شاید بتوان رورتی را از معدود فیلسوفانی به شمار آورد که مابین فلسفه تحلیلی و قارهای پیوند برقرار میسازد، هرچند وی خود را به این نحله فلسفی محدود نمیداند و از فلسفه قارهای نیز بسیار بهره برده است. در گفتوگوی زیر، وی مواضع خود را درباره مهمترین موضوعات فلسفی و تفسیر آرای فلاسفهای که در کتابهای خود آورده است، مرور میکند و در این رهگذر به جرح و تعدیلهایی که در آرایش خود بهوجود آمده، اشاره میکند. او از کتاب فلسفه و آینه طبیعت سخن به میان میآورد و ارزش فراوانی را که برای جان دیویی قائل است بهدلیل آن میداند که وی برخلاف کواین و سلارز، که تنها استاد دانشگاه هستند، شخصیتی بزرگتر از یک استاد دانشگاه است؛ قهرمانی ستودنی. وی نظرات خود را در قبال فیلسوفانی چون پانتام، دیویدسون، کواین و دریفوس ارائه میکند و وجوه تشابه و افتراق خود را با آنها مشخص میکند و سپس به بحث اخلاق میپردازد و نشان میدهد که عملگرا بودن با داشتن حوزهای به نام فلسفه اخلاق سازگاری ندارد و عملگرایان چندان در بند اصول اخلاقی نیستند و به همین جهت در این زمینه کاری صورت ندادهاند. در پایان نیز از تأثیر دریدا و پستمدرنیستهای اروپایی و چگونگی نحوه برخورد خود با آنها سخن میگوید.
- چرا فلسفه را بهعنوان رشته دانشگاهی خود انتخاب کردید؟
به این دلیل که فکر میکردم ایدهای بهتر از این وجود ندارد. رشتههای زبان انگلیسی و تاریخ را هم انتخاب کرده بودم اما فلسفه مرا بیش از هر چیزی بهخود جلب میکرد. درست مثل این بود که فقط این رشته را انتخاب کردهام و نه چیز دیگری. گاه از اینکه تاریخنگار نشدهام افسوس میخوردم اما حالا فکر میکنم واقعا فرقی نمیکند، زیرا بعد از استخدام میتوانید هر چه را دوست دارید انجام دهید.
- بهعنوان یک دانشجو چطور جذب مکتب ارسطویی شدید؟
من ارسطو را خیلی جذاب نیافتم. علت جذب من به وی این بود که آثار ارسطو متن مقدسی بود که بارها و بارها آن را میخواندیم. هم در دانشگاه و هم در گروه فلسفه دانشگاه، نفوذ مکثون به قدر کافی زیاد بود تا ارسطو را در فکر و ذهن همه در صف مقدم نگه دارد.
- آیا به مبناگرایی ارسطویی کشیده شدید؟
بله مطمئنا من هم میل طبیعی برای اساس فلسفهای که بین افلاطون و ارسطو مشترک است، داشتم.
- فکر میکنید هنوز هم فیلسوفانی مثل ارسطو و افلاطون مهم هستند؟
برای بعضیها مهم هستند، حتی اگر مردم آثار آنها را نخوانند. مایه تأسف است، اما فکر نمیکنم لازم باشد هر کسی آن را بخواند.
- فکر میکنید لازم نباشد آثار افلاطون خوانده شوند؟
فکر میکنم کاملا مناسب باشد هر کسی آثار افلاطون را در سالهای آخر دبیرستان یا سال اول دانشگاه بخواند. برای دانشجویان لازم است بدانند که عقایدشان از کجا نشأت میگیرد.
- وقتی به دانشگاه ییل رفتید یک عملگرای تمام عیار شده بودید؟
نه فکر میکنم، سردرگمتر از این حرفها بودم. فکر نمیکنم در آن زمان دیدگاه صریح و قاطعی داشتم.
- وقتی در ولسلی تدریس میکردید، چطور؟
در آن زمان تمام وقتم را صرف مطالعه پیرس میکردم. بنابراین در آن زمان نوعی حرکت به سمت عملگرایی را شروع کردم.
- با وجود این گفتهاید به پیرس بیش از حد بها داده شده است.
این همان نتیجهای بود که سرانجام به آن رسیدم. سپس به مطالعه جیمز و دیویی پرداختم. اما پیرس شخصیت مطرحی بود، زیرا منطقدان بود. بنابراین او معتبرترین عملگرا به حساب میآمد.
- آیا منطق بهطور فوقالعادهای بر ولسلی حاکم بود؟
نه این فقط بهدلیل آن بود که به خاطر نفوذ کواین در ولسلی تأکید بسیاری بر منطق در حرفه یکنواخت فلسفه میشد.
- وقتی از ولسلی، جایی که میتوانستید هیدگر تدریس کنید، به دنیای بهشدت تحلیلی پرینستون رفتید، چه احساسی داشتید؟
در ولسلی بر خلاف علاقهام هیدگر تدریس میکردم. در پرینستون به کار گرفته شدم تا فلسفه یونانی تدریس کنم. برای مدتی این کار را انجام دادم تا وقتی که استخدام شوم و آنها فرد دیگری را برای تدریس فلسفه یونانی تعیین کنند. من عمدتا فلسفه تحلیلی تدریس میکردم زیرا چیزی بود که نیاز داشتم یاد بگیرم. این چیزی بود که هر کسی درباره آن صحبت میکند. دیگر وقتی برای تدریس هیدگر نداشتم زیرا تمام وقتم را صرف موضوعات تحلیلی کرده بودم.
- چرا فلسفه یونانی تدریس میکردید؟
زیرا علاقه فوقالعادهای به آن داشتم. من فلسفه یونانی را در دانشگاه شیکاگو یاد گرفته بودم، فقط به این دلیل که خواندن فلسفه یونانی در آنجا رایجترین کاری بود که میشد کرد. پرینستون از من دعوت به همکاری کرد زیرا تعداد کسانی که در سطح دکترا هم فلسفه تحلیلی بدانند و هم فلسفه یونانی، زیاد نبود. پایاننامه من سه بخش بود: یکسوم آن درباره ارسطو بود، یکسوم آن درباره دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس و یک سوم دیگر آن درباره کارناپ و گودمن. فکر میکنم کسی که در پرینستون مرا به کار گمارد، جذب ترکیب ارسطو با کارناپ شده بود.
- قبلا تا حدی با فلسفه تحلیلی مخالف بودید.
نه، برعکس فکر میکردم فلسفه تحلیلی جنبش آینده فلسفه باشد و کارم این بود که همه چیز را درباره آن بدانم تا بتوانم بهخوبی از عهده تدریس آن برآیم.
- چه وقت دیدگاه شما شروع به تغییر کرد؟
شاید در نیمه دوم 20سالی که در پرینستون بودم یا چیزی در همین حدود.
- چه چیزی باعث این تغییر شد؟
چیز بهخصوصی نبود. فقط اینکه از موضوعاتی که درباره آن مینوشتم، خسته شده بودم و میخواستم چیز متفاوتی را تدریس کنم.
- درباره کتاب «فلسفه و آینه طبیعت» سخن بگوییم. چرا این کتاب در حجم گستردهای خوانده شد؟
هنوز هم علت آن را نفهمیدهام. یکی از داوران انتشارات پرینستون به این سؤال که آیا این کتاب برای کسانی که رشته تحصیلی غیر از فلسفه دارند، جالب است؟ جواب داده بود «نه کاملا. این کتاب صرفا برای استادان فلسفه نوشته شده است». بهنظرم این جواب درست است. برای همین هرگز نفهمیدم چرا از این کتاب در حجم وسیعی استقبال شد. فکر کنم تعداد کسانی که رشتهشان فلسفه نبود و این کتاب را خواندند، بیشتر از کسانی بود که رشته اصلیشان فلسفه بود. شاید دلیل این امر آن بود که این کتاب دنباله نظریات توماس کوهن بود. بسیاری از کسانی که رشته تحصیلیشان فلسفه نبود، تحتتأثیر کوهن بودند و کتاب من بیشتر نوعی خط فکری کوهنی را دنبال میکرد.
- اثر اخیر شما کمتر به موشکافیهای فلسفه تحلیلی توجه دارد. آیا این اثر بروز تغییر در دیدگاههای شما را نشان میدهد یا فقط حاکی از تغییر در علایق شماست؟
گمان میکنم هر دو امر در این مسئله دخیل هستند، بهخصوص تغییر در علایق. نمیدانم، شاید تغییری در دیدگاههایم ایجاد نشده باشد. شاید دلیل آن تنها علاقه به تأمل در فلسفه از نظر تاریخی و درازمدتتر باشد.
- بهنظر میرسد علایق شما از کواین به دیویدسون تغییر جهت داده است.
نه من فقط فکر میکنم دیویدسون فراتر از کواین رفته است. فکر میکنم کواین در آغاز آرا و عقاید ویژهای داشت که فقط در دیویدسون به تحقق رسید.
- بهنظر میرسد دیویی از همه آنها فراتر باشد.
شاید این بدان جهت باشد که کواین و سلارز فقط استاد فلسفه هستند، نه چیز بیشتری، در حالیکه دیویی شخصیتی بزرگتر از یک استاد فلسفه بود؛ او قهرمانی ستودنی بود.
- در کتاب فلسفه و آینه طبیعت به فلسفه اولیه پانتام حمله کردید، درباره اثر اخیر او چه فکر میکنید؟
فکر میکنم دیدگاههای ما غیرقابل تمیز است، اما او اینگونه فکر نمیکند. او فکر میکند من نسبیتباورم و او نیست و من فکر میکنم اگر من اینقدر از او دورم، پس نمیتوانم نسبیتباور باشم.
- هنوز هم عقیده دارید که باید هرمنوتیک را جایگزین معرفتشناسی کرد؟
نه، فکر میکنم روشی ناکارآمد است. ای کاش هرگز از هرمنوتیک نام نمیبردم. فصل آخر فلسفه و آینه طبیعت خیلی خوب نیست. اکنون فکر میکنم باید قادر باشیم درباره چیز جالبتری فکر کنیم تا اینکه با جدیت معرفتشناسی را دنبال کنیم.
- کتاب بعدی شما، «پیامدهای عملگرایی»، بهطور عمده از مقالههایی درباره فیلسوفان دیگر تشکیل شده است. دلیل چنین گزینشهای مشخصی چیست؟
فقط اتفاقی بود. از من خواسته شده بود درسی درباره دیویی و برخی دیگر ارائه دهم. این کتاب مجموعهای از نوشتههایی است که در پاسخ به آن تقاضاها نوشته شد. هیچ ربط خاصی بین آنها وجود ندارد.
- چرا این همه وقت صرف کردید تا درباره فیلسوفان دیگر اظهارنظر کنید؟
این کاری است که من بهخوبی میدانم چگونه باید آن را انجام داد.
- در مقدمه پیامدهای عملگرایی بیان کردید که وقتی پلیس مخفی در را میشکند، نمیتوان به او گفت که درون شما چیزی وجود دارد که دارید آن را فاش میکنید. چرا چنین بیانی مناقشه بزرگی ایجاد کرد؟
شاید این فقط نحوه بیان آشکار و مشخص مخالفان مبناگرایی یا چیزی مثل آن باشد. ارزش این عبارت در شوکی است که با ارائه آن معلوم میدارد که اخلاق جهانشمول کانتی کاربردی ندارد. در دنیای انگلیسیزبان، فلسفه اخلاق هنوز هم بهطور اساسی از کانت الهام میگیرد. در چنین جوی اگر علیه کانت اظهارنظری کنید، همگان شگفتزده میشوند.
- آیا فلسفه اخلاق کمتر کانتی شده است؟
نه خیلی. تعداد انگشتشماری از کتابهای اخیر از قبیل شرم و ضرورت نوشته برنارد ویلیام و تعصبات اخلاقی نوشته آنت بییر اینطور هستند. اگر عملگرا باشید، دشوار است فلسفه اخلاق را بهعنوان یک رشته فرعی دانشگاهی در نظر بگیرید. نام بازی فلسفه اخلاق، یافتن اصولی و بعد یافتن اصول خلاف آن برای فردی دیگر است. اما عملگرایان زیاد دنبال اصول نیستند. اگر عملگرا باشید، در فلسفه اخلاق کار زیادی برای انجام دادن ندارید.
- به همین دلیل است که عملگرایی با مخالفتهای تندی روبهرو شده است؟
دلیل عمده آن این نیست؛ هر چند ممکن است ارتباطی با آن مخالفتها داشته باشد.
- در مقاله «جهان کاملا از دست رفته» میگویید نمیتوانیم مطمئن باشیم که طرحهای مفهومی چندگانه وجود دارند یا نه. اما در پاسخ به لیوتار آشکارا میگویید که ایده طرحهای مفهومی فاقد انسجام است. آیا این نشانگر تغییر در دیدگاه شماست؟
این چیزی بود که من از دیویدسون اقتباس کردم. جهان کاملا از دست رفته پیشنمایش چیزی بود که بعدها دیویدسون آن را اندیشه صرف طرح مفهومی نامید. من این ایده را از صحبت با دیویدسون و خواندن دستنوشتههای او گرفتم.
- آیا با هیچیک از دیدگاههای دیویدسون مخالف هستید؟
فکر نمیکنم چیزی وجود داشته باشد که درباره آن اختلاف نظر داشته باشیم، هر چند ممکن است او نظر دیگری داشته باشد. او اصرار دارد که صدق مفهومی اساسی است. من نمیتوانم بفهمم چه چیزی آن را اساسی میکند. من دیویدسون را وادار کردم بگوید صدق، ایمان، معنا، قصد و هدف، عقلانیت و ادراک، همه بخشی از یک شبکه بیارتباط هستند. بهنظر من نکته مهم این است که نمیتوانید هیچیک از این عقاید را بدون بقیه آنها داشته باشید. درست بعد از این توافق است که او میخواهد بگوید صدق در مرکز قرار دارد. اما من نمیتوانم بفهمم که چرا باید مرکز داشته باشیم.
- پانتام هم شما را بهدلیل عدمتأکید بر صدق نقد کرده است.
پانتام بر این گفته تأکید میکند که باید آنچه را او صدق بنیادین مینامد، داشته باشید. من دیویدسون را بر آن داشتم تا بگوید، معنی ندارد بگوییم صدق، بنیادین است. فکر نمیکنم دیویدسون عقیده بهتری از آنچه من درباره نظرات پانتام دارم، داشته باشد. هر چند او تا حدی به مفهوم صدق بنیادین میپیوندد، در حالیکه من هرگز نمیتوانم تصورش را هم بکنم.
- در پیامدهای عملگرایی اظهار میدارید که اعتبار ناحقی به فیلسوفان تحلیلی اولیه مانند راسل و پیرس داده شده است. فکر میکنید این فیلسوفان هنوز هم باید تدریس شوند؟
کسانی که به آنها علاقهمندند باید آنها را تدریس کنند، اما فکر نمیکنم همه باید فکر کنند آنها مهمتر از جیمز میل، کریستین ولف یا شخصیتهای تاریخی بزرگ دیگر هستند. فرگه و راسل را بخوانید تا پژوهشهای فلسفی را درک کنید و راسل و کارناپ را بخوانید تا بفهمید چرا کواین و دیویدسون مهم هستند. کسانی هستند که در مقابل موقعیتهای مشخص فلسفی واکنش نشان میدهند و شما نمیتوانید متوجه موضوع شوید، مگر اینکه بدانید آنها نسبت به چه چیزی واکنش نشان میدهند. یکی از دلایلی که لایبنیتس و هیوم را میخوانید آن است که بفهمید کانت چه میگوید.
- هربرت دریفوس با تصویری که از هیدگر در پیامدهای عملگرایی ترسیم کردید، مخالف است.
من و دریفوس سالها درباره ارتباط هوسرل و مرلوپونتی با هیدگر متقدم بحث کردهایم. من هیچ نکتهای در هوسرل و هیچ اهمیتی در مرلوپونتی نیافتم، آنچنان که چارلز تیلور و دریفوس یافتهاند. تمایل دارم هستی و زمان را چنان بخوانم که گویی پدیدارشناسی وجود ندارد یا مهم نیست. در حالیکه دریفوس فکر میکند پدیدارشناسی وجود دارد و مهم هم است. او صورت ویژهای از اگزیستانس را در هستی و زمان جالب توجه میداند. آنها بهنظرم جالب هستند اما بیدلیل میرسند و چشمگیر نیستند.
- هیدگر اگزیستانس را بهعنوان یک نیروی عملگرا پیشنهاد میکرد یا به آنها بهعنوان حقیقت پدیدارشناسانه غایی مینگریست؟
فکر میکنم در آن زمان، آنها را بهعنوان حقیقت پدیدارشناسانه غایی مطرح میکرد، اما این نکته جالب توجه است که او هرگز دوباره به آنها اشاره نمیکند.
- در کتاب «امکان، طنز و اتفاقنظر» شاعر قوی را تحسین میکنید. فکر میکنید اگر کسی شاعر قوی نبود، باید ناقص، ضعیف و بیاستعداد در نظر گرفته شود؟
درباره استعدادهای مختلفی که نوع بشر امید دارد انجام دهد، فقط بعضی از آنها را به ثمر میرساند و بقیه تحققنایافته باقی میمانند. فکر میکنم در شرایط ایدهآل آدمها هم باید خلاق باشند و هم دقیق.
- آیا فضایل شخصی دیگری غیر از خلاقیت هم وجود دارد؟
نه. دلیل آن هم این است که اصطلاح خلاق را برای هر پروژه خودسازی و هر احساس تکلیفی نسبت بهخود به کار میبرم.
- آیا پیشنهادی برای روش تدریس دارید؟
تدریس بیشتر نوعی حسن تفاهم و رابطه نزدیک است که میان معلم و دانشآموز ایجاد میشود؛ امری کاملا غیرمترقبه، غیرقابل پیشبینی و غیرقابل برنامهریزی. میتوانید روش تدریس کاملا خشک و خستهکنندهای داشته باشید و با وجود آن چیزی در گفتههای شما و روش گفتن شما وجود داشته باشد که دانشآموزان بهخصوصی را جذب کند. موضوع خوب در نظام آموزشی ما این است که مجبورید معلمان بسیاری را ببینید که دانستههای خود را درباره اشخاص متفاوتی به کار میگیرند. این روند باعث خواهد شد دیر یا زود چیزی هم به ذهن شما خطور کند.
- در کتاب امکان، طنز و اتفاقنظر عنوان میکنید دیدگاههای سیاسی شما به هیچوجه با فلسفه زبان تأمین نمیشود. چطور کسی میتواند درباره نظریه شما درخصوص خود (self) فلسفه زبان دیویدسون را بپذیرد و با این وجود به اصل خود اعتقاد داشته باشد؟
این کار سختی است. برای کل دانستههای من میتوان این کار را انجام داد، اما من هنوز این تجربه را نکردهام. رویکرد دیویدسون به قصد، معنا، ایمان، صدق و چیزهایی از این قبیل، با نظر دنت درباره حالت قصد کاملا همخوان است. بهنظر من، به محض اینکه حالت قصد را دیدید، یعنی همان ویژگی ایمان و تمایل به موجودات زنده و ماشینها بهعنوان راهی برای کنترل موجودات زنده و ماشینها و دانستن اینکه آنها در آینده چه میکنند، بسیار دشوار خواهد بود. بهخود فکر کنید؛ آن هم به روشی که دنت آن را تصویر نمایش دکارتی میخواند و شما را ملزم میکند بهخود فکر کنید. دنت در کتاب آگاهی توصیف شده فصلی درباره خود بهعنوان مرکز ثقل توصیف دارد. عقیده درباره خود بهخوبی با بقیه نظام دنت و در نتیجه به طریق اولی با نظام دیویدسون، قابل جمع است.
- و وقتی ایده خود مرکزی را کنار بگذاریم، باید اخلاق تزکیه را هم ترک کنیم؟
نه، نباید این را گفت. میتوانیم بگوییم همه آنچه باید از بین برود، مشروعیت متافیزیکی از اخلاق تزکیه است.
- آیا کسی میتواند به همین نحو به مرکز بودن خود هم اعتقاد داشته باشد؟
نمیتوانید به مرکز بودن خود اعتقاد داشته باشید، اما میتوانید بهخود اصلیتر و حقیقیتر معتقد باشید. میتوانید با دنت همعقیده باشید که تصمیم درباره آنچنان که هستید، تصمیمی درباره نوع توصیفی است که از خودتان در مرکز ثقل آن
به عمل میآورید. از توصیفهایی که ممکن است در ذهن داشته باشید.
- آیا تاکنون به اخلاق تزکیه جذب شدهاید؟
بله وقتی نوجوان بودم جذب اعترافات آگوستین شده بودم. کتابهایی مانند سفرنامه ذهن به سوی خدا، اثر بونا ونچر، رسالههایی درباره اصلاح و تغییر عقل، اثر اسپینوزا و انواع متفاوت در موضوع تعالی و داستانهای متفاوتی از تزکیه را خواندم. سعی کردم آنها را با دیدگاه مذهبی ربط دهم، اما بهنظر نمیرسید اینگونه باشند. بنابراین سهم مذهبی را کنار گذاشتم و فقط به نقاط فلسفی چسبیدم.
- برگردیم بهخودتان. فکر میکنید چرا اینقدر شهرت یافتهاید؟
واقعا شگفتزده هستم که کتاب فلسفه و آینه طبیعت در تیراژ زیادی به فروش رفت. شاید به مردم چیزی دادهام که همان چیزی بوده که میخواستهاند، هر چند مطمئن نیستم که همان چیزی باشد که واقعا آنها میخواستند. همچنین در شگفتم از اینکه آثارم در سطح گستردهای ترجمه شده است. حتی کتاب امکان، طنز و اتفاق نظر به زبان بلغاری ترجمه شده است. اینکه چرا افرادی در بلغارستان این کتاب را جالب میدانند برایم یک معماست.
- دوست دارید فیلسوفان آینده چگونه پروژه شما را ادامه دهند؟
پروژه خود را پروژهای یکپارچه نمیبینم. طی سالها کتابهایی نوشتهام که به تغییر در نگرشهای افراد مختلف اشاره کردهام. خوب است که کسی آنها را جالب بیابد، اما بهنظرم نمیآید که این کار روندی را نشان دهد یا پروژهای را توضیح دهد.
- ممکن است روزی عملگرایی به یک روند تبدیل شود؟
عملگرایی به معنای وسیع کلمه بله. بهنظرم فرهنگ کمتر و کمتر متافیزیکی خواهد شد و بهتدریج نفوذ کانت بر لفاظی سیاسی و اخلاق استاندارد کاهش خواهد یافت.
- آیا فیلسوفان حرفهای میتوانند عملگرا باشند؟
نه. فیلسوفان تحلیلی از طریق قطع ارتباط فلسفه با تاریخ و ادبیات و تلاش در جهت ایجاد ارتباط با روانشناسی، فیزیک و رشتههایی از این قبیل قصد دارند خودشان را حرفهای کنند. به محض اینکه حرفهای شوید، باید با دیویی مخالف باشید که مسائل فلسفه به لحاظ تاریخی و فرهنگی ایجاد شدهاند و ناگزیرید بپذیرید فلسفه مسائلی مستقلتر از آنچه دیویی فکر میکرد، دارد.
- میخواهید بگویید گروههای فلسفه باید از میان برداشته شوند؟
آنچه مهم است این است که افراد، فیلسوفان بزرگ گذشته را مطالعه کنند. حتی اگر ما را به گروههای ادبیات بفرستید، رشتهای درون گروه ادبیات دارید که سنت ادبی ویژه افلاطون، ارسطو، سنت توماس، لایبنیتس، کانت و بسیاری آثار عالی از این قبیل را در خود جای داده است. بنابراین میتوانید گروه مستقلی داشته باشید.
- بهعنوان موضوع آخر، آیا دریدا نقش مهمی در آثار شما بازی میکند؟
هیاهوی زیادی درباره دریدا وجود دارد. او خون همه را به جوش میآورد و به او بهعنوان خطری وحشتناک برای تمدن و دانشگاه نگریسته میشود. نمیدانم چرا دریدا به این نحو اهریمنی انگاشته میشود. در پرینستون گروهی شروع به خواندن آثار دریدا کردند، من هم به آن گروه پیوستم. من از چیزهایی که استادان فلسفه همکارم میخواندند منحرف شدم و با افراد مختلف قطع رابطه کردم و پیشنهاد کردم منفعتهای آنچه را پستمدرن اروپایی نامیده میشود جذب کنید، بدون آنکه چیزهای بیمعنای آن را بگیرید. به زبان سادهتر، میتوان آنچه را خوب است برگزید، بدون آنکه زبان نامفهوم و پیچیدگی معنایش را اخذ کرد.
- چرا فکر میکنید پستمدرنیستهای اروپایی زبان نامفهوم به کار میبرند؟
آنها ذهنهای بزرگ و مبتکر دارند و ذهنهای بزرگ و مبتکر زبان خاص خودشان را به کار میبرند.
- اندیشههای شما چقدر شبیه عقایدی است که قبلا از طرف دیویی، ویتگنشتاین و هیدگر مطرح شده بودند؟
فکر نمیکنم عقاید بدیع و مبتکرانهای داشته باشم. بخشی از همه آنچه انجام دادهام از دریدا و بخشی دیگر از دیویی گرفته شده که با هم مخلوط کردهام. بخشی هم از دیویدسون و بخشی هم از ویتگنشتاین و کسانی مانند اینها بوده است. این بیشتر استعدادی برای اقتباس بوده است تا اصالت. اگر اندیشه اصیلی ندارید، با کسانی که دارند گفتوگو کنید.
سایت دانشگاه ییلآمریکا