چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۵:۴۲
۰ نفر

ترجمه - ساناز مروتی: پیتر ویر، کارگردان کم‌کار سینما 7سال پس از «استاد و فرمانده: آخر دنیا» (2003) در فیلم تازه‌اش نشان می‌دهد که همچنان به ساخت پروژه‌های دشوار علاقه‌مند است.

فیلم مسیر بازگشت

«مسیر بازگشت» روایتی تأثیرگذار از کوشش چند زندانی برای فرار از جهنم گولاگ است. برخلاف بسیاری از فیلم‌های این نوع، گریز از زندان با کمترین مقدمه‌چینی برگزار می‌شود و در بخش اعظم فیلم، کوشش مجدانه آدم‌هایی به تصویر کشیده شده که برای چشیدن طعم آزادی تن به دشواری‌های فراوانی می‌دهند؛ تصویری که ویر در «مسیر بازگشت» از طبیعت به دست می‌دهد و عظمتی که به تصویر می‌کشد را برخی منتقدان با آثار دیوید لین مقایسه کرده‌اند. بازی کالین فارل در نقش یک تبهکار روسی را شاید بتوان تنها بهره ویر از جذابیت‌ ستاره‌ها در فیلمش دانست، البته فارل در «مسیر بازگشت» شباهت چندانی به تصویر آشنایی که از او در فیلم‌ها ارائه شده، ندارد و کاملا در نقش یک روس اوباش جاافتاده است.«مسیر بازگشت» داستانش را با تأنی و مکث تعریف می‌کند و میانه‌ای با شتاب معمول آثار هالیوودی ندارد.

مسیر بازگشت براساس داستانی احتمالا واقعی از یک گروه زندانی ساخته شده که در سال1940 فرار کرده و مسیر زیادی را برای رسیدن به آزادی و تلاش برای بقا راه رفتند. برای ماه‌ها این گروه متشکل از ملیت‌های گوناگون در سرما و گرما و در جنگل و کوهستان و بیابان در کنار هم بودند؛ کسانی که برای گریز از انبوه خطراتی که تهدیدشان می‌کرد باید پرتحرک، سریع و البته جان‌سخت می‌بودند.فیلم با یک صحنه کوتاه از بازجویی یک افسر جوان سواره نظام لهستانی به نام یا نوش ویزسک (با بازی بسیار خوب جیم استارگس) شروع می‌شود. او که یک منتقد حزب کمونیست است به جاسوسی برای قدرت‌های خارجی متهم می‌شود و فیلم کات می‌شود به سیبری در میان برف‌ها و نور نیلی رنگ. یکی از افسران اردوگاه به یانوش و دیگر زندانیان می‌گوید که این طبیعت بی‌رحم است که زندانبان شماست.

پیتر ویر تنها به دنبال خلق مناظر خیره‌کننده نیست بلکه او به نگرشی دیگر معتقد است که زیبایی را باید در کنار خشونت دید.با کمک مشفقانه خاباروف (مارک استرانگ) و توصیه‌های یک آمریکایی مرموز به نام آقای اسمیت (ادهریس به طور مختصر و مفید) که او را از خطرات صحبت در اردوگاه آگاه می‌سازد، یانوش به روال زندانیان عمل می‌کند؛ چوب‌ها را قطع می‌کند، به معدن ذغال‌سنگ می‌رود و یاد می‌گیرد چگونه شپش را از بین ببرد (با دفن کردن لباس زیربرف). شرایط توصیف‌ناپذیر، چهره‌های پوچ، طغیان خشونت و نور وهم‌آور همراه با کنتراست شگفت‌انگیز میان شکوه و زیبایی طبیعت اطراف و زشتی اردوگاه این مکان را مبدل به جایی می‌کند که در آن مرگ، زندگی می‌کند مانند خالکوبی‌های کالین فارل که به شدت نگرش گنگستری را به خاطر می‌آورد.پیتر ویر برای این فیلم تصمیم گرفت از یک بازیگر هالیوودی ایرلندی‌الاصل در نقش یک گنگستر روس استفاده کنند در نقش والکا، یک قمارباز چاقوکش که او را ولف (گرگ) صدا می‌زنند.

کالین فارل دیدنی و گاهی خنده‌دار است مخصوصا وقتی در خطر نیست. صدا و ژست کاراکتر او و اجرای آن به این معناست که شما نمی‌توانید او را نادیده بگیرید و بالاخره یانوش والکا را هدایت می‌کند تا به همراه آقای اسمیت و 4 فراری دیگر از طریق جنگل فرار کنند و این تازه آغاز نبرد علیه ترس، گرسنگی و سرماست. فیلمبرداری خوب راسل بوید و صدای عالی فیلم باعث جذابیت آن شده و یکی از بهترین صحنه‌های فیلم زمانی است که همگی از گرسنگی نزدیک به مرگ هستند؛ نمودی از بروز غریزه حیوانی که به تم فیلم که تلاش برای زنده ماندن است کمک می‌کند. پس از این سکانس، ریتم فیلم کمی کند می‌شود ولی تماشای راه رفتن مداوم کاراکترها کسالت‌بار نیست. پیتر ویر در اولین ساخته بلندش «پیک نیک در هنگینگ راک»(1975) همین کار را انجام داده بود.

هر بار که دوربین بالای سر مسافران می‌رود این حس که یک نفر مدیریت‌شان می‌کند و به سوی جهان طبیعت می‌فرستدشان تا یکی پس از دیگری از بین بروند تقویت می‌شود که کمی وحشتناک است. فیلمنامه توسط ویر وکیت کلارک از پرفروش‌ترین داستان سال1956 «پیاده‌روی طولانی» نوشته راویچ الهام گرفته است که درباره یک افسر ارتش لهستان است که ادعا کرده بود موفق به فرار از سیبری شده و 4000مایل تا هند رفته که مدارک کنونی نشان می‌دهد راویچ هرگز از گولاگ نگریخته بلکه از تجربیات دیگر زندانیان برای نگارش کتابش بهره گرفته است. ویر و کلارک در فیلمنامه دو اشتباه حیاتی انجام می‌دهند؛ آنها در ابتدا به ما می‌گویند که چند نفر زنده می‌مانند و دوم اینکه آنها در ابتدا و با قدرت اشاره می‌کنند به اینکه با یک داستان واقعی روبه‌رو هستیم و به این شکل روی مسئله‌ای سرمایه‌گذاری می‌کنند که روی آن اطمینانی وجود ندارد. در میانه راه دختری به گروه می‌پیوندد که در ادامه فیلم همه به نوعی حامی او می‌شوند. اینکه او در قبال درد و رنج‌هایش گریه کند برای شما عادی است این وسط اما چیزی که لنگ می‌زند آن است که داستانش را باور نمی‌کنید.

مانولا دارگیس /نیویورک‌تایمز

کد خبر 135987

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز