به طرف علم دیگری یا به طرف هنر و اینها یا به طرف فوتبال. من چون پسرم را دوست دارم، هر چیزی که او دوست داشته باشد، من هم خوشم میآید.
- میخواهم بدانم پزشکی اینقدر برایتان لذتبخش بوده که حداقل بخواهید تشویقش کنید؟
خب، پسرم هم مثل من در همین محیط پزشکی بزرگ خواهد شد. تازه فقط من نیستم، پدرم هم هست، یعنی دو نفر را دور و برش میبیند که این شغل را دارند. مثلا وقتهایی که من و پدرم برای کنگرههای مختلف مسافرت میرویم، پسرم توی فرودگاه ناراحت است که ما پرواز میکنیم و میرویم. میگوید من هم میخواهم دکتر باشم. من هم میخواهم با شما پرواز کنم. حالا فعلا این حرفها را میزند، ببینیم چه میشود.
اما مسلم است که آدم خوشحال میشود، چون جراحی مغز و اعصاب برای ماها مثل یک فرهنگ خانوادگی میماند و از این لحاظ خوشحال میشوم اگر پسرم هم به این طرف برود.
- شما برادر و خواهر هم دارید؟
من یک خواهر بزرگتر از خودم هم دارم.
- ایشان هم پزشک هستند؟
نه، ایشان اقتصاد خواندهاند.
- آقای دکتر، ایرانی بودن چقدر در کارتان تأثیر داشته؟ این سؤال را میپرسم که بعدش یک سؤال دیگر بپرسم. یعنی شما به عنوان یک ایرانی در آلمان راحت توانستید درس بخوانید و کار کنید؟
خوشبختانه برای من،شخصا این موضوع خارجی بودن در آلمان خیلی سخت نبود. فکر میکنم در نسل پدرم خیلی سختتر بود. چون ایشان بدون دانستن زبان و به عنوان یک خارجی رفتند به آلمان، ولی من همان طور که میدانید در آلمان به دنیا آمدهام و به زبان آلمانی تسلط دارم، یعنی مثل الان که فارسی را با لهجه حرف میزنم، آنجا لهجه ندارم. روی هم رفته باید گفت که برای من هیچ اشکالی ایجاد نشد در این سالها.
- خیلی از بچههای ما، به یک حدی که میرسند، برای ادامه تحصیل میروند خارج. آلمان هم یکی از کشورهایی است که ایرانیها زیاد آنجا میروند. برخورد با این آدمها چطور است؟ یعنی یک ایرانی در آلمان چه مشکلاتی دارد. فقط مسأله زبان است یا مشکلات دیگری هم وجود دارد؟
خب توی آلمان ربط دارد به این که شما چه کار میکنید. شما اگر تحصیلکرده باشید و به یک سیستمی مثل دانشگاه یا مریضخانه وارد شوید، آنجا میتوانید خیلی خوب راهتان را بروید، چون خیلی خوب خارجیها را تحویل میگیرند. خصوصا ایرانیها را. مخصوصا در رشتة پزشکی. چون پزشکهای ایرانی اتیکت خوبی دارند و این را آلمانیها میدانند.
من یادم هست، حدود 12 سال پیش من را صدا کردند پیش یک پیرزن آلمانی. خیلی پیر بود، حدود 80 سال. من پرسیدم چه کار میتوانم برایت بکنم. من را نگاه کرد و خب از صورتم فهمید که خارجی هستم. از من پرسید: «شما از کجا میآیید؟» من فکر کردم الان میخواهد بگوید چون شما خارجی هستید، نمیخواهم مرا معاینه کنید و یک کس دیگری باید جای شما بیاید. بعد گفتم من ایرانی هستم. پیرزن توی چشمم نگاه کرد و گفت: «ایرانیها بهترین پزشکها هستند.» و این واقعیت دارد که آنها پزشکهای ایرانی را بهتر از آلمانیها میدانند. همة پزشکهای ایرانی هم که من میشناسم، آدمهای خیلی خیلی باهوش و باپشتکاری هستند.
- شما الان آنجا با ایرانیها ارتباط دارید؟ چه با پزشکهای ایرانی و چه با مردم عادی.
متأسفانه در شهر هانوفر، ایرانی خیلی کم است. من غیر از کار و فامیل با ایرانیها ارتباطی ندارم. ما توی مرکزمان چند تا دکتر ایرانی داریم. و این تنها ارتباط من با ایرانیها است. برای همین سعی میکنم از هر امکانی برای به ایران آمدن استفاده کنم. چون واقعا تشنة ایران و دیدن ایرانی هستم.
- الان فقط در آلمان کار میکنید؟
بیشتر وقتها آلمان هستم ولی از هر 6 هفته، یک هفته میروم پکن. چون ما همان مرکزی که در هانوفر داریم را در پکن هم داریم میسازیم. ضمن اینکه من پروفسور دانشگاه پکن هم هستم.
- هیچوقت به ایران آمدن فکر کردهاید؟ به زندگی کردن در ایران.
من همین آلمان هم که هستم، بیشتر فکرم به کارم است. یعنی این که بتوانم کارم را خوب انجام بدهم و ببینم که پیشرفت است. ولی خب مسلم است که قلبا از خدا میخواهم که یک روزی بتوانم برای مدت طولانی ایران باشم. انشاءالله در آینده یک شانسی هست، ولی الان برنامهای ندارم.
- به عنوان یک برنامة کاری چطور؟ مثلا همان 6هفته یک بار یا حداقل سالی دو سه بار؟
خب برنامة کاری که حتما. ما فعلا این برنامه را با بیمارستان میلاد داریم که مشغول بررسی هستند. اگر آنجور شود، امکانش زیاد است که ما مثلا هر 2 ماه یک بار بیاییم.
- برای تدریس در دانشگاههای ایران چطور؟
میدانید، من مسلما خوشحال میشوم که بتوانم یک جایی درس بدهم. اما باید یک ارتباطی برقرار شود. یعنی کسی باید ببیند که بله، حالا لازم هست که فلانی بیاید.
- یعنی تا الان دانشگاههای ایرانی از شما برای تدریس دعوت نکردهاند؟
نه!
- و اگر دعوت کنند شما میپذیرید؟
خب مسلم است. چرا به چین برویم، آمریکا برویم، آفریقا برویم ولی ایران نیاییم؟
- آقای دکتر در مورد وضعیت پزشکی در ایران چقدر اطلاعات دارید؟
کم. تنها چیزی که شناخت به من میدهد کارهایی است که روی مریضهای ایرانی که میآیند آلمان انجام شده. اما فکر نکنم من بتوانم یک نظر جدی دربارة وضع پزشکی ایران بدهم.
- شما گفتید ما بهترین پزشکهای دنیا را داریم، درست است؟
این را که آن پیرزن گفته بود! اما نظر خودم این است که به شما گفتم. در محیطهایی که من بودم، آمریکا وآلمان، ایرانیها همیشه بین بهترین پزشکها هستند.
- پس چه اتفاقی میافتد که پزشکهای خوب ما میآیند آلمان، میروند انگلستان یا آمریکا کار میکنند و توی ایران نمیمانند؟ یا چرا ما که پزشکهای به این خوبی داریم مجبور میشویم مریضهایمان را بفرستیم آلمان؟ فکر میکنید مشکل چی است؟
ببینید! امروز پزشکی خیلی به تکنولوژی ربط دارد. تکنولوژی هم متأسفانه به پول ربط دارد و کارخانههای زیادی در اروپا و آمریکا هستند که دستگاههای پزشکی پراهمیتی میسازند.
دستگاههایی که باعث میشوند مثلا جراحی مغز و اعصاب با 25 سال پیش فرق کند. من فکر میکنم تا یک حدی پزشکها دنبال این هستند که همه نوع تکنولوژی را در اختیار داشته باشند. یا حداقل دوست دارند این دستگاهها را بشناسند تا بعدا بتوانند به ایران وارد کنند.
متأسفانه علم پزشکی چیز خیلی خیلی گرانی است. ما الان چه در آلمان، چه در بقیة دنیا با پیشرفت تکنولوژی یک مشکل پیدا میکنیم و آن این است که چهجوری پول این تکنولوژی را بدهیم و من فکر میکنم این مشکل در ایران شاید حتی سختتر هم باشد.
- وضعیت سرویسدهی به پزشکهایی که در آلمان کار میکنند چطوری است؟
اگر خود آلمان را بخواهید، وضع برای پزشکهایی که در دانشگاه و مریضخانه کار میکنند، یک کمی سخت است. آنهایی که خودشان مطب دارند، میتوانند در بعضی رشتهها یک پولی در بیاورند. اما آنهایی که از صبح تا شب توی مریضخانه جان میکنند، درآمدشان به نسبت یک وکیل یا تاجر خیلی کمتر است. برای همین بعضیها فرار میکنند، میروند انگلستان. چون آنجا پزشک کم است و پولی خوبی میشود درآورد.
- هزینهای که مریضهای آنجا میپردازند به چه صورت است؟
ما یک سیستمی داریم در آلمان که همة مملکت، یک نوع بیمه دارند و هر مریضخانهای که بروید و هر کاری که بکنید، این بیمه پولش را میدهد. ده پانزده درصد مردم یک نوع بیمة خصوصی دارند که آنها میتوانند پزشکشان را خودشان انتخاب کنند.
- دوست دارم یک کم از خاطراتتان هم بگویید، خصوصا در برخورد با بیماران ایرانی.
خب مثلا همین امروز یک دختر بچه با پدر و مادرش آمد به ملاقات من. این دختر یک تومور مغزی داشت و آمد آلمان و سه ماه آنجا ماند. خیلی مورد خطرناکی بود. میدانید من خیلی خوشحال میشوم اگر بتوانم به یک مریض ایرانی، با این فارسی دست و پا شکستهام، تا یک حدی دلگرمی بدهم. میدانید برای یک مریض در غربت بودن خیلی سخت است و من خیلی دوست دارم که غیر از پزشکی در این مورد هم به آدمها کمک بکنم.
- برای شما بیماران ایرانی با بیماران معمولی فرق دارند؟ در نوع برخوردتان یا دستمزدی که میخواهید ازشان بگیرید.
ببینید ما در مرکزمان 40 درصد مریض خارجی از سراسر دنیا داریم و از این لحاظ برای من مهم است که بتوانم با هر مریضی از هر مملکتی صحبت کنم. خب البته من قلبم برای ایرانیها میزند، اما فراموش نکنید که من طبیبام و باید به همه کمک کنم.
- من سؤال آخرم را هم بپرسم. اگر پروفسور امیر سمیعی، برگردد به سالی که میخواهد وارد دانشگاه شود، آیا باز هم تصمیم میگیرد که پزشک شود؟
نه 100 درصد که هزار درصد!
من و وحید و مهدویکیا
این ایرانیهایی که توی بوندسلیگا بازی میکنند، غیر از فوتبال بازی کردن و گل زدن، نقش مهم دیگری هم دارند؛ آن هم این که ایرانیهای مقیم آلمان را گاهی وقتها کمی از تنهایی دربیاورند.
نمونهاش همین جناب پروفسور کوچک. میگوید علیرغم این که توی هانوفر ، ایرانی خیلی کم پیدا میشود، اما وجود وحید برای خودش نعمتی است.
گاهی وقتها همدیگر را توی خیابانهای شهر میبینیم؛ گاهی هم توی ورزشگاه شهر. حالا اگر وحید روی فرم باشد و گلی هم بزند که همهمان ذوق مرگ میشویم.
اما جز این، مهدویکیا هم هست. جناب سمیعی میگوید که با مهدی یک آشناییهایی هم دارد. با این حال به گفتة خودش او را برای آخرین بار در تهران دیده است. گویا دفعة پیش که آمده ایران، زمان بازی با کرهشمالی بوده و آنها توی یک هتل اقامت داشتهاند و با هم صبحانه خوردهاند.
به هر حال، وقتی توی آلمان نمیشود همدیگر را دید، بهانههایی پیش میآید که بشود توی تهران، همدیگر را ملاقات کرد و با هم صبحانهای نوش جان کرد.