عجیبتر از این قهرمانی را بهندرت میتوان در بوندس لیگا یافت. البته تیم اشتوتگارت 2007 بود که از ضعف رقبا استفاده کرد و به قهرمانی رسید. برمن ، فوقالعاده2004 بود که با فوتبالشان همه را به وجد میآوردند و ماشین هجومی بایرنِ لوییس فان خال هم سال گذشته بود که توقفناپذیر مینمود. اما این دورتموندیهای پرشور، با مربیشان یورگن کلوپ یک استثنا در تاریخچه این لیگ بهشمار میروند.
کل آلمان این قهرمانی را به نوعی جشن گرفت و برای بوروسیا خوشحال بود که توانست با یک مشت جوان، فوتبالی مدرن ارائه دهد و به قهرمانی برسد. دورتموند جوانترین قهرمان تاریخ بوندسلیگاست. روزنامه «زوددویچه» با اشاره به فوقستاره تینیجر این تیم نوشت: «وقتی موتزارت در ششسالگی کنسرت میدهد و بابی فیشر در 15سالگی قهرمان شطرنج جهان میشود، چرا ماریو گوتزه در 18سالگی لیدر قهرمان فوتبال آلمان نباشد؟» اما سن کم تیم دورتموند تنها یک سوی قضیه است. روزنامه «تاگساشپیگل» دورتموند2010-11 را «آشتی هیجان و نتیجه» دانسته است.
با این حال، تقریباً همه رسانهها در آلمان، این قهرمانی را تنها پای یک نفر مینویسند: یورگن کلوپ، سرمربی پرشور و منحصربهفرد این تیم که به 3سال زمان نیاز داشت تا با منابع محدود دورتموند بدهکار، یک تیم را آن طور که او دوست دارد، بسازد. همین بعد اقتصادی قهرمانی دورتموند هم آن را استثنایی میکند. دستمزد بازیکنان بوروسیا در سال2011 (حدود 40میلیون یورو)، نصف حقوق تیم بایرن مونیخ هم نبود؛ وضعیتی که بهدلیل ضرورت صرفهجویی پیش آمده، چون دورتموند هنوز هم 56میلیون یورو بدهکار است. هنگامی که هانس-یواخیم واتسکه حدود 6 سال پیش مدیریت باشگاه را برعهده گرفت، میزان بدهیها به 200میلیون یورو میرسید. اما در این مدت او توانست با یک برنامه بلندمدت و سیاستهای مالی درست، دورتموند را به مسیر موفقیت بازگرداند. چنین روندی را نهتنها در آلمان، بلکه در انگلستان، اسپانیا و ایتالیا هم میتوان مشاهده کرد که در آینده باشگاههایی برتر خواهند بود که ایده و برنامه داشته باشند و در اجرای آنها تداوم و ثبات.
وضعیت اقتصادی باشگاه بوروسیا دورتموند و مهارت یورگن کلوپ، برای بازیکنان ردههای پایه یک فرصت بود. این بازیکنان هم به خوبی از فرصتی که گرفتند استفاده کردند. کوین گروسکرویتس، نوری شاهین و ماریو گوتزه، همگی در این باشگاه بزرگ شدهاند. اما تنها این جوانان عامل موفقیت دورتموند نیستند. دورتموند خرج هم کرده است اما هدفمند. بهعنوان نمونه تنها دفاع میانی دورتموند با ماتس هوملس و نهون سوبوتیچ که یکی از ارکان تیم بود، 10میلیون یورو برای باشگاه هزینه دربرداشت.
هیچ کس شاید مثل کلوپ قادر نباشد آدمها را برای اجرای ایدههایش این قدر اثربخش
به خدمت درآورد. 3سال طول کشید تا دورتموند آن فوتبالی را که کلوپ مدنظرش بود بازی کند؛ سریع و مدرن. اما آنچه بیشتر از ایدههای او درباره بازی در این تیم نمود پیدا کرده، شخصیت اوست. برخلاف آنچه ممکن است تصور شود که یورگن کلوپ مربی احساسی و پرشور و یک انگیزهدهنده خوب است، او یک مربی بادانش و یک متخصص است. کلوپ در مورد همه کارها قبلاً فکر میکند و برایشان برنامه میریزد. اگر به چیزی بخواهد دست پیدا کند، در عین اینکه با جان و دل برایش تلاش میکند، خیلی هم حسابشده پیش میرود و چون او میتواند آدمها را تحتتأثیر دربیاورد، بازیکنانش هم با همین اشتیاق میخواهند به هدف برسند.
سیستم کلوپ اینگونه کار میکند. او در این شغل خیلی زود متوجه شد که در فوتبال مدرن امروز که سرعت و دوندگی زیادی دارد، با از خودگذشتگی و همبستگی بیشتر، به اهداف بزرگتری میتوان دست یافت. او اینگونه به بازیکنانش انگیزه میدهد. همین میشود که تیمش در هر بازی در مجموع بیش از 120کیلومتر میدود. اگر همین اتفاق بیفتد، معمولاً برای پیروزی کافی است. چون این دویدن طبق برنامه است و بیهدف نیست. بازیکنان او یاد گرفتهاند که گلها، پیش از اینکه آنها صاحب توپ شوند و همان موقع که توپ دست حریف است، ساخته میشوند. تیمهای کلوپ همواره آنقدر توپ را زود و آنقدر جلو به دست میآورند که اغلب فقط یک پاس کافی است تا یک نفر جلو دروازه حریف در موقعیت گلزنی قرار بگیرد. کلوپ آن زمان که سرمربی تیم ماینتس بود، یک بار گفته بود: «ما مثل زنبورهای سرخ همین طوری بیهوده در هوا نیش نمیزنیم، ما حریف را به دام میکشیم و بعد نیش میزنیم.» در دورتموند هم همین جور است. این سیستم اوست. همان طور که کلاه و تهریش حالا دیگر جزو خصیصههای تفکیکناپذیر او شدهاند.
زمانی که در ماینتس در دسته دوم بوندسلیگا بازیکن حرفهای بود و در یک دوشنبه پرتلاطم از بازیکن به مربی ارتقا پیدا کرد، غافلگیر نشد و آمادگیاش را داشت. مربیگری چیزی بود که میخواست. مربیگری در وجود اوست. در مدرسه هم اغلب بهعنوان مبصر انتخاب میشد و همواره او بود که از طرف دانشآموزان سخنرانی میکرد.
یادآور آریگو ساکی
بزرگترین پیروزی در همان اوایل ماه فوریه اتفاق افتاد. تیم ملی ایتالیا که برای بازی دوستانه با آلمان به دورتموند رفته بود، به همراه سرمربیشان چزاره پراندلی از بوروسیا دیدن کردند. در آنجا ایتالیاییها گفتند که برای کار کلوپ ارزش قائلاند و فوتبال تیم او آنها را یاد فوتبال آثمیلان دوران آریگو ساکی میاندازد که بهدلیل چیدمانهای خارقالعادهاش و بازی سیستماتیک تیماش، در سال1989 یک انقلاب بود. همین امروز هم آن تیم ساکی یک مدرسه تاکتیکی است. کلوپ هم از این مقایسه خوشش آمد.
فوتبال ساکی را ولفگانگ فرانک به کلوپ آموخته است. کلوپ در مورد آن تیم ماینتس که از دل آن مربیان زیادی بیرون آمدهاند، به نشریه «اشپیگل» میگوید:«او روی همه اثر عمیقی گذاشت.» فرانک که در سوئیس مربی شد، سال1995 به ماینتس رفت. از آنجا که دور رفت آن فصل حسابی خراب شد، او باید برای نیمفصل دوم فکری میکرد و چیزی را تغییر میداد. بنابراین فرانک چیزی را به اجرا گذاشت که در تیمهای سوئیسی و در فیلمهای ویدئویی در تیم آثمیلان مشاهده کرده بود؛ پوشش منطقهای، بازی توپمحور و زنجیر دفاعی چهارتایی به جای استفاده از لیبرو.
فرانک هم مثل آریگو ساکی میلههایی را در زمین میکاشت و با تیمش بدون توپ، چیدمانهای مختلفی را تمرین میکرد. برای کلوپ که آن زمان دفاع تیم بود یک تصویر جدید از فوتبال ایجاد شد؛ «فرانک وابستگی نتایج ما را یک درجه نسبت به توانمندی و استعدادمان کاهش داد. تا پیش از آن فکر میکردیم که اگر بازیکنان بدتری باشیم، میبازیم.» اما حالا یک تیم ضعیفتر هم به لطف سازماندهی بهتر میتوانست حداقل با حریفاش برابر باشد. حالا فرانک سرمربی تیم کارلزایس ینا در دسته سوم فوتبال آلمان است و احتمالاً از خودش میپرسد چطور او آنجاست و شاگردش حالا قهرمان بوندسلیگا شده است. او خودش هم باید جواب را بداند. برخلاف او، کلوپ بیش از اندازه احساساتی نیست و با شکست خیلی بهتر کنار میآید.
سال 2001، دومین بار بود که فرانک از ماینتس رفته بود و جانشینانش جملگی در ادامه دادن ایدههای او ناکام شده بودند. ناگهان فکری به ذهن هایدل، مدیر وقت باشگاه رسید؛ اینکه کسی از درون فقط میتواند کار فرانک را ادامه دهد. هایدل سپس با دیموواخه، دروازهبان و کاپیتان آن موقع ماینتس تماس گرفت. او هم فکرش را تأیید کرد؛ کلوپ بهترین گزینه بود. بعد از کلوپ دوباره میلههای تمرینی را در زمین کاشت؛ میلههای فرانک را؛ میلههای ساکی را.
کلوپ دو بازی مقابل دویسبورگ و چمنیتز را برد. هایدل میگفت وقتی به سخنرانیهای او گوش میداد مو به تناش سیخ میشد و پیش خودش فکر میکرد که «این یک استعداد مادرزاد است». کلوپ تا آخر فصل ادامه داد و پس از آن هم 7 فصل دیگر ماند و ماینتس را به دسته اول بوندسلیگا آورد. در روز خداحافظی او از ماینتس، در یک مراسم ویژه، 20هزار نفر به استادیوم رفتند.
یورگن کلوپ هم سخنران خوبی بود، هم شنونده خوبی. یک بار برای بازیکنانش یک فیلم مستند درباره داستان بینظیر«All Blacks»، تیم ملی پرافتخار راگبی نیوزیلند گذاشت که تأثیر زیادی روی آنها گذاشت. با بازیکنانش به جنگل میرفت و در رودهای سوئد با کانو قایقرانی میکرد. کلوپ حالا دیگر متخصص تیمسازی شده بود. در پایان دورهاش در ماینتس، اول بایرلورکوزن را بهعنوان تیم جدیدش ترجیح میداد. او پیش خودش فکر میکرد حالا که چنین تأثیری روی ماینتس کوچک گذاشته و آن را تبدیل به یک باشگاه باهویت کرده، این باشگاه صنعتی خشک میتواند چالش زیباتری باشد.
در حالیکه دورتموند آن شور و حرارت را داشت و دیگر شاید نیازی به او نبود. اما بایر مدتها تماسی نگرفت و بعداً هم دیگر دیر شده بود. در مورد کلوپ همواره این پرسش مطرح بود که آیا او با این شخصیت خاص فقط به درد تیمهای کوچک با محیطهای آرام میخورد یا نه. اگر سال2008، زمانی که گزینه مدنظر اولی هونس بود، به بایرن مونیخ میرفت، میشد حالا پاسخ دقیقتری به آن داد. اما هونس برای دومین بار با ماینتس تماس گرفت و خبر داد که بایرن تصمیم دیگری گرفته و یک مربی «مشابه» پیدا کرده است. این حرف هونس خیلی کلوپ را ناراحت کرد. نه جواب ردش، بلکه مقایسهاش با یورگن کلینزمن. از آن زمان تاکنون بایرن 4 مربی عوض کرده است. اما کلوپ میخواهد تا 2014 که با بوروسیا قرارداد دارد، در دورتموند بماند و یک چیز باارزشی را به جا بگذارد. خودش میگوید جاهایی که او بوده به خاطر او «یککمزیباتر» شدهاند.