همینطور در کمینِ موقعیت بودیم تا فراهم شد. نمایش کمدی رمانتیک «تعطیلات» از هشتم دسامبر سال گذشتة میلادی در سینماهای آمریکا شروع شده و نانسی مهیرز، کارگردان، نویسنده و تهیهکنندة آن است. مهیرز کمدیهای خوبِ «یه چیزی باید داد!» و «آن چه زنان میخواهند» را توی کارنامهاش دارد.
اما اینطور که نظرسنجیِ سایتهای اینترنتی از منتقدان نشان میدهد، انگار «تعطیلات» با وجود بازیگران قابل توجهی مثل کیت وینسلت، کامرون دیاز و جود لاو نتوانسته موفقیت فیلمهای قبلی را به دست بیاورد. ماجرای «تعطیلات» از این قرار است که آماندا وودز (کامرون دیاز) ساکن کالیفرنیای جنوبی است و آیریس سیمپکینز (کیت وینسلت)، 6 هزار مایل آن طرفتر در حومة لندن ساکن است.
هر دو آدمهایی شکست خوردهاند و خیلی تصادفی با یکدیگر، توی یک وبسایت اینترنتی آشنا میشوند، از درد مشترکشان میگویند و تصمیم میگیرند برای تعطیلات کریسمس به مدت دو هفته جایشان را با هم عوض کنند! آماندا به انگلیس میرود و آیریس هم به خانة آماندا در کالیفرنیا نقل مکان میکند، غافل از این که قرار است توی همین سفر کوتاه، زندگی هر دو نفرشان زیرورو شود و در مکانهای جدید، درگیر روابط عاطفیِ تازهای بشوند.
راستش را بخواهید، بیشتر از این، کاری با «تعطیلات» و موفق بودن یا نبودنش نداریم، اصلا به ما چه؟! فرصت طلاییای پیش آمده و میخواهیم دربارة ژانری حرف بزنیم که خیلی از فیلمهای عزیز عمرمان توی آن قرار دارند.
جایی توی کتاب «گفتوگو با بیلی وایلدر» (ترجمه گلی امامی)، کامرون کرو (کارگردان کمدی رمانتیکبازی که فیلمهایی مثل «جری مگوایر» را در کارنامهاش دارد) از بیلی وایلدر ( یکی از پدربزرگهای فیلمهای کمدی رمانتیک با ساخت فیلمهایی مثل «سابرینا» و «آپارتمان») میپرسد که نظرش دربارة کمدیهای رمانتیک جدید چی است؟ وایلدر جواب میدهد:
«...این روزها دیگر خیلی کمدی نمیسازند، چون دیالوگاش زیاد است. دوست دارند بیشتر (فیلمها) حرکت و فعالیت داشته باشند...» کرو دوباره فرضیهای را مطرح میکند: «در فرهنگ امروز، با از بین رفتن اختلاف طبقاتی و نژادی، موانع نمایشیِ کمتری برای دور افتادن زن و مرد از یکدیگر وجود دارد و این طوری هیجانی در رابطهها وجود ندارد. به خاطر همین، کمدیهای رمانتیک جدید شکست میخورند.»
این جا است که عمو بیلی یکی از همان جملههای تیز و ظریف «وایلدری»اش را میگوید: «مردم مردماند، همیشه راههایی برای جدا نگهداشتنشان از هم وجود دارد. همین زیبایی، زندگی است...» شاید این نقل قول، بهترین توضیح برای این باشد که چرا تا امروز ژانر کمدی رمانتیک زنده مانده و ما دوستش داریم.
ژانر کمدی رمانتیک، همینطور که از اسمش پیدا است، دائم بین یک ملودرام اشکانگیز تا مرز یک کمدیِ رودهبرکننده تغییر میکند. نه تویش از جلوههای ویژه خبری هست، نه اکشن خیلی خفن. قصه خیلی ساده است، دربارة رابطة بین آدمها است.
همیشه زن و مرد ماجرا خیلی اتفاقی با هم برخورد میکنند اما برای رسیدن به هم، سر راهشان موانع زیادی قرار دارد. این موانع حتی میتواند خلق و خوی متفاوتشان باشد! تا این جای قضیه عین زندگی همة ما است. اما دست آخر، جادوی سینما کاری میکند که با وجود همة مانعها، زوج ماجرا به هم میرسند، حالا هر چه عجیبتر بهتر! ما بیشتر حال میکنیم.
اواسط دهه30 بیکاری و رکود اقتصادی در آمریکا به هالیوود هم سرایت کرد و فیلمسازان به این نتیجه رسیدند که باید روی پروژههای کمخرج که فروششان ردخور ندارد دست بگذارند و برای همین سیل دو دسته فیلم سرازیر شد: فیلمهای جنایی معماییِ عامهپسند (فیلم نوآر) و همین کمدیهای رمانتیک، که هر دو ژانر، نان فیلمنامههای پر و پیمانشان را میخورند.
اولین کمدیهای رمانتیک سینما بر میگردد به فیلمهایی که ارنست لوبیچ با کمک فیلمنامهنویسانش، بیلی وایلدر و چارلز براکت، ساخته؛ مثل «زن هشتمِ ریش آبی» یا «نینوچکا». فیلمنامهها پر است از رگبار شوخیهایی (عمدتا کلامی) که وایلدر ازشان با عنوان «ترفند لوبیچ» یاد میکرد، یعنی شوخیهایی که بلافاصله پشت سر شوخیهای قبلی میآید.
بعدش هم که کمدیسازهای بزرگی مثل ویلیام وایلر، استنلی دانن و صد البته خود بیلی وایلدر آمدند و آنقدر ایدههای بکر و جدید در فیلمهایشان آوردند که بهترین کمدیهای رمانتیک دهه90 و حتی در همین دهه، هنوز از همان ایدهها استفاده میکنند، جز اینکه وسایل و پلهای ارتباطی بین آدمها مدرنتر شده.
لوبیچ در «مغازة گوشه خیابان»اش در 1940 از این ایده استفاده میکند: مردِ فروشندة داستان (جیمز استوارت) با دختری که او را اصلا ندیده با نامه در ارتباط است، ولی خیلی زود میفهمد آن دختر، کارمند تازه استخدام شدة خودش است که اتفاقا با هم مشکل دارند!
خُب، قصه «نامه داری!» (محصول1998، ساخته نورا افرون) همین است دیگر، با این تفاوت که تام هنکس و مگ رایان، صاحب دو مغازة کتابفروشی رقیب هستند (مردم به هر دو مغازه، «مغازه گوشه خیابان» میگویند!) که از هم متنفرند اما نمیدانند مدتها است با اینترنت و ایمیل با هم رابطه دارند.
ایدهها و کلیشههای جذابی هم از عاشقانههای کلاسیک سینما توی کمدیهای رمانتیک وجود دارد. مثلا توی «بیخواب در سیاتل» (ساختة دیگر نورا افرون، محصول1993)، دیدار پایانیِ هنکس و رایان، بالای ساختمان امپایر استیت به خاطر ملاقات نهایی زوج فیلم عاشقانه «ماجرای به یاد ماندنی» (ساخته1957)، کری گرانت و دبورا کر (یا شاید کینگکونگ و معشوقهاش!) است که مرتب همه توی فیلم بهاش ارجاع میدهند.
جالب است که جایی از فیلم، هنکس همراه دوستش این نوع فیلمها را مسخره میکنند و بهشان فیلمهای «زنانه» میگویند! مثل موقعهایی که با چند نفر نشستهایم و داریم کمدی رمانتیک معرکهای میبینیم و کمی تا قسمتی از واقعیت و غم و غصههای دوروبرمان داریم رها میشویم ، یکهو یکی از پسرها (امروزه حتی دخترها!)ی جمع، تریپ بر میدارد که چقدر شماها خاله زنکاید!
گفتیم که مایة همة کمدی رمانتیکها این است: هر زوجی با وجود تقدیرهای لعنتیِ متفاوت و علایق و سلایق غیر همجنسشان، باز هم میتوانند (گیرم با جادوی سینما) شیفتهوار همدیگر را دوست داشته باشند و سرنوشتشان به هم گره بخورد، مثل زوج اندی مک داول و ژرار دپاردیو در «گرین کارت» که برای گرفتن اقامت ازدواج میکنند و باید برای مدتی زیر یک سقف زندگی کنند.
به این دیالوگ بینظیر برونته (مک داول) رو به ژرژ (دپاردیو) توجه کنید: «لازم نیست همدیگه رو دوست داشته باشیم، فقط باید با هم ازدواج کنیم!» یا حتی زوج تازه ازدواج کرده جین فاندا و رابرت ردفورد در «پابرهنه در پارک» که هنوز شش روز از ازدواجشان نگذشته به کولهباری از سوءتفاهمهای اخلاقی میرسند و به قول کوری (فاندا) فاتحة ازدواجشان خوانده است! اصلا مگر زوج کلمههای کمدی و رمانتیک، همجنس و شبیه هم هستند؟
جولیا رابرتز:
سادهدلی خُلوارش توی «عروسی بهترین دوستم» و چهرة آرامش در «ناتینگ هیل» با هم قابل مقایسه نیست، برای همین ظاهر غیرقابل پیشبینی، شده محبوبِ کمدیسازها.
مگ رایان:
با شیطنتهایِ کودکوار، هرازگاهی و انفجاریاش و با صدایی که عمدا گاهی جیغ جیغویش میکند، توی «بیخواب در سیاتل» و «وقتی که هری، سالی را ملاقات کرد» شد جین فاندای دهه90.
تام هنکس:
اولین بار توی کمدیِ «آب پاشی!» ثابت کرد که مثل جک لمون سادگیِ ذاتیای توی چهرهاش دارد و شد کمدین محبوبِ کمدیهای رمانتیک.
برای بازیهایش در «فیلادلفیا» و «فارست گامپ» دو سال پیاپی اسکار گرفت.
هیو گرانت:
معلوم نیست اتفاقی است که نام فامیلیاش گرانت است یا حکمتی تو کار است.
او کری گرانتِ زمانة ما است. اگر کمدی رمانتیک تحویل گرفته نشدة «دربارة یک پسر» را ببینید، میفهمید چه میگوییم، مردی که ظاهرا گرفتار روزمرگیهای زندگی شهری است اما میتواند یکهو با گیتار الکتریک روی سن ظاهر شود و آواز بخواند!
کری گرانت:
ظاهر و شمایلاش انگ شخصیتهای ظاهرا اتوکشیده و باوقاری بود که اگر پایش میافتاد، آداب را فراموش میکرد و دعوا و کتککاری هم راه میانداخت و دقیقا به خاطر همین شد پای ثابت کمدیهای رمانتیک کلاسیک.
آدری هپبرن:
معصومیتِ بچهها توی نگاههایش موج میزند.
کافی است فصل پایانیِ شاهکار وایلدر «عشق در بعدازظهر» را دیده باشید تا بفهمید چرا انتخابِ اول همیشگیِ استاد بود.
چند کمدی - رمانتیک موفق جدید و قدیم
ناتینگ هیل
Notting Hill (راجرمیشل، 1999)
یک کمدی رمانتیک از نوع انگلیسی. آنا اسکات (جولیا رابرتز) بازیگر محبوب آمریکایی که به لندن آمده، خیلی اتفاقی وارد کتابفروشیِ ویلیام (هیو گرانت) میشود و از همان لحظه دلشان برای هم ضعف میرود.
ماجرایِ هنرپیشهای که از تشریفات خسته شده ، آدم را خیلی سریع یادِ فیلم کمدی رمانتیک قدیمی و معروف «تعطیلات رُمی» میاندازد.
بیخواب در سیاتل/Sleepless in Seattle (نورا اِفرون،1993)
با بودجهای کمتر از 21 میلیون دلار ساخته شد و فروش کل آن بیشتر از 227 میلیون شد.
عنوانبندیِ ابتدای فیلم، نقشهای از آمریکا است تا هر چه بیشتر روی فاصلة زیاد بالتیمور و سیاتل که در واقع فاصلة آنی (رایان) است با سم (هنکس) و پسرش جونا، تأکید کند، ضمن اینکه ترانه «همچنان که زمان میگذرد» (کازابلانکا) روی آن کولاک میکند.
دیدار نهاییِ آنها، بالای امپایر استیت خیلی آرامشدهنده است.
جری مگوایر/Jerry Maguire (کمرون کروو،1996)
این کمدیِ کمرون کروو بیشتر ادای دین است به مرادش بیلی وایلدر.کتاب ارزشمند «گفتوگو با بیلی وایلدر» (آنطوری که در مقدمة کتاب آمده) نتیجة موفقیت «جری مگوایر» و کروو است.
در فیلم، کارگزار ورزشیِ کهنهکاری به اسم دیکی فاکس چند باری ظاهر میشود.
این نقش را ابتدا کروو برای وایلدر در نظر گرفته بود که هر کاری کردند پیرمرد راضی نشد اجرایش کند.
گرین کارت/Green Card (پیتر ویر،1990)
فصلی از فیلم که ژرژ (دپاردیو) نشسته و دارد عکسها و خاطرههای فوریای که در چند روز با برونته (مک داول) پیدا کرده را دور بُر میکند و توی دفتری میچسباند و زیر هر کدام مناسبتهایش را مینویسد که یادش نرود، مصداق تصویریِ کمدی رمانتیک است.
توی آن لحظه معلوم نیست باید مواظب اشکهایمان باشیم که نریزند یا با یادآوریِ دوبارة فصل گرفتن آن عکسهای فوری بخندیم! موسیقیِ هانس زیمر معرکه است.
بهترین شکل ممکن
/as Good as it Gets (جیمزال بروکس،1997)
بروکس اولین کارگردانی بود که توانست به بهترین شکل ممکن، نوع و جنس بازیِ نیکلسون را بعد از یک مدت یکنواختی تغییر اساسی بدهد و حاصل کار، اسکاری شد که در 1997 نیکلسون برای بازی در نقش یک نویسندة وسواسی و عبوس گرفت.
بروکس در 1983 ملودرامِ کمدیِ «دوران مهرورزی» را هم با حضور نیکلسون و شرلی مک لین ساخت که در همان سال جوایز اسکار را درو کرد!
تعطیلات رُمی/Roman Holiday (ویلیام وایلر،1953)
آدری هپبرن، نقش «پرنسس آن» را در اولین بازیِ سینماییاش طوری اجرا کرد که به خاطرش برندة جایزة اسکار شد.
این پروژه، اول متعلق به فرانک کاپرا بود و قرار بود کری گرانت نقش جو برادلی (پک) را بازی کند و الیزابت تیلور هم به جای هپبرن باشد، «پرنسس آن» بدون هپبرن؟ غیرقابل تصور است!
سابرینا / Sabrina (بیلی وایلدر، 1954)
قصه ساده است، عشق دختر فقیر به پسر پولدار، اما تمام ماجرا که این نیست.
سابرینا (آدری هپبرن) اوایل فیلم میخواهد به قول خودش به «ماه» برسد و فکر میکند غیرممکن است اما هنر عمو بیلی این است که بگوید: چقدر سادهاید! توی قرن بیستم سفینههایی هست که شما را به ماه میبرد! این که کاری ندارد.
مرغ همسایه غازه!
/ The Grass is Greener (استنلی دانن،1960)
زوج اشرافی و انگلیسی هیلاری (دبورا کر) و ویکتور (کری گرانت) قصرشان را برای بازدید عموم میگذارند تا خرجشان دربیاید.
از یک طرف سر و کلة نامزد قبلی ویکتور پیدا میشود و از طرف دیگر مردی به اسم چارلز (میچم) میآید که به هیلاری علاقهمند میشود.
آپارتمان
/ The Apartment (بیلی وایلدر، 1960)
خود وایلدر و خیلی از منتقدان، «آپارتمان» را نقطة اوج فیلمهای وایلدر میدانند. این کمدی نسبت به باقی فیلمهایش خیلی تلختر است. جک لمون و شرلی مک لین، نقش دو آدم سادهدل را که توی محیط نکبت زدة اطرافشان گیر افتادهاند، خیلی خوب بازی میکنند.
فیلم برندة پنج اسکار کارگردانی، تدوین، فیلم، فیلمنامه و طراحی صحنه شد.
دختر خداحافظی / The Goodbye Girl (هربرت راس، 1977)
نیل سایمن، این کمدی رمانتیک شیرین را از روی ماجرای ازدواجاش با مارشا میسن که نقش پلا را بازی میکند نوشته.
ریچارد دریفوس نقش الیوت گارفیلد، بازیگرِ تئاتری را که دارد با نقش جدیدش کلنجار میرود عالی درآورده و برایش اسکار میگیرد. تلفیق عجیب گریهها و خندههای پلا (میسن) است که الیوت (و ما) را گرفتار میکند.