گرچه ریشههای فکری گفتمان سنتگرایی به دوران پیشامدرن میرسد اما سنتگرایان مبنای فکری خود را در وحدت متعالی ادیان میجویند. از نظر آنها، ادیان الهی جنبههای گوناگون یک حقیقت واحد هستند. غالبا بنیانگذار سنتگرایی را رنه گنون فرانسوی میدانند -که خود بعدها دین اسلام را پذیرفت- اما در این نحله فکری میتوان افرادی چون کوماراسوامی، شوون، مارتین لینگز، جوزف نیدلهام، بورکهارت، هیوستون اسمیت و سید حسین نصر و شمار متنوع و بعضا متفاوتی را دید. آنچه از پی میآید گفتوگویی است با دکتر سعید بینای مطلق در باره برخی از دیدگاههای این گفتمان پیرامون وحدت و حقانیت ادیان، کیفیت زیست در جوامع سنتی و زیباییشناسی سنتگرایانه و نسبت دین و مدرنیته. دکتر بینای مطلق، استاد دانشگاه اصفهان و دارای مقالهها و کتابهایی در حوزه سنتگرایی است. از جمله آثار وی میتوان به کتاب هنر در نظر افلاطون اشاره کرد. این گفتوگو را میخوانیم:
- بهعنوان نخستین سؤال، بهنظریه سنتگرایان در باب کثرتگرایی دینی، نقدهایی وارد شده است. از جمله آنکه چرا سنتگرایان، در آغاز، مفروض میدارند که ادیان دارای جوهر باطنی مشترکی هستند و متون مختلف را بهگونهای تفسیر میکنند که با این اصل سازگار باشد. آیا این کار مصادره به مطلوب نیست؟
چون واژه «سنتگرا» مانند هر واژه و مفهوم اساسی دیگری به آسانی لوث میشود، پس اجازه بدهید پیش از هر چیز، بگویم سنتگرایان مورد نظر من در اینجا، کسانی چون فریتهیوف شوون، رنه گنون و تیتوس بورکهارت هستند. پس کسی چون اِولا(Evola) از مراجع من نیست. وانگهی آنچه در پاسخ به پرسشهای شما خواهم گفت تا جایی اعتبار دارد که من دیدگاه این نویسندگان را درک و جذب کردهام. خب، حالا برویم به سراغ پرسش شما.
حقانیت ادیان خارج از خود دین نیست و از جانب خداوند و منبع وحی است. بنابراین تمام ادیان الهی دارای حقانیت هستند مگر آنکه دینی الهی نباشد که حساب آن جداست. البته بهنظر من، وحدت متعالی یا درونی ادیان، خاص سنتگرایان نیست؛ شاید سنتگرایان در دوران جدید، تأکید مضاعفی بر این موضوع داشتهاند اما در گذشته نیز این اعتقاد وجود داشته است. بهعنوان مثال، میتوان به فصوصالحکم ابن عربی اشاره کرد که به یگانگی ادیان و چندگانگی صور اشاره دارد.
اقلیم عشق هاتف اصفهانی هم کاملا در ارتباط با این موضوع است. حدیث عرصات هم به این موضوع اشاره دارد. وانگهی قرآن نیز بر این یگانگی تأکید دارد: «آمن الرسول بما انزل الله من ربه و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته کتبه و رسله لانفرق بین احد من رسله». مولوی نیز در تفسیر این آیه میگوید:
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چون که بر نورش نظر انداخت مرد
ده چراغ ار حاضر آری در مکان
هر یکی باشد بهصورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری بیشکی
اطلب المعنی من الفرقان و قل
لانفرق بین آحاد الرسل
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
صد نماید یک شود چو بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
اتحاد یار با یاران خوش است
پای معنی گیر صورت سرکش است
صورت سرکش گدازان کن به رنج
تا ببینی زیر آن وحدت چو گنج
بنابراین نظریه وحدت درونی ادیان، «بدعت» نیست ولی چون ما در دوران بحران و آخرالزمان به سر میبریم، باید بر مفاهیم بنیادی تأکید کرد که یکی از این مفاهیم بنیادی همین یگانگی درونی ادیان است و البته طبیعی است که وقتی ما با عامه مسلمان، یهودی یا مسیحی صحبت میکنیم، این را نمیپذیرند؛ چون وحدت درونی ادیان، مقولهای دینی نیست بلکه مقولهای متافیزیکی است.
- با این حساب، خود ادیان تقابل دارند یا توده مؤمنان هر دین هستند که میپندارند ادیان با هم تناقض دارند؟
با توجه به آیات قرآن، اگر اینجا از واژه «اختلاف» به جای «تناقض» استفاده کنیم، بهتر است. این اختلاف ناشی از همان صور است که گفتم. کاری که توده مردم میکنند این است که اختلاف را مطلق میکنند؛ یعنی آنچه را که ناشی از کثرت صور است، به گوهر ادیان نسبت میدهند. ما در جهان کثرت هستیم، در جهان صور هستیم و طبیعی است که صور، همدیگر را نفی کنند. عامه مردم صورت دین خود را تنها صورت وحیانی ممکن میپندارند اما عرفا در مرتبه صور نمیمانند و به معنا و باطن میپردازند و به این میرسند که: «الهکم اله واحد.»
- موضوع این است که این نظریه پیامدهای عملی هم دارد. مثلا اسلام مساواتطلبی را ارائه میدهد ولی آیین هندو نظام طبقاتی دارد. یک مسلمان باید مطابق دین خود، این نظر آیین هندو را رد کند؟
برابر آیه 63 سوره بقره، حتی صائبین یا یهود میتوانند رستگار باشند؛ به شرط آنکه به خداوند، فرشتگان و روز قیامت اعتقاد داشته باشند و این سه اصل بین همه ادیان مشترک است.
در مورد سلسله مراتب و نه طبقات هم باید بگوییم در مذاهب دیگر نیز وجود دارد. من کلمه «طبقاتی» را نمیپسندم زیرا معنا و دلالت خاصی را در ذهن متبادر میسازد که فقط ملاحظات اقتصادی را مدنظر دارد. سلسله مراتب اجتماعی در همه جوامع قدیم وجود داشته است که میتوان علاوه بر آیین هندو، به ایران باستان و مصر نیز اشاره کرد. در جمهوری افلاطون نیز سلسله مراتب وجود داشت. این نظام مبتنی بر تقسیم کار بین افراد گوناگون بوده است. هر کسی براساس سرشتی که دارد، برای کاری ساخته شده است و از عهده کار خاصی بر میآید.
در هند چون آیین هندو با خود جامعه عجین است، طبیعتا این رنگ را بهخود میگیرد. ضمنا همین که در قرآن میگوید عدهای باید بروند بهدنبال تفقه، نشان میدهد که در اسلام نیز این موضوع مد نظر بوده است. نکته دیگر را نیز توجه داشته باشید که شعائر ادیان متفاوت است. سلسله مراتب اجتماعی به جوامع قدیم بر میگردد و از اصول دین نیست و خدشهای به یگانگی درونی اسلام و هندو وارد نمیکند. وانگهی، در گذشته در جوامع اسلامی نیز نوعی سلسله مراتب وجود داشته است. چون همانطور که در بالا اشاره کردیم، گزینش کار، بیشتر و اساسا بر مبنای استعداد بوده است. هر کس کاری را برمیگزید که برای آن ساخته شده بود. در جوامع کنونی این امکان یا دیگر وجود ندارد یا بسیار نادر است اما مهم این است که اگر از منظر متافیزیک بنگریم، همه یک چیز را میپرستیم.
- آیا اسلام وقتی وارد ایران شد، با نظام طبقاتی موجود درگیر نشد؟
خب، این موضوع مربوط به این است که سلسله مراتب اجتماعی در ایران سست، خشک و متصلب شده بود. اسلام، سلسله مراتب موجود در جامعه ایرانی را از بین برد و سلسله مراتب دیگری به جای آن آورد.
- آیا از منظر سنتگرایی میتوان گفت ادیان غیر از اسلام در زمان خودشان حق بودهاند و اکنون تنها دین دارای حقانیت، اسلام است؟
طرفداران هر دین، دین خود را مطلق میدانند ؛ مثلاً شخصیتی چون ولادیمیر لوسکی، که در نوع خودش قدیس یا به بیان خودمان عارف متشرع بوده و حتی پایاننامهاش را درباره بزرگترین عارف مسیحی، یعنی مایستر اکهارت، آن هم زیر نظر اتین ژیلسون نوشته است، با این همه درباره رستگاری اقوام پیش از ظهور مسیحیت تردید دارد. از اینرو آن را به لطف خداوند واگذار میکند.
البته باید گفت که در اسلام، راه به سوی حق سادهتر است. مثلا در آیین کاتولیک یک کشیش برای انجام اعمال عبادی باید واسطه باشد اما در اسلام شما میتوانید هم در خانه و هم در مسجد، نماز بخوانید. علت این سادگی نیز شاید این باشد که اسلام دین آخرالزمان و خاتم است و در آخرالزمان بهدلیل دور شدن از اصل، نوعی سادگی لازم است.
- عدهای اعتقاد دارند برخی ادیان از حقیقت و اصالت خود دور شدهاند، نظر شما چیست؟
ابتدا باید دید استدلال این افراد چیست؛ یعنی بر چه پایه و مبنایی به این باور رسیدهاند. بهنظر من، گوهر ادیان هیچگاه فساد نمیپذیرند؛ چون امری الهی است. از اینکه بگذریم، ادیان تا جایی که به شعائر و نیز باور مؤمنان به هر دین مربوط میشود، یعنی بهصورت یک نهاد شکل میگیرند، در معرض انحراف و انحطاط قرار دارند. از این نظر فرق میان ادیان نیست؛ چه مسیحیت، چه آیین یهود و... .
ولی بروز انحراف در یک دین، به معنای فساد اصل و حقیقت آن نیست. برای مثال، اینکه وهابیت از بطن اسلام بیرون آمده است یا اینکه ما هفتاد و دو ملت (به کتاب فرقالشیعه نگاه کنید) داریم، که البته، عزالدین نسفی میگوید، شمار آنها بیش از این است و عدد72، عدد کثرت است؛ به هر حال کسی نمیتواند به ما بگوید که اسلام از حقیقت و اصالت خود دور شده است. افلاطون نیز، درباره زیبا شهر خود، پس از توصیف آن، میگوید، هر چند شهری که در گفتار بنا کردیم، هیچ کم و کسری ندارد، با این همه روزی فرو میپاشد و فساد میپذیرد، چون هر آنچه زاده میشود، محکوم به فناست، ولی در پایان جمهوری میافزاید که الگوی این زیباشهر در آسمان هفتم است و خردمند میتواند آن را چون اسوهای برای زندگانی خود قرار دهد. بیجا نیست که اگر پیامبر(ص)، از همان آغاز، به دورانی اشاره میکردند که دین دچار بحران میشود یا حضرت عیسی(ع) میگوید: فاجعه باید بیاید، ولی وای به حال باعث آن.
- آیا سنتگرایان، به ذات علوم جدید معترض هستند یا اینکه صرفا با علم پرستی و ساختن جهانبینی با استفاده از علم جدید مخالفند؟
علم جدید خود را مستقل از ماوراءالطبیعه میداند و همچنین نوعی تمامیت برای خود قائل است و سنتگراها به این موضوع حساس هستند. به بیان دیگر، نسبت به مبانی علم جدید نقد دارند ولی باید توجه داشت که سنتگراها نمیخواهند این علوم را از بین ببرند و مثلا شیمی جدیدی بیاورند.
- ولی بسیاری افراد سنتگرا حتی از علم شیمی و فیزیک غیرمدرن صحبت میکنند؟
بله، توجه دارم. علوم جدید تنها نگرش ممکن به عالم محسوس نیستند. مثلا نگاه افلاطون به طبیعت برای من هنوز زنده است ولی جوامع امروز براساس نظریات دکارت و کانت شکل گرفتهاند و نمیتوان در این دنیای مدرن، فیزیک افلاطونی را جایگزین فیزیک فعلی کرد. تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم آن است که محدودیت علوم جدید را نشان دهیم و این موضوع را اثبات کنیم که نوع دیگری هم میتوان به طبیعت نگاه کرد. البته نه فقط سنتگراها بلکه کسان دیگری هم هستند (مثلا طرفداران محیطزیست) که میخواهند نگاه به طبیعت را انسانیتر کنند.
مثلا ماشین را در نظر بگیرید. اگر چه آلودگی به همراه دارد اما شما نمیتوانید آن را کنار بگذارید و فقط میتوانید با راهکارهایی از آلودگی آن بکاهید. اگر بخواهید این دستاوردها را نفی کنید، باید کامل این دنیا را خراب کنید و دنیای جدیدی بسازید که این کار هم نه امکانپذیر است و نه اصلا از دست ما برمیآید بلکه به یک مداخله الهی نیاز دارد. تنها کاری که میتوانیم بکنیم آن است که اگر چه نمیتوانیم ماشین را کنار بگذاریم اما آن را بشناسیم و در استفاده از آن معقول باشیم و زیانهای آن را محدود بکنیم.
- آیا سنتگرایان نمیخواهند تمدنی شبیه تمدنهای سنتی را جایگزین تمدن مدرن کنند؟
تا جایی که من میدانم، خیر. اصلا این کار عملا ناممکن است زیرا جوامع سنتی، مانند هر نوع دیگری از جامعه، لوازمی دارد؛ این لوازم دیگر فراهم نیست. ما میتوانیم سنتی بیندیشیم و زندگی کنیم، ولی نمیتوانیم عالمی سنتی بسازیم.
- آیا سنتگرایان نگاه بیش از حد خوشبینانهای نسبت به ساختارهای جوامع سنتی ندارند؟ بهنظر میرسد سنتگرایان تمام مفاسد را ناشی از دنیای مدرن میدانند و تمدنهای سنتی را بیعیب میپندارند.
فکر نمیکنم سنتگرایان چنین سادهپندار باشند که شما میگویید. در جوامع سنتی نیز شر وجود داشته است ولی نمیتوان انکار کرد که زیبایی از آن جوامع سنتی بوده است. زندگی نیز در این جوامع طبیعیتر بوده است. از اینکه بگذریم، نادرست است اگر گمان کنیم که یک سنتگرا روز و شب خود را در حسرت جامعه سنتی قدیم سپری میکند. نه، چنین نیست زیرا میداند که آنچه زاده میشود محکوم به فناست. بنابراین یک سنتگرا در فکر این است که چگونه در جهان کنونی درست بیندیشد و زندگی کند. پس اینکه سنتگرایان در گذشته و بیتوجه به حال، مثلا حکمت خالده را با فئودالیسم یکی میگیرند، صحیح نیست.
- میتوانیم بگوییم حکمت خالده در جوامع سنتی حاکم بوده است؟
نه، آنچه در جوامع، قدیم حاکم بوده، سنت بوده است. البته میتوانیم بگوییم در جوامع قدیم، حکمت خالده از طریق هنر نوعی حضور در جوامع داشته اما نمیتوانیم بگوییم حکمت خالده بر جوامع بهطور کامل تسلط داشته است. با این همه، نباید از حضور عرفا در جوامع سنتی و تأثیر و برکت ایشان غافل بود. به علاوه باید از حضور اصناف نیز یاد کرد، که با آموزش معنوی بیگانه نبودند و برای صنایع سرچشمه و اصل معنوی قائل بودند.
- چرا سنتگرایان هیچ جایگزینی برای دنیای مدرن و مشکلات آن ارائه نمیدهند؟ آیا آنها به شماری جوابهای کلی برای رفع مشکلات بسنده نمیکنند؟
همانطور که گفتم امکان آنکه خود بتوانیم جامعهای نمونه ایجاد کنیم، وجود ندارد. ما فقط یک کار میتوانیم انجام دهیم؛ امروزی و مدرن زندگی کنیم ولی سنتی فکر کنیم. فریتهیوف شوون در جایی میگوید که نمیتوان مانند انسانهای قرون وسطی لباس پوشید ولی میتوان درست و زیبا لباس پوشید. پس اگر اینان به فکر جایگزینی نیستند برای آن است که چنین جایگزینیای امکانپذیر نیست. وانگهی دغدغه سنتگرایان، خداوند و در نتیجه حقیقت و زیبایی است. پس پندار و کردار و رفتار ایشان (زندگی شخصی) تابع باور به خداوند است؛ هر چند در دنیایی مدرن زندگی میکنند.
- آیا سنتگرایان نمیخواهند در معماری، نقاشی و... که در دنیای مدرن خلق شدهاند، تغییراتی براساس اصول سنتی ایجاد کنند؟
چرا، اما این تغییرات هم عمومیت پیدا نمیکند؛ جوامع امروزی کشش این کار را ندارند. در معماری میتوانیم کمی عناصر قدیمی را وارد کنیم اما مثلا در نقاشی و موسیقی، بهنظر من این کار امکانپذیر نیست چون بهطور کلی «صورت» را از بین میبرد.
- چرا در نقاشی نمیشود؟ مگر استاد فرشچیان این کار را نکرده است؟
بهنظر من در نقاشی نمیشود. من آثار استاد فرشچیان را سنتی نمیدانم. آثار وی کاملا مدرن هستند. نوع صورتگری سنتی است ولی دید و شیوه پرداخت کاملا مدرن است که در مقالهای این موضوعات را آوردهام. آخر چگونه میتوانیم حافظ را با کوزه می و پریشانحال نشان دهیم و بگوییم این اثر سنتی است؟! و آیا میتوان دو پیرمرد ژولیده کشید و گفت این دو شمس و مولانا هستند؟ این کار از همگان بر میآید.
- در مورد پزشکی چطور؟ آیا میشود به پزشکیهای سنتی رجوع کرد و از آنها بهره گرفت؟
ببینید، امروزه به بدن بهصورت یک ماشین نگریسته میشود، در حالی که در گذشته بدن «هیکل» بود و به آن بهطور سمبلیک نگاه میشد و اعتقاد بر این بود که بر صورتِ خدا ساخته شده است. در بینش پزشکی مدرن، بدن انسان عالم صغیر نیست، بلکه چون یک ماشین کار میکند. توجه داشته باشید که بدن ما با این دنیای مدرن خو گرفته است. به همین دلیل نمیتوان با پزشکی سنتی به راحتی با این بدن برخورد کرد اما میتوان از پزشکیهای سنتی، بهعنوان مکمل پزشکی مدرن، معقولانه و درست استفاده کرد.