هرچند خیلیها با شنیدن اسم رادی به یاد اجراهای هادی مرزبان میافتند، این بار دکترمسعود دلخواه برداشت خودش از نمایشنامه خانومچه و مهتابی را ارائه کرده است. اواخر سال گذشته همین نمایشنامه به کارگردانی مرزبان و بازی بازیگرانی چون گلاب آدینه و ایرج راد روی صحنه رفت اما دلخواه با ترکیبی که غالبا بازیگران جوان اما کارکشته نمایش هستند و با نگاهی نو، به قول خودش در امتداد نمایشنامه حرکت کرده است. با او درباره نمایشنامه، وارد کردن نگاههای شخصیاش به متن و آنچه نمایش را گهگاه خارج از حوصله میکرد، صحبت کردهایم.
- با فاصله کمتر از 3 ماه از تجربه هادی مرزبان روی همین متن از رادی، چرا به سراغ خانومچه و مهتابی رفتید؟
من همیشه دوست داشتم یکی از آثار اکبر رادی را روی صحنه بیاورم. 2سال پیش در سلسله سخنرانیهایی که از طرف بنیاد رادی برگزار میشد به خاطر تحلیل متفاوتی که از نمایشنامه خانومچه و مهتابی داشتم، از طرف همین بنیاد پیشنهاد شد این نمایش را کارکنم. کار موازی گروههای مختلف روی یک متن جذابیتهای خودش را دارد و از آنجا که معمولا به شکل تجربی کار میکنم برداشتم از رادی با هیچ کارگردان دیگری یکی نخواهد بود. بهاصطلاح من سبک مربوط به خودم را دارم.
- «دلخواهیسم»؟
در آمریکا که درس میخواندم بچههای دانشکده به شیوه تئاترهای آوانگاردی که کار میکردم، میگفتند« مسعودیسم». گذشته از شوخی، من همیشه در کارهایم دوست دارم به شیوهای خلاق، به نوعی که تا به حال دیده نشده است نمایش کارکنم. اگر بخواهیم از نامها و دستهبندیهای متداول استفاده کنیم باید بگویم سبک خانومچه و مهتابی گروه ما، بیشتر نزدیک به اکسپرسیونیسم است و به رئالیسم خیالانگیز هم نزدیک میشود. من رئالیسم را آن طور که آینهای بدون چین و شکن از زندگی باشد، نمیپسندم.
- این همان رئالیسم جادویی آمریکای جنوبی است؟
بله. در تئاتر همین رئالسیم جادویی که در آرای اوژن واختانکوف ریشه دارد را با عنوان رئالسیم خیالانگیز به کار میگیریم؛ یک نوع از واقعگرایی که تخیل را بر میانگیزد و در لایهای بالاتر از واقعیت صرف حرکت میدهد. در این نمایش هم ما با خوابها و کابوسها و دنیای درون شخصیتها طرف هستیم که آنقدر فانتزی هستند که به سوررئال تنه میزنند. از طرف دیگر، با دنیای بیرونی و واقعیت زمان حال هم سر و کار داریم که بهشدت واقعی و ملموسند. در کنار هم قرار دادن این دو وضعیت ما را ناخودآگاه به سمت یک رئالیسم شاعرانه از نوع لورکا یا حتی تئاتر شاعرانه پیش میبرد. نمایشنامه خانومچه و مهتابی هم در همین دسته قرار دارد از واقعگرایی صرف دور شده و در مقایسه با آثار قبلی اکبر رادی پر از نوآوری است. برای همین امکان یک رویکرد تجربی، خلاق و پر از تصویر را به کارگردان میدهد. علاوه بر این، زبان اکبر رادی زبانی بسیار پخته است. شما در این متن با 3 زبان تکامل یافته از 3 قشر مختلف در دورههای تاریخی متفاوت روبهرو هستید؛ زبانی مربوط به خاندان اشرافی که به اواخر قاجار و اوایل پهلوی برمیگردد. زبانی که متعلق به قشر عامی و کمسواد گذشتههای نزدیک ایران است که در اوج تکامل این نوع زبان نوشته شده و در کنار آنها گفتمان روشنفکری و شبهروشنفکری یک زوج هنرمند پستمدرن که در تهران امروز زندگی میکنند.
در این نمایشنامه، رادی تسلط خودش به زبان و ادبیات فارسی قشرها و دورههای مختلف را به رخ میکشد. حین تمرین، نکات و نمادهای دیگری در متن کشف کردیم که تسلط رادی به درام را نشان میدهد. البته به موانعی هم برخورد کردیم. بسیاری از قسمتهای این متن بیشتر برای خواندن مناسب است تا اجرا و من مجبور بودم برای اجرایی کردن بخشهایی از نمایشنامه در ساختار آن دست ببرم و بهعنوان دراماتورژ دخل و تصرفهایی در آن داشته باشم. قسمتهایی از متن حذف شد و قسمتهایی هم که بیشتر جنبه خواندنی داشت را با تغییراتی برای اجرای نمایشی آماده کردم.
- در خیلی از صحنههای نمایش، موقعیتها پس و پیش شدهاند و حتی دیالوگهای یک زوج از زبان زوج دیگر شنیده میشود. این تمهید به قول سینماییها غیرخطی چه جنبههایی از متن را تقویت میکرد؟
ما در تمرینها بارها درباره این اتفاقات حرف زدهایم. این متن از نظر سبک بعضی از مولفههای پستمدرنیسم را دارد اما نمیشود گفت کاملا در این راه حرکت میکند. ما سعی کردیم در همین مسیری که رادی قدم گذاشته، مولفههای پست مدرنیسمی را در متن تقویت کنیم و در خدمت مفهوم و محتوای متن بگذاریم. مسئله اصلی برای من این بوده است که خواب و کابوس و خاطرههای زمانهای گذشته در کنار زمان حال و اشارههایی به آینده شخصیتها، تماما برای تماشاگر قابل دیدن باشد. باید بتوانیم تداخل زمانها و مکانها را در حدودی تفکیک کنیم که تماشاگر گیج نشود و در عین حال آنها را سیال و روان در کنار هم قرار بدهیم تا تماشاگر بهصورت خطی از زمانی به زمان دیگر و از مکانی به مکان دیگر عبور کند. فکر میکنم تمام این تمهیدات در خدمت راهی است که رادی انتخاب کرده است. اما کار ما امتداد این راه است و میخواهم بگویم مرزهای خانومچه و مهتابی را گسترش دادهایم. در عین تکثر کاراکترها، همان پیرزن ساکن آسایشگاه به نام خانجون (با بازی محبوبه بیات) به نوعی تمام این زنهاست.
- میخواستید به قول عرفان نظرآهاری بگویید: لیلی نام تمام دختران زمین است؟ یا به قول محمدعلی سپانلو نام تمام کشتگان یحیی است.
بله. این زن تمام این زنهایی است که شما در نمایش در طبقات اجتماعی و تاریخی مختلف دیدهاید. گلین و آموتی که یک زوج فقیر و کم سواد هستند و از راه چاهکنی امرار معاش میکنند، دیالوگهای زوج روشنفکر نقاش امروزی را بیان میکنند. این فقط برای ایجاد جنبه طنز نبوده است، میخواستم نشان دهم این زن فلک زده میتوانست مثل ماهرو نویسنده شود. این آموتی چاهکن هم میتوانست مثل سامان نقاش شود. آموتی هم به حوزه نقاشی علاقه دارد و تابلوهای داخل زبالهها را جمع میکند. جابهجایی دیالوگها از ابتدای نمایش برای نشان دادن این حقیقت است که تمام این آدمها پتانسیل قرار گرفتن در موقعیت آدمهای دیگر نمایش را داشتهاند.
- اوج و فرودها در اپیزودهای مختلف محسوس نیست و نوعی مونوتون بودن صحبتها، نمایش را به یک نمایش رادیویی نزدیک کرده است.
در متن اصلی یک سری خواب و رویا در فضای تاریخی هست که من آنها را حذف کردهام. آن چیزی که بهعنوان عصاره نمایشنامه ماند و بهنظر من نمایشنامه کاملی است، تشکیل شده از 3ایپزود زن و شوهرها و مونولوگهای خانجون در آسایشگاه و گهگاه دیالوگهای او با سارا که پرستار آسایشگاه است. گرچه کلیت متن رئال نیست اما داخل هر کدام از این اپیزودها کاملا رئال است. در خود متن کشمکش بعضی از صحنهها زیاد و کامل است؛ مثلا روابط بین آموتی چاهکن و گلین، زبان موزیکال و ریتمیکی دارد. در حالیکه در 2 اپیزود دیگر کشمکشها لحظهای است و اصول نمایشنامهنویسی کلاسیک که باید نقطه عطف و اوج خاصی در نظر گرفته شود، در آنها رعایت نشده است. من حتی تا حدودی سعی کردم در صحنههای مختلف این اوجها را اضافه کنم. مثلا ماهرو و سامان اوجشان بهخودکشی سامان میرسد که اصلا در نمایشنامه به این شکل نیست. یا در اپیزود همایون و لیلا، لحظات اوج آنها را با توجه به نشان دادن عینی درونیات این زوج نشان دادیم که در متن وجود ندارد. محتوای این متن به این اشاره میکند که این زوجها در کنار هم دارند زجر میکشند و ما سعی کردیم دنیای درون شخصیتها را بازسازی تصویری کنیم. اینکه گفتی نمایش رادیویی قابلقبول نیست اما جنبههای دراماتیک بخشهایی از این متن ضعیف است. در ابتدای گفتوگو هم اشاره کردم که در این متن به موانعی برخورد کردیم؛ همانطور که خود اکبر رادی در یکی آخرین مصاحبههایش گفته که من بیشتر متنهایم را برای خواندن مینویسم تا اجرا. حداقل در مورد خانومچه و مهتابی میتوانم بگویم که خواندن این متن بهشدت از اجرایش سادهتر است. دیالوگهای طولانی دارد که از نظر ادبی فوقالعاده هستند اما برای بازیگر جایی برای بازی نمیگذارند و لزوم دراماتورژی متن همین بود.
- آیا خانومچه و مهتابی مخاطب خاصی دارد؟ و اگر دارد مخاطبانش چه کسانی هستند؟
ممکن است یک مخاطب با همه این بخشها رابطه برقرار نکند اما حتما قسمتهایی از نمایش را میپسندد، چرا که رادی در این نمایش یک نگاه گذرا به تاریخ 100سال گذشته ایران و جایگاه زن در این دوره دارد. این باعث میشود هر تماشاگر به تناسب تعلقش به قشر سنی، فکری و اقتصادی متفاوت با تکه یا تکههایی از نمایش پیوند بخورد.
- واژه سعادتآباد که در متن بارها تکرار میشود چه کنایهای دارد؟
سعادتآباد اتوپیای آدمهای نمایش است. در نمایشنامه «سه خواهر» چخوف واژه مسکو که ایدهآل این سه خواهر هست بارها تکرار شده است. در خانومچه و مهتابی هم سعادتآباد مدینه فاضله هر کدام از این شخصیتهاست؛ جایگاهی که همه در تکاپو هستند تا در آن و به واسطه آن به آرامش و آسایش برسند. همایون اشرافزاده میخواهد
سعادت آباد را بفروشد و به فرنگ برود، زوج روشنفکر در سعادت آباد زندگی میکنند و آموتی هم در این منطقه کار میکند و چاهکن است و آرزو دارد یکی از خانههایی را که برایشان چاه کنده است داشته باشد.