میبینید؟ یعنی این شاعر، چیزی در حدود پنج سال برای بهدنیا آمدن تلاش کرده! همین است که شده فردوسی بزرگ دیگر! از همان ماجرای تولد میتوان حدس زد که ابوالقاسم فردوسی کلاً آدم باپشتکاری است.
نمیدانم میدانید یا نه؛ فردوسی بعداً که بزرگتر شد، نزدیک 30 سال از عمرش را هم بر سر منظومکردن داستانهای کهن ایرانی گذاشت. 30 سال کمچیزی نیستها! خداوکیلی فکر نمیکنم هیچکدام شما بتوانید بیشتر از پنج ساعت پشتسر هم طاقت درسخواندن یا حتی بازیکردن داشته باشید!
حتماً میدانید که مهمترین اثر فردوسی «شاهنامه» و «خداینامه» و «داستان کهن» و «داستانهای دیرینه» و «نامۀ باستان» است. البته این را هم به عرضتان برسانم که همۀ اینها درواقع یک کتاب است؛ بهعبارتی میشود یک کتاب با چند نام (مثل آن سینماهایی که در قدیم چند فیلم با یک بلیت نمایش میدادند)!
باز هم ما با چشمهای تیزبین خودمان در زندگینامۀ این شاعر خواندیم که او «در سالهای 411 یا 416 وفات یافته است». از چنان تولدی، جز چنین مرگی هم ا نتظار نمیرود! باز میبینید که پنج سال دیگر از عمر فردوسی در این بخش گذشته است. حالا حسابش را بکنید، پنج سال آنور و پنج سال اینور، روی هم میشود ده سال! یعنی همۀ کارهایی که فردوسی کرده، بدون در نظر گرفتن این ده سال بوده؛ چه بسا اگر این ده سال را هم صرف کار میکرد، الان از این مجسمهای که در میدان فردوسی تهران میبینید هم بزرگتر میبود!