امروز همه از درخشش، توان و مهربانی جواد ذوالفقاری صحبت میکنند. امروز همه زانوی غم بغل کردهاند و از فراق جواد میگویند. امروز همه از مرد دیروز میگویند؛ مردی که با همه توانش میخواست نمایش عروسکی آنگونه که باید، به نمایش در بیاید. امروز من هنرمند که به لطف و توفیق پروردگار، دست بر قضا مدیر هم هستم، چگونه از جواد ذوالفقاری بنویسم. از خود پرسیدهام تو چه کارها که میتوانستی برایش انجام دهی و ...
مگر نمیشد سالن نمایش برای اجرای عروسکیاش پیشتر فراهم کرد، مگر نمیشد قرارداد نمایشاش را زودتر پرداخت کرد، مگر نمیشد با تلفن صدایش را شنید تا به یادمان بیاید که ما دوستیم نه مدیر و به یادش آورد که همراهیم؛ و با شرمندگی، سکوت... مگر هم او نبود که دوستانش به فکر درمانش بودند و برای جبران ذرهای از مشکلات به این در و آن در میزدند و ما مدیران...
مگر شرایط وخیمش را به یاد یکدیگر و به یاد مدیران محترم هنری گوشزد نمیکردند و ما ...
مگر درخواستهای مکرر اجرا و... را در کشوی میزمان نمیدیدیم...مگر آب شدن ذرهذرهاش را باور نداشتیم، مگر، مگر، مگر و صدها اگر...خوشحالیم که امروز برایش پیام نمیفرستیم و چه و چه و چه...
او که رفت و روحش شاد، به رفتنش فکر کنیم و به رفتنمان... شاید رفقای دیگری با صدها مشکل باشند که درخواست کوچکشان در کشوی میز ماست. امروز به روی میزمان نگاهی بیندازیم، شاید تکه کاغذی، درخواست کوچکی از هنرمندی بزرگ جامانده است.
امروز که خداوند فرصت داده که با پول بیتالمال برای آینده و آخرت خود توشهای ذخیره کنیم، فرصت را از دست ندهیم. امروز فردای دیروز است و فردا دیروز امروز، خدا را سپاس.
*مدیرعامل خانه هنرمندان