و بعد یک رضایتنامه کتبی و یک کیسه خوراکی با خود میبردیم و در اتوبوس خیلی خوش میگذشت و بعد در حیاط موزه منتظر میماندیم تا بلیتهایمان آماده شود و هی میخندیدیم و...
با اینکه دیگر دانشآموز نبودم،کنار آنها قرار گرفتم. روز جهانی موزه بود و این بار برای یک کار گزارشی البته آنهم به خاطر روزجهانی موزه و میراث فرهنگی آمده بودم تا با بچههای بازدیدکننده همراه شوم.
***
در حیاط ایستاده بودیم. معلم تاریخ همراه ما بود و داشت برای من و چند تا از بچهها میگفت که معماری بنای موزه ملی از طاق کسری الهام گرفته شده و.... وقتی توضیحاتش تمام شد، فقط من مانده بودم! بچهها یکی یکی رفته بودند...معلم بچهها را جمع و به داخل راهنمایی کرد. من هم به دنبال آنها راه افتادم.
***
«راهنمای موزه از مرد نمکی میگفت و ما داشتیم بحث میکردیم. عباد میگفت از کجا معلوم که اینقدر قدیمی باشد و علیرضا هم معتقد بود که علم پزشکی الان میتواند گروه خونی او را هم تشخیص بدهد و در آخر ما چیزی از توضیحات راهنما نفهمیدیم.»اینها را آرش، دوست عباد میگفت. از او پرسیدم:« چرا به توضیحات راهنما گوش ندادید؟» و او گفت: «حواسمان پرت شد.»اما علیرضا گفت:« برای اینکه راهنما دقیقاً چیزی را میگوید که در بروشور بود.»
پرسیدم:« مگر تو گوش دادی که بدانی؟» و اوگفت:« توضیحهای یک بخش را گوش دادم و فهمیدم.»بعد پرسیدم:« دوست دارید توضیحات طور دیگری داده شود یا وقتی برای بازدید به موزه میآیید، برنامه خاصی برای شما اجرا شود؟»عباد گفت:« نمیدانم، اما شاید مسئله دیگری درباره این اشیا باشد که به نظر این راهنماها خیلی مهم نیست، اما اگر ما بشنویم، بیشتر خوشمان بیاید یا شاید موزة دیگری باشد که اینقدر مربوط به تاریخ نباشد و چیزهای عجیب توش باشد.»
علیرضا هم خندید: «برنامة چی مثلاً؟ موزه خودش یک برنامه است .»آرش گفت:« مثلاً تئاتر تاریخی یا شاهنامه خوانی خوب است.»اما معمولاً در این بازدیدها برنامه خاصی نیست و بیشتر موزهها برای نوجوانان و دانشآموزان برنامه ویژهای ندارند.
***
با روابط عمومی موزه ایران باستان تماس میگیرم و میشنوم:« البته که توضیح برای بچههای دبستانی با دبیرستانیها و بزرگترها فرق دارد.»فرق داشت. درست که دقت کردم حتی لحن راهنماها هم فرق میکرد. اما خود دانشآموزان چهقدر آماده بازدید از موزه بودند؟از معلم آنها پرسیدم:« آیا قبل از حرکت، در مدرسه با بچهها درباره جذابیتهای این موزه صحبت کردهاید؟»« نخیر، عجله داشتیم، فرصت نشد.»
***
بازدید تمام شد. میخواستند به مدرسه برگردند. زمان گذشته بود و به هیچ کلاس درس دیگری نمیرسیدند. آنها خوشحال بودند...