ساعاتی پیش از آخرین بازی او برای تیم محبوبش بوکا جونیورز مقابل خیمناسیاای اسگریما لاپلاتا در روز 18ژوئن، پنجمین گلزن برتر تاریخ فوتبال حرفهای آرژانتین آخرین مصاحبهاش بهعنوان یک بازیکن را با فیفا انجام داد. «اللوکو» در این مصاحبه با صداقت و حوصله به سؤالات زیادی از جمله درباره بهترین گلهایش، بدترین مصدومیتهایش و آینده پاسخ داده است.
- میتوانی بگویی دقیقا از چه لحظهای به فکر بازنشستگی افتادی؟
این اتفاق چند ماه قبل از جامجهانی 2010 افتاد؛ بعد از اینکه دوباره توسط مارادونا به تیم ملی دعوت شدم احساس میکردم این آخرین چیزی بود که در زندگی حرفهایام کم داشتم؛ بازگشت به تیم ملی و عهدهدار بودن کاپیتانی تیم در بازیهای دوستانه و بازی در مقدماتی جامجهانی. بعد از جامجهانی، از آنجا که دست خالی برگشتیم، فکر کردم که یک سال دیگر بازی کنم تا بتوانم با پیراهن بوکا به کارم پایان دهم. در آن زمان با کمک روانشناسان باشگاه، شروع به آمادهسازی خودم برای بازنشستگی کردم.
- چطور توانستی سالها با این همه توجه از سوی رسانهها کنار بیایی؟
من همیشه سعی میکنم در برابر همه سهم خودم را ادا کنم، چون درک میکنم که خبرنگارها هم باید کار خودشان را انجام دهند. صحبت با آنها مهم است و به این صورت میتوانی به هواداران بگویی که خارج از زمین چطور هستی. اما
در عین حال نباید اجازه بدهی این کار مشکلی برای تو به وجود بیاورد. اگر قرار باشد هر روز هفته مصاحبه کنی و یک سری حرفهای تکراری بگویی، کمی خستهکننده میشود.
- برویم سراغ بعضی از برجستهترین لحظات زندگی حرفهایات. اول از هر چیز، بگو چقدر برایت ارزش داشت که در فینال جام بین قارهای در سال2000 دو بار دروازه رئالمادرید را باز کردی؟
آنها مهمترین گلهایی بودند که با پیراهن بوکا زدم. آن لحظه یکی از 3لحظه بزرگ زندگی حرفهایام بود.
- درباره 3 پنالتیای که مقابل کلمبیا در کوپاآمریکای 1999 از دست رفت، چه احساسی داشتی؟
مصیبت بسیار دشواری بود که به من یاد داد چطور بر شرایط سخت فائق آیم. این موضوع تا مدتها روی من تأثیر گذاشته بود. هر چند وقت یک بار تلویزیون آن را نشان میداد و من احساس میکنم که هیچ توضیحی برای آن ندارم. از خودت میپرسی چرا باید آن اتفاق به آن شکل میافتاد؟ و چرا من باید در چنین شرایط سختی قرار میگرفتم؟ اما به هر حال نکات مثبتی هم وجود داشت.
- اگر میشد، آیا پنالتی چهارم را هم در آن شب میزدی؟
نه، نه. حداقل این طور فکر نمیکنم. حتی نزدیک توپ هم نمیشدم. خب، البته الان این حرف را میزنم.
- درباره مصدومیتی که در زمان بازی در اسپانیا به آن دچار شدی صحبت کن؛ زمانی که یک قسمت از سکوها روی پای تو افتاد.
وحشتناک بود. دوره درمان بسیار سختی را گذراندم. حداقل وقتی در بوکا دچار مصدومیت زانو شده بودم اطرافیانم کنارم بودند، سرم را گرم میکردند و تنها نبودم. در اسپانیا با من بدرفتاری نشد اما نمیتوان مقایسه کرد. درست وقتی میخواستم جا بیفتم، مصدوم شدم و بعد از آن همه چیز دوبرابر سخت شد.
- گلی را که در جامجهانی 2010 آفریقای جنوبی به یونان زدی در چه ردهای قرار میدهی؟
از هر لحاظ آن گل آخرش بود. با پیراهن تیم ملی، در جامجهانی، در سن 36سالگی و در شرایطی که فقط 10دقیقه بود که در زمین بودم. نمیتوانستم چیز بیشتری بخواهم.
- در آن بازی دیهگو میلیتو 80دقیقه در زمین بود بدون اینکه هیچ فرصتی برایش پیش بیاید.
به همین خاطر میگویم که در بعضی موقعیتهای خاص انگار جادو میشدم. برای مثال، من فقط چند دقیقه در آن روز بازی کردم. اما خب، دیهگو گلهایی را زده که پیروزی در لیگ قهرمانان 2010 را رقم زد؛ چیزی که من هرگز تجربه نکردهام. فکر میکنم برای هر یک از ما چیزهای خاصی معین شده تا در زندگیمان اتفاق بیفتند و با اینکه تو در هر حال باید بهدنبال آنها باشی اما در اصل آنها برای تو مقدر شدهاند. مهمترین چیز این است که دست به سینه منتظر نایستی تا آنها خودشان اتفاق بیفتند.
- تو این خوششانسی را داشتی که همتیمی دیهگو مارادونا و لیونل مسی باشی. آیا بازیکن دیگری بوده که دوست داشتهباشی در کنارش بازی کنی؟
رونالدو. من در کوپا آمریکا مقابل او قرار گرفتم. همچنین در یک بازی بین رئالمادرید و ویا رئال. من یکی از پیراهنهای او را دارم و واقعا او را ستایش میکنم؛ هم از نظر کیفی و هم از نظر تمام ویژگیهای دیگر. دوست داشتم کنار او در خط حمله بازی میکردم.
- وقتی برای نخستینبار در سال 1997 به بوکا پیوستی، خیلی کم گل میزدی. اگر میتوانستی به آن موقع برگردی و با مارتین پالرموی آن زمان صحبت کنی، به او چه میگفتی؟
به او میگفتم که به کار و تلاش ادامه دهد و نترسد. ممکن است دست آخر در باشگاهی مثل بوکا دیوانه شوی و اگر تسلیم شوی کارت تمام است. این اتفاق برای بسیاری از بازیکنان خوبی افتاد که وقتی پیراهن این تیم را به تن کردند، نتوانستند قابلیتهای خود را نشان دهند.
- در بازی خداحافظیات در ورزشگاه ومبونرا یکی از دروازهها به تو هدیه داده شد. آیا میدانی که میخواهی با آنچه کار کنی؟
فکر کردم که آن را به موزه باشگاه اهدا کنم اما خیلی بزرگ است. با بنای یادبودی که میخواهند برای آن درست کنند بزرگتر هم میشود. فقط برای راحتی سعی میکنم آن را در مجموعه ورزشی که در لاپلاتا دارم، بگذارم. یا شاید بتوانیم برای دروازه پالرمو جاذبه توریستی درست کنیم! (با لبخند)
- آیا از این هدیه غافلگیر شدی؟
کاملا. حتی فکرش را هم نمیتوانستم بکنم. جرثقیلها را میدیدم اما نمیدانستم آنجا چه کار میکردند؛ میخواستند من را بلند کنند یا کار دیگری انجام دهند! انتظارش را نداشتم اما واقعاً از این ایده خوشم آمد. توپ و دروازه بخشی از زندگی من بودند.
- قبلا گفتهای که میخواهی کارت را با مربیگری ادامه دهی. آیا فقط قصد مربیگری در بوکا را داری یا از پیشنهادهای دیگر هم استقبال میکنی؟
حتما استقبال میکنم البته به غیر از ریور پلاته و خیمناسیا. آن هم به خاطر احترام به اصول و عقایدم و رابطهام با بوکا و استودیانتس (لاپلاتا). به جز آنها آمادهام تا در سایر تیمها مربیگری کنم. بهتر است ببینیم آینده چه اتفاقاتی را در بر دارد.
- در آخر، با کنارهگیری از فوتبال بهعنوان یک بازیکن دوست داری به دنیای فوتبال چه بگویی؟
دوست دارم بگویم به خاطر تمام چیزهایی که فوتبال به من داده ممنونم. من به فوتبال خیلی مدیونم.