در مصاحبه اخیر، بیشتر حرفها حول محور ایدز و کمکرسانی به مبتلایان ایدز در کشورهای آفریقایی است.
اما مصاحبه قبلی بیشتر به موسیقی و فعالیتهای گروه «U2» میپرداخت، مصاحبهای که به تعبیر بونو، صادقانهترین مصاحبهای است که تا حالا داشته. متن زیر، گفتوگوی این دو ایرلندی در سال2002 میلادی است. دو ایرلندی که یکیشان از مجریان و مصاحبهگران مطرح تلویزیونی است و دیگری ستارة موسیقی و در عین حال شخصیتی فعال در امور بشردوستانه.
او با آدمهای سیاسی سرشناس زیادی همصحبت شده، خوانندة گروه راک ایرلندی «یوتو» تا حالا بیشتر از 100 میلیون نسخه آلبوم در جهان به فروش رسانده، چهارده تا جایزه «گِرَمی» برده و علاوه بر شهرت جهانی گروه، شخص «بونو» در موارد متعددی از فعالی تهای بشردوستانه به شکل فعال حضور دارد؛ از جمله رفع محرومیت از آفریقا، بخشش دیون کشورهای آفریقایی و مبارزه با ایدز.
- چی شد که اسم «یوتو» را انتخاب کردید؟
راستش من از این اسم خوشم نمیآید.
- خوشت نمیآید؟
نه، تاریخ راکاند رول پُر است از گروههای بزرگ با اسمهایی مزخرف. مردم فراموش میکنند که اسم بیتلز، یک جناس مزخرف است.
- این اسم پیشنهاد کی بود؟ کدام یک از اعضای گروه؟
چند تا اسم توی ذهنمان بود. ما آن موقع همگی پانزده شانزده ساله بودیم. لری که اصلا چهارده سالش بود.
- همیشه هم با هم بودهاید؛ نه؟
بله. اولش یکجور گروه مدرسهای بود و اسم گروه را گذاشتیم «Hype»: بعد شد «Feedback»؛ بعد هم دوستمان، استیون آوریل، که از آن اول تا حالا کار طراحی جلد آلبومهایمان را همیشه انجام داده، اسم «یوتو» به ذهنش رسید.
- فکر میکردید اسم یک زیردریایی است.
بله، بعد فهمیدیم که اسم یکجور هواپیمای جاسوسیU-2 است.
- یکی از همین هواپیماها آن موقعها سقوط کرده بود و جنجالی به پا شده بود و تو خوشت نمیآید از...
از «گری پاورز» (خلبان آمریکایی هواپیمای جاسوسیU-2 که در سال1960 سقوط کرد.)
- این که بله، از این اسم خوشت نمیآید چون...
چرایش را نمیدانم. واقعا فکر نکردهام که چرا خوشم نمیآید. برای من مثل این است که داری میگویی You too (تو نیز).
- اسم واقعیات پاول دیوید هیوسن است و نه بونو.
بله، دقیقا.
- فکر میکنی اگر اسمت همین پاول دیوید هیوسن باقی میماند، کار یوتو اینقدر میگرفت؟
چه بگویم؟ تنها آدمی که پاول صدایم میکرد، پدرم بود. به خاطر همین، وقتی الان کسی پاول صدایم میزند، فکر میکنم باز کار بدی کردهام. مخصوصا وقتی مردم آدم را توی خیابان میبینند و میخواهند ابراز صمیمیت کنند و پاول صدایم میکنند، اصلا خوشم نمیآید.
- کی اسمت را گذاشت بونو؟
یکی از دوستانم، که هنوز هم یکی از صمیمیترین دوستانم است. الان نقاش مشهور و بزرگی است و اسمش گاگی است. این اسم را خودم رویش گذاشتم. او هم اسم بونو را روی من گذاشت. در حقیقت شکل خلاصهشدة اسم خیابان «Bonavox of O’Connell» است. این هم حقیقت مطلب، حالا که داری اصرار میکنی.
- چرا با این همه مشغلة موسیقی ، خودت را درگیر این کارها میکنی؟
من فقط دارم کاری را میکنم که اگر هر کس دیگری وقت و پولش را داشته باشد، میکند.
نه، خیلیها هستند که این وقت و پول را دارند و کاری را که تو داری میکنی نمیکنند.
نه مطمئنام خیلیها دارند این کار را میکنند و ما باخبر نمیشویم. وقتی باب گلدوف، او هم ایرلندی است، جریان «Live Aid» را راه انداخت، من و زنم تحت تأثیر قرار گرفتیم و پا شدیم رفتیم آفریقا ببینیم چه کاری از دستمان بر میآید. ولی به کسی چیزی نگفتیم. ما این کار را کردیم چون وسعمان میرسید. از همان موقع بود که زندگیام زیرورو شد.
چیزهایی دیدم که خدا کند هیچ آدمیزادی به چشم نبیند. رفته بودیم شمال اتیوپی. توی چادر میخوابیدیم. دهها هزار نفر راه میافتادند و میآمدند نزدیک محل استقرار ما که شاید یک لقمه نان گیرشان بیاید. گاهی بچههایشان را همان جا ول میکردند و میرفتند. خیلی از بچهها که از دیدمان دور میماندند، همان جا یک گوشهای میافتادند و میمردند.
دردآورتر این که میآمدند و التماس میکردند بیا این بچه را بگیر و ببر بزرگ کن. من نمیتوانم بزرگش کنم، اگر او را نبری او هم میافتد و میمیرد.
- تو چه کار میکردی؟
خب، من که نمیتوانستم فرزندانشان را قبول کنم و بگیرم با خودم بیاورم.
- این اولین باری بود که... ؟
ولی الان بچههایشان را میگیرم و میپذیرم و با خودم میآورم به...
- همهشان را؟
چارهای نیست.
- این اولین باری بود که وارد دنیایفعالیــــتهای بشردوستانه میشدی؟
بله؛ وقتی توی هواپیما بودیم و داشتیم بر میگشتیم، به خودمان میگفتیم که هرگز این صحنهها را فراموش نخواهیم کرد. مسخره است آدمها بیفتند بمیرند چون پول ندارند. مضحک است. سال آینده، دو و نیم میلیون آفریقایی جان خودشان را از دست خواهند داد فقط به این دلیل مسخره که رساندن داروی ایدز به آنها کار سختی است.
نوشیدنیهای آنچنانیشان را به دورترین نقاط آفریقا میرسانند، تازه و خنک. بعد میگویند نمیشود به اینها دارو رساند، سخت است، نشدنی است. آدم را نشاندهاند روی کره ماه، بعد میگویند نمیشود به این آدمها دارو رساند.
- کودکی خودت چطور گذشت؟ زیاد سختی کشیدی؟
نه راستش. اصلا. فقط مشکل بزرگم این بود که با برادر و پدرم زندگی میکردم. مادرم وقتی خیلی کوچک بودم، از دنیا رفت.
- خب، اوضاع چطور بود؟
مثل خیلی از دیگر خانوادهها. داری توی خانه زندگی میکنی، ولی خانه واقعا خانه نیست. البته راستش رابطة من و پدرم چندان خوب نبود. او سال گذشته از دنیا رفت. قبل از اینکه بمیرد از او دلجویی کرده بودم، ولی ای کاش این کار را سالها پیش میکردم.
- بچه که بودی به خواندن و خوانندگی علاقه داشتی؟
پدرم خودش خوانندة تِنور بود و عاشق سینهچاک اپرا. به گمانم استعدادم به او رفته. البته من نه آموزشی دیدهام، نه کلاسی رفتهام. پدرم عاشق موسیقی بود و در تمام عمر، حسرت این را میخورد که چرا هیچ وقت سازی را یاد نگرفت. من و برادرم هم یاد نگرفتیم.
- آیا در گروه همیشه درآمدتان را تقسیم بر چهار میکنید؟
معلوم است. از همان روز اول بین خودمان این باور را پروراندیم که شخصمحوری و خودخواهی، دخل گروه را میآورد.
- و چه چیزی باعث شهرت جهانی «یوتو» شد؟ یک ترانة خاص، یک کنسرت خاص، چی؟
نمیدانم.
- اما حتما یک چیزی هست.
نمیدانم شاید یک جور جادو در کار باشد. گروههای زیادی را سراغ دارم که خیلی از ما بهتر بودند، از نظر تکنیکی خیلی از ما سر بودند. ما بین خودمان میگفتیم اینها همه چیز دارند ولی «آن» را ندارند. ما هیچ چیزی نداشتیم ولی «آن» را داشتیم. یک جورهایی هم حساب کار دستمان آمده بود که چطوری میشود تبدیل به یک ستارة موسیقی راک شد.
- یعنی هیچکدام از ترانهها یا آلبومهایتان نبود که اثر مضاعفی در محبوبیت شما داشته باشد؟
نه، نبود.
- یعنی شما همینطوری رشد کردید و مطرحتر و مطرحتر شدید؟
سال1980 آمدیم آمریکا و کریسمس بود. برف همه جا را پوشانده بود. اجراهای زندهای انجام دادیم که حتی در یکیشان فقط هفده مخاطب داشتیم.
- چرا ایرلند را ترک کردید؟
هرگز ایرلند را ترک نکردهام، هرگز. اگر اینجا هستم برای موقعیتهای کاری است، مثل خیلی دیگر از ایرلندیهایی که اینجا هستند.
- روزی که داشتی برای تنها هفده نفر کنسرت میدادی، این فکر به سرت نزد که کار را رها کنی؟
نه، آن روزها تازه خود بزرگبینیمان داشت شکل میگرفت.
- واقعا؟
بله.
- پس میدانستید که خوباید؟
خوب، نه. فوقالعاده. ما خیلی خوب نبودیم، فوقالعاده بودیم. منظورم را میفهمی؟ نمیتوانستیم درست و حسابی اجرا کنیم. کارهایمان شبیه کارهای دیگران نبود چون راستش بلد نبودیم. ولی چیزی داشتیم که فوقالعاده بود، نه خوب. من نمیگویم من فوقالعادهام، میگویم ما فوقالعادهایم. یعنی یکجور اعتماد به نفس جمعی در ما چهار نفر وجود دارد.
- با شهرت چطور کنار آمدی؟
چندان با آن کنار نیامدهام. به من نگاه کن: الان اینجا در مقابل دوربین نشستهام و دارم با لری کینگ صحبت میکنم، عینک آبی آنچنانی هم زدهام...
- خودت را پشت عینک قایم کردهای.
دقیقا.
- نه، واقعا میگویم.
این همان هنر ظریفة عدم صداقت است دیگر، لَری.
- به هرحال این همه پول، این همه شهرت. خوب است یا بد؟
نمیدانم. شاید اینجا اوضاع فرق کند. مثلا اگر ببینند کسی در یک خانة باشکوه قصرمانند زندگی میکند، بگویند خب، ما هم اگر حسابی کار کنیم، شاید روزی چنین چیزی داشته باشیم. ولی در ایرلند اینطوری نیست. میگویند بالاخره یک روز این یارو را از قصرش بیرون میکشیم و حسابش را میرسیم.
- به عنوان یک ستارة راک جالب است که از جوانی تا امروز مرد خانواده ماندهای.
زنم، آلی، بهترین دوست تمام زندگیام بوده.
- هرگز وسوسه نشدهای که... ؟
کدام آدم است که وسوسه نشود؟ وسوسه هرگز دست از سر آدم بر نمیدارد ولی من به همسرم و به خانوادهام تعهد دارم. من همسرم و خانوادهام را عاشقانه دوست دارم.
- چند تا فرزند داری؟
چهار تا. دو تا دختر11 ساله و13 ساله و دو تا پسر4 ساله و 2 ساله.
- از این که بچه داری چه حسی داری؟
مردم فکر میکنند برای آدمی مثل من، داشتن بچه دست و پاگیر است اما دقیقا برعکس است. بچههایم باعث میشوند من به زندگی علاقهمند بمانم، به دنیا علاقهمند باشم، به دنیایی که قرار است آنها در آن وارد شوند و رشد کننداصلا به خاطر بچههایم و نگرانی از سرنوشت آنهاست که اصلا به سیاست علاقهمند شدهام. نمیخواهم اشتباهات سیاستمداران، زندگی آنها را تباه کند. من وقتی میبینم بچهام بیمار است و درد میکشد، دیوانه میشوم.
احساس ضعف میکنم. فکر میکنم چقدر من بهدرد نخورم که نمیتوانم کاری انجام بدهم. دوست دارم مشت بزنم به در و دیوار. حالا با همین احساسی که به بچههایم دارم، به قضیه جنگ و خشونت نگاه میکنم و دیوانه میشوم.
فکرش را بکن که یکی بخواهد فرزندت را از تو بگیرد. با این که یک صلحطلب تمامعیارم اما در وجودم خشم زیادی هست و این خشم دقیقا از همین چیزها ناشی میشود. ولی من چهرة دیگری هم دارم، همان چهرة دیگرم که ترانهها را مینویسد، ترانههایی مثل «افتخار» یا به عبارتی «به نام عشق».
- این خشم و عصبانیت هیچ تظاهر بیرونی هم داشته؟
قطعا. من که نمیتوانم مثل ترانههایم باشم.
- نمیتوانی؟
من اصلا آن آدمی که در ترانههایم هستم، نیستم. اصلا به خاطر همین است این ترانهها را مینویسم. این ترانهها چیزی است که آرزو دارم باشم. ولی من آنقدر که شخصیت فیزیکی دارم، عاطفی نیستم.
- یعنی دوست داری زود مشتت را از جیبت بیرون بیاوری؟
بله، من چنین آدمی هستم.
- اما تو را همه به عنوان سفیر صلح میشناسند.
بله.
چه میشود گفت؟ یا داری طفره میروی یا واقعا همان چیزی هستی که داری میگویی.
بگذریم. بهتر است آدمها در رابطه با این چهرة واقعی خودشان زیاد حرف نزنند.
- آیا هنوز که هنوز است به معنای واقعی کلمه، خودت را یک خواننده میدانی؟
بله.
- عضوی از یک گروه؟
دقیقا.
- و دیگر کارهایی که میکنی، کار اصلیات نیست.
همینطور است.
- یعنی هنوز دوست داری بروی روی صحنه و صدای فریاد تماشاچیان را بشنوی.
بله و دوست دارم خودم هم فریاد بکشم. کار روزگار است که الان کارم به اینجا کشیده. به نظرم برای خودم هم بهتر است همیشه در یک گروه موسیقی باشم. یک ایدة خوب مثل یک ملودی خوب است. در هر دو، نوعی وضوح و نوعی اجتنابناپذیری وجود دارد. به همین خاطر است که من عاشق ایدههای تازه هستم.
- عمر مفید یک گروه موسیقی چقدر است؛ آن هم وقتی که مخاطبانش از طیف جوانان هستند؟ مثلا میتوانند در دهه ششم عمرشان هم هنوز ستاره باشند؟
من نمیدانم. اصلا نمیدانم که آیا دوست دارم در شصت سالگی همچنان کار موسیقی بکنم یا نه. من معتقدم اگر دو تا آلبوم مزخرف پشت سر هم بیرون بدهی، کارت تمام است. مرخصی. اما بگذار چیزی به تو بگویم. موفق بودن آسان است اما مطرح بودن سخت است.
واقعا اینطور است که میگویی؟
به نظر من اینطور است. به نظر من آیندة «یوتو» روشن است ولی من در مورد آیندة خودم مطمئن نیستم. مگر اینکه بتوانم مطرح باقی بمانم. منظورم از مطرح بودن این است که در بطن جریانات روز قرار داشته باشم.
- آیا شما چهار تا هنوز همان پسر بچههای هممدرسهای هستید؟
به شرط این که چهار تایی با هم در یک اتاق تنها باشیم.
- مرور خاطرات؟
بله، هر چهارتایمان، روزهایی که در پارکینگ خانه تمرین میکردیم.
- هیچوقت شده است که درکارتان، دراجرایتان شب بدی داشته باشید؟
معلوم است. ما چهار نفر چندان قابل پیشبینی نیستیم...
- پس هنوز هم شب بد دارید؟ اما حالا دیگر آنقدر بزرگ و مشهورید که خودتان میفهمید گند زدهاید اما مخاطب و هوادار نمیفهمد.
نه. اگر گند زده باشم، خودم به مردم میگویم.
- واقعا این کار را میکنی؟ مثلا چه میگویی؟
میگویم: «میخواهید پولتان را پس بدهم؟»
- هرگز این حرف را جایی زدهای؟
معلوم است. هر چند که خیلی به من گفتهاند این کار، کار درستی نیست. اما به نظرم مردم مهمترین قسمت کار هستند. کنسرت گران است، سیدی گران است...
- و شما همیشه خود را به مردم مدیون میدانید؟
اما ما همیشه هر چه داشتهایم رو کردهایم و برای مخاطب کم نگذاشتهایم.