هنر سینما، بازنمایی زیباییشناسانه واقعیتی است که انسان، آن را همانگونه که هست، به سختی میتواند تحمل کند. جز این، البته خلق دنیایی که فرسنگها از آنچه واقعا هست، فاصله میگیرد، کارکرد این مخدر قدرتمند را (در فیلمهای تخیلی) به داروهای توهمزا هم نزدیک میکند. با این نگاه، سینما در نهایت به یکی از دو گروه مخدر مورد توجه انسان تعلق دارد.
گروهی از داروهای مخدر برداشت انسان را از خود و دنیای پیرامونش به شکلی مرموز و شگفتانگیز، تلطیف میکنند و بیآنکه در کارکردشناختی مغز خللی وارد کنند، نگاه فرد را از درک و توجه به جنبههای تلخ و منفی، به برداشت مثبت و آرامبخش از واقعیت تغییر میدهند. این گروه از داروها، واقعیت را تغییر نمیدهند بلکه تنها سبب میشوند کسی که همه چیز را منفی و سیاه میدید، ناگهان با خود و اطرافش مهربان شود و دنیا را زیبا ببیند. فیلمهای واقعگرا، به ویژه آنها که داستانهای شاد و مثبت دارند، در این گروه قرار میگیرند.
اما گروه دیگر از مخدرها، داروهای توهمزا هستند. این گروه، در واقعیت دست میبرند و آن را تحریف میکنند. به عبارت بهتر، دنیای دیگری برای فرد میسازند که حتی در تجربههای کابوسگونه نیز، لذتبخش است. تنها به این علت که دنیای تازه، آنچه واقعا هست، نیست. فیلمهای تخیلی را میتوان در این گروه قرار داد.
«جدایی نادر از سیمین» روشن است که در گروه نخست قرار میگیرد؛ فیلمی که فقر را زیبا میکند و تلخکامی بشر در آن، از دریچه روایتی استوار و زیباییشناسانه، تفاوت ظریفی با دنیای واقعی دارد. سینمای واقعگرا، حتی وقتی تلخیها و ناکامیهای انسان امروز را نمایش میدهد، از آنجا که براساس ساختاری هدفمند و زیبا ساخته شده است، رابطه فرد با واقعیت را تلطیف میکند. از این نظر، سینما رابطی است که انسان را به واقعیت وصل میکند و به لحاظ شکل رابطهای که تعریف میکند، میتواند مخاطبش را به اندازههای متفاوتی، تحت تأثیر قرار داده، آرام کند.
به این ترتیب، هرچه فیلم، واقعیت دردناک پیرامون را با اسلوب محکمتر و زیبایی بیشتری تعریف کند، مخدر قویتر خواهد بود و نقش پالایشگریاش را بهتر ایفا میکند. به این نکته، لازم است کارکرد «داستان» فیلم را نیز اضافه کرد. در واقع سینما، ترکیبی از دو عامل زیباییشناختی است که هر کدام به تنهایی میتوانند رابطه مخاطب با واقعیت را تحت تاثیر قرار دهند؛ داستان که ظرافت در شیوه روایتش، خود مسحورکننده است و تکنیکهای دیداری که در قاببندی، حرکت دوربین، بازی بازیگران، دکوپاژ و میزانسن و همه آنچه سینما را از داستان متمایز میکند، تعریف میشود.
حاصل ترکیب این دو عامل بر پرده سینما، واقعیت دیگرگونهای را به نمایش میگذارد. به عبارت بهتر، در سینمای واقعگرای تلخ، واقعیت با این ترکیب، اگرچه شباهت زیادی به آنچه واقعا در زندگی رخ میدهد، دارد، اما در عین تلخی، زیباست و زیبایی، اصلیترین مخدر در مواجهه با پدیدههاست. با این حساب، هرچه فیلمی در دو عامل یاد شده، قدرتمندتر باشد و به ظرایف زیباییشناسانه و هنریشان، توجه بیشتری کرده باشد، به طور طبیعی، اتصال مخاطبش را به واقعیت، بیشتر تلطیف میکند و «جدایی نادر از سیمین» تقریبا چنین کرده است. این فیلم اگرچه هیچ جنبهای از جذابیتهای عامهپسند، نظیر کمدی یا فانتزی را ندارد اما با استقبال عامه مواجه میشود زیرا توانسته است در شکل روایت، داستانی که ساخته است و تکنیکهای دیداری، بنایی به قاعده بیافریند و از طریق آن، رابطه مخاطبش را با واقعیت پیرامونش، تحت تاثیر قرار دهد.
فقر، دروغ، استیصال، درگیری و حتی خشونت در «جدایی نادر از سیمین» زیبا شده است، زیرا اصغر فرهادی توانسته همه اینها را «زیبا» نمایش دهد و جنبههای هنری اثرش، واقعیت تلخ را تحت تاثیر قرار می دهد. اما این «زیبا»یی، به معنای «درست» بودن یا از بین بردن زشتی عناصر یادشده نیست. به عکس، بیان زیباییشناسانه و استحکام ساختمان دیداری فیلم در ترکیب با قصهای محکم و درگیرکننده سبب شده است، تصویر کاملی از این زشتیها ساخته شود و مخاطب به درک عمیقتری از آنها دست یابد.همانطور که گفته شد، این نکات در لایههای عمیقتر کارکردهای روانشناختیشان، توضیح قابل ملاحظهایاند برای این تناقض که چطور فیلمی تلخ و پر از درگیری و بدبختی، مورد توجه مردم قرار میگیرد و به فروش میلیاردی دست مییابد؟ پاسخ را همانطور که گفته شد باید در تأثیر مخدرگونه سینما در رابطهای که انسان با واقعیت برقرار میکند، جستوجو کرد؛ مخدری که در «جدایی نادر از سیمین» تقریبا بدون ناخالصی است.
علاوه بر این، به عنوان یک توضیح روانشناختی سادهتر و کموبیش روشن، سینمای سیاه، درست به این علت که سینماست و با فاصلهای قابلملاحظه از مخاطبش، در دنیایی دور از او شکل میگیرد، در ناخودآگاه فرد حس آرامشبخشی ایجاد میکند. «جدایی نادر از سیمین» اگرچه بیش از آنکه به توصیف سیاهی بپردازد، آن را تحلیل میکند، اما در مخاطبش این حس را برمیانگیزد که ماجرا به او مربوط نیست. در واقع اگرچه مخاطب میتواند با ضدقهرمانان فیلم، همذاتپنداری کند، در عین حال میداند که حالا او در جای امنی است و در حالی که به سادگی میتواند به جای آنان باشد، نیست. این احساس امنیت، در عین همذاتپنداری، عنصر تکرارشونده در کارکرد روانشناختی همه هنرهای تلخ است که همراه با پالایش روانی حاصل از همذات پنداری، در نهایت، اثر آرامبخش مخدر را تشدید میکند.با این همه، مخدر «جدایی نادر از سیمین» ناخالصیهایی نیز دارد که اگر نداشت، نشئگیاش یکدستتر و کاملتر بود. این ناخالصیها به شکل عجیبی در 3 مرحله اوایل، اواسط و اواخر فیلم قرار گرفتهاند و سبب میشوند مثل یک شوک غیرمنتظره، نشئگی برای لحظاتی از سر تماشاگر بپرد و او دوباره بدون واسطه با واقعیت مواجه شود. هرچند که ساختار روایی فیلم که برمحور خلق موقعیتهای متناقصنما و دردناک شکل گرفته است، بسیاری از مخاطبان را چنان تحت تأثیر قرار میدهد که با این ناخالصیها نیز همچنان نشئه باقی میمانند.
ناخالصی اول: اوایل فیلم، دختر نوجوانی که در واقع با وجود دیالوگهای اندکش، محوریترین و اصلیترین شخصیت داستان است (سارینا فرهادی)، به وضوح میبیند که مادرش (لیلا حاتمی) برای پرداخت کرایه باربرها، از کشو پول برمیدارد. اما فردای آن روز، در حیاتیترین صحنه فیلم، در حالی که پدرش (پیمان معادی)، کارگر خانهشان (ساره بیات) را متهم به دزدی میکند، تنها تماشا میکند و بیهیچ علتی نمیگوید پول را مادرش برداشته، نه او.
ناخالصی دوم: اواسط فیلم، دوربین، ساره بیات که در جستوجوی پدر پیمان معادی است را تعقیب میکند و ناگهان لحظهای که او را آن سوی خیابان مییابد، تصویر به صحنهای شاد و کاملا بیربط از بازی فوتبال دستی کات میخورد. بعدها معلوم میشود که در آن صحنه، ساره بیات تصادف کرده و شک دارد که علت سقط جنینش همین تصادف باشد. این کات که بحثهای زیادی درباره درست و غلط بودنش پیش آمد، با توجه به زاویه روایت دانای کل فیلم، شکلی از فریب مخاطب است. در تمام طول فیلم، تماشاگر همراه دوربین، با هر کدام از شخصیتها که همراه میشود، همه آنچه را که در داستان مهم است، میبیند، جز این یک مورد که بسیار هم مهم و تعیینکننده است. فرهادی در توضیح ماجرا گفته است ابتدا سکانسی وجود داشته که در آن، تصادف مختصر بیات نشان داده میشد، اما در هنگام تدوین، آن را حذف کرده و البته معتقد است اقدامش درست بوده.
ناخالصی سوم: اواخر فیلم، پیمان معادی در گفتوگو با همسرش، لیلا حاتمی، میگوید حاضر است پول مهریه او را حتی با گدایی پرداخت کند، اما به هیچ وجه حاضر نیست، پولی را که توافق کردهاند به شوهر ساره بیات (شهاب حسینی)، بابت سقطشدن بچهاش، بدهد. او که در تمام طول مواضع فیلم بر این پافشاری میکند و مدام تکرار میکند زیربار حرف زور نمیرود، ناگهان در دو سکانس بعد، بیهیچ توضیح روشنی، در خانه شهاب حسینی، مشغول نوشتن چک است تا پول توافق شده را بپردازد.این سه ابهام که دومی همهگیر شد، در گیرودار ماجراهای درگیرکننده فیلم «جدایی نادر از سیمین» معمولا از نگاه تماشاچی پنهان میمانند اما با دقت بیشتر، کاملا به چشم میآیند و این پرسش را به ذهن میآورند که چطور کارگردانی مثل اصغر فرهادی که استاد توجه به جزئیات است، جزئیاتی تا این اندازه مهم را نادیده گرفته یا ندیده است؟