در جهانی که حفظ حریم شخصی دشوار شده، سرزمین رویاها شاید تنها جایی باشد که انسان در آن حکمرانی بیدغدغهای را تجربه میکند. اما چه میشود اگر کسی این حریم و دنیای خصوصی ما را بشکند و به رویاهایمان قدم بگذارد؟ چه میشود اگر سارقی ایدهها و دغدغهها و آرزوهایمان را بدزدد؟سالها پیش این کابوس یا رویای خباثتبار در ذهن یک نوجوان16ساله آنقدر پررنگ شد و به دغدغهاش تبدیل شد که پس از سالها خاک خوردن در پستوی ذهنش تصمیم گرفت آن را بپردازد و براساسش یک فیلم کمنظیر بسازد. در سینمایی که رویاپردازان زیادی را به خود دیده، کریستوفر نولان با نمایش چشمگیر و خیرهکنندهاش در «سرآغاز» نشان میدهد که بیجهت نابغه خوانده نشده است.
آخرین ساخته نولان، تجسم بلوغ یافته شیطنت کودکانهاش است که هم به سنت فیلمهای کلاسیک سرقتی تهمایهای نوآر دارد و هم چون مطالعهای تصویری عمل میکند که ملمو از اشارات، کنایات و تلویحهاست. مهمترین ویژگی این تریلر علمی- تخیلی آمیختن قواعد فیلمسازی سنتی و مدرن است. نولان با تکیه بر حس درخشان جزئی نگری خاص خود، فانتزی پیچیدهای را در هزار توی ضمیر ناخودآگاه انسان میپروراند. او مخاطبانش را به چالش میطلبد تا به همراه کاراکترهای «سرآغاز» لایههای واقعیت و رویای درهمتنیدهاش را بشکافند و عمق پیچیدگیهای قصه پرهیجان و سرشار از جزئیات او را برای یافتن نشانههای هوشمندی و ذکاوتش واکاوی کنند. «سرآغاز» دیده نویی دارد که سینمایی کردن باورپذیرش مستلزم مهارت و تبحر زیادی است. فنسالاری به کنار، به ثمر نشستن چنین فیلمی نیازمند نبوغ نیز هست.
از همین روست که موفقیت چشمگیر نولان در این ماراتن نفسگیر سارقان رویا، او را در جایگاهی مرتفعتر از خالق «یادآوری» و حتی «شوالیه تاریکی» قرار میدهد. هالیوود نابغههایی را به خود دیده که شکست در عرصه گیشه، زندگی هنریشان را نابود کرده ولی نولان 160میلیوندلار بودجه را به متهورانهترین شکل ممکن خرج کرده و بیآنکه از بلندپروازیها و جاهطلبیهای هنریاش کوتاه بیاید، کمپانی سازنده را به سود سرشاری رسانده است. در هالیوود تاجایی میشود به ایدههای نو پرداخت که بازگشت سرمایه به خطر نیفتد و «سرآغاز» در روزگاری ساخته شده که خلق سرگرمیهای پیچیده و اورژینال نه چندان متداول است و نه پذیرفتنی!
در چنین شرایطی ساخت و پرداخت فیلمی که هم به بینش خاص سینمادوستان نخبهگرا پاسخ مثبت میدهد و هم به سلیقه تماشاگری که به دنبال سرگرمی است تنها از یک نابغه برمیآمد و این ضیافتی منحصر به فرد است. به دنیای «سرآغاز» خوش آمدید؛ دنیای تاراج رویاها به سبک نولان با قوانین و قواعد منحصر به فرد سینماییاش!
دام کاب (دیکاپریو) راهنمای ما در این هزار توی پیچیده و پرتزویر، سارق کارکشتهای است که با مهارت و تجربه، روح غولهای بزرگ اقتصادی را تسخیر میکند و با قدم گذاشتن به ضمیر ناخودآگاه آنها دیدهها و اسرارشان را به سرقت میبرد. قربانی اصلی کاب در فیلم رابرت فیشر (سیلیان مورفی) رقیب آینده سایتو (کن واتانابه) است که امپراتوری بزرگ اقتصادی او در غرب میتواند سایتو را برای همیشه از میدان رقابت به در کند. ماموریتی که این تاجر ثروتمند ژاپنی به کاب و همراهانش میدهد به مراتب پرمخاطرهتر و متفاوتتر از کارهای پیشین اوست؛ اینبار سایتو از او میخواهد علاوه بر دزدیدن رویاها و اسرار فیشر، دیده جدیدی را در ضمیر ناخودآگاه او بپروراند.
از اینجا به بعد فیلم وارد رویاهایی تو در تو میشود که مسیر پرمخاطرهای را پیشروی تماشاگر و البته فیلمساز ترسیم میکند. اینکه اندکی لغزش میتواند سقوطی غیرقابل جبران را در پی داشته باشد ولی تسلط چشمگیر نولان بر قواعد بازی باعث میشود که دنیایش را در عین غیرواقعی بودن برای مخاطب پذیرفتنی کند. در این مسیر جز کاراکتر محوری کاب، نولان توجه ویژهای را مبذول دیگر شخصیتها میکند. کاب در راس گروه خود، تقسیم وظایف میکند تا برنامه پیچیده خود را عملی سازد. آریادین (اسن پیچر) آرشیتکت ذهن رویاپردازان است و البته کمتجربهترین عضو گروه. ماموریت او خلق دنیای ساختگی کاب در ذهن قربانیان است. حرفهایگری اعضای گروه به تعبیری که رابینوود درباره قهرمانان هوارد هاکز به کار میبرد در فیلم نولان نیز کاربرد مییابد.
آرتور (جوزف گوردون لویت) در سمت مشاور و برنامهریز زبده گروه حضور دارد. ایس (تام هاردی) استاد جعل ساختارها و قالبهایی است که طبق نقشه باید تغییر کند و یوسف (دلیپ رائو) در مقام متخصص بیهوشی هر دو گروه کاب و فیشر را چنان به عالم رویا میبرد تا شرایط برای انجام مأموریت فراهم شود.
سکانس ملاقات گروه کاب با فیشر، تلنگری است «ماتریکس»گونه که هم درک ما را از این دنیای پر از دوز و کلک بیشتر میکند و هم پیشدرآمدی است برای رویایی با چالشهای «سرآغازی» یا آنچه تجربهاش در واقعیت غیرممکن مینماید؛ مرگ در رویا و پیامدهای سقوطی غیرقابل بازگشت در فضایی ماورایی، ماهیت زمان و گذر آن در عوالم رویا و واقعیت و حتی تقلا برای تعبیه رویا در رویایی دیگر!
غرابت مخاطب با فضای فیلم و مقدمه چینیهای نولان ممکن است پرسشهای زیادی را در ذهن پررنگ کند. مثلا اینکه چرا این رویاها تا این اندازه به فیلمهای اکشن شباهت دارند؟ یا چرا میزان درگیرکننده بودن فیلم در حدی است که اختیار قضاوت را چه از کاراکترها و چه حتی مخاطب سلب میکند؟ تا آنکه در لحظاتی با کمال تعجب، واقعیتی، آنها را به خود میآورد... .
مخاطب در مواجهه با اثر میکوشد تا پاسخ مجابکنندهای برای این سؤالات بیابد و سردرگم از قوانین جدید یا تناقضاتی که درگیر و دار این بازی مخاطرهآمیز با آنها برخورد کرده، نشود. پشتوانه چنین رویکردی که کشف و شهودی لذتبخش را در پی دارد یک مغز متفکر یا دستگاه هدایت هوشمندی است که سکان «سرآغاز» فیلم را به دست دارد و آنقدر به زیر و بم قصه آگاه است که مخاطب را پیش از افتادن در ورطه بهت و حیرت مطلق، نجات میدهد.
نولان هیچگاه تماشاگرش را دچار سرسام و هذیان فکری نمیکند و به همین دلیل منطقش همواره چندقدم جلوتر از کاراکترها و رویدادهای قصه پیش میرود و چشماندازی را پیش رو اما دور از ذهن و تیررس فکر او قرار میدهد که تا تیتراژ پایانی نتواند در مورد درک و قضاوت خود از فیلم اظهارنظری بکند. اما اگر کمی گوشتان را تیز کنید در لحظهلحظه فیلم صدای هیجانزده او را برای تشویق جهت ادامه همراهی با فیلمش میشنوید؛ از لحظهای که کاب و گروهش از طریق سوراخ خرگوش وارد ذهن سایتو میشوند، فیلم علاوه بر تجربه گروههای روایی، سطوح گیجکنندهای از پیچیدگی عملی شخصیتی را میپذیرد و به دنبال کاراکترها در دالانهای تو در توی ذهن فیشر، مخاطب را با چالشهای ماورای خیالش روبهرو میسازد.
نولان، حافظه مخاطب را چونان کاراکترهایش به چالش میکشد تا در اوج روانگردانی که در سناریو در نظر گرفته تمام معادلات مفروض را به هم بزند؛ چنانکه با تمهیدات داستانی تا پایان دو ساعت و نیمه فیلم، بازهم مخاطب را آسودهخاطر نمیگذارد و همواره او را در آستانه لغزیدن از پرتگاه و فروپاشیدن تصورات و حسابهایی حس کند که روی روند قصه و شخصیتها باز کرده است. با این وجود فیلمساز شفافنگری را پای پیچیدهگویی در خصوص نحوه روایت و پردازش کاراکترها قربانی نمیکند. به همین دلیل گرچه رویاهای بلورین «سرآغاز» را مشخصا میتوان با استدلالها و منطق دیوید لینچ در «جاده مالهالند» و «اینلند امپایر» مقایسه کرد اما یک تفاوت بزرگ میان آثار غامض لینچ و سینمای نولان وجود دارد. هدف لینچ از نامفهومی و گنگی مشهود در آثارش گمکردن تماشاگر در دل کابوسهایی است که روایت میکند ولی در اینجا تلاش نولان بر حفظ تمرکز نگاه و حساسیت مخاطب بر جزئیات فیلم استوار شده است. به همین دلیل است که لینچ به خصوص در ساختههای متأخرش فیلمسازی است اساسا دشواریاب (اگر نخواهیم بگوییم غیرقابل درک) و نولان میلیونها تماشاگر مشتاق در سراسر جهان دارد.
«سرآغاز» نشان میدهد که دغدغههای فیلمساز به هیچوجه تغییر نکرده بلکه در مقایسه با 10سال پیش به مراتب پختهتر و باریکبینتر شده است. این فیلم همچون «یادآوری» (2001) با مضامین و تمهای مختلف بازی میکند، روی مرز واقعیت و تصور میایستد، ماهیت غافلگیرانه ایدههایش را حفظ میکند و در نهایت ظرفیت انسان را در شرارت، خیانت و خودفریبی نشان میدهد. نکته حائز اهمیت در این خصوص، تأکید و تمرکز فیلم بر اسارت «کاب» در خاطرات همسر مرحومش «مال» است؛ اسارتی که بارها و بارها مأموریت کاب و همکارانش را با خطر مواجه میکند و حاصل عذاب وجدانی است که او از آن رهایی ندارد. عشق به ماندن در رویا فرمان میدهد ولی سیلی تلخ واقعیت او را به خود میآورد. این چالش احساس و منطق در اثری که آکنده از مضامین عاشقانه است در نهایت با رجحان عقل بر حس تمام میشود. «سرآغاز» به نوعی پیروزی تراژیک عقلانیت را به تصویر میکشد. بههمین دلیل نولان ترجیح میدهد سنگینی بار گناه را از دوش قهرمان خستهاش بردارد و از عالم سودایی عشق (جدای از غنا بخشیدن به اثرش) در مسیر هیجانانگیزتر کردن ماجرا بهره بگیرد.
هیجان، تعلیق و سرگرمکنندگی در عین پرداختن به ژرفترین اندیشههای انتزاعی، هنر والای نولان را نمایان میکند. اینکه او میتواند با استفاده از کلیشههای ژانر نوآر و تمهیدات فیلمهای اکشن همان مسیری را برود که زیگموند فروید در «تعبیر خواب»، آلن رنه در «سال گذشته در مارین باد» و بورخس در هزار توهایش طی کردهاند نشانهای آشکار از نبوغ است. «سرآغاز» سرگرمکننده است اما درک جزئیاتش برای ذهنهای سادهپسند و آسانیاب، دشوار است. آنقدر دشوار که اعضای آکادمی اسکار آن را تنها به مثابه اثری تکنیکال به رسمیت شناختند. دادن اسکارهای بخشهای فنی (فیلمبرداری، تدوین، صدا و...) در مقابل نادیده گرفتن نولان در کارگردانی (که حتی نامزد دریافت جایزه هم نشد) یادآور بیاعتناییهای مشابه به آثار استنلی کوبریک است. حالا همه نبوغ کوبریک را تایید میکنند ولی در دهه70 او زیادی کمالگرا، متفرعن و متظاهر نامیده میشد. نولان که با کوبریک مقایسه میشود، برای استودیوهای بزرگ فیلم میسازد. آثارش سرگرمکننده و پرفروش هستند ولی مشکل درک نشدن در مورد او هم صدق میکند. «سرآغاز» پیچیدهترین فیلم جذاب و سرگرمکننده این سالهاست که لذت و اندوه را به صورت توأمان نصیب مخاطبش میکند. لذت چشیدن طعم سینمای ناب و اندوه گریزناپذیر بودن کنار گذاشتن عشق برای بازگشت به زندگی؛کاری که «کاب» در انتهای «سرآغاز» انجامش میدهد. چارهای هم نیست گاهی برای زندگی کردن باید بتوانی فراموش کنی.