باز هم میدان فاطمیکه ماشینها رفته بودند توی هم و شیر تو شیری بود برای رسیدن به تالار بزرگ وزارت کشور و پیدا کردن جای پارک.
ولی اینجا نه دعوایی، نه هل دادنی، نه بازار سیاهی، مگر داریم میرویم ارکستر فیلارمونیک اتریش؟ حتی یکی وسط این هیر و ویر دارد زیر لب شعر زمزمه میکند. چه حالی دارند این مردم در این سرما. ببخشید، دارد آرام زیر لب میگوید بلیت! خوش خوشانمان میشود.
ولی تا قیافهاش را میبینیم، عیشمان نوش میشود. از قیافهاش معلوم است، همراهانش دودرش کردهاند و حالا میخواهد یکجوری بلیتهای چند هزار تومانیاش را آب کند. کم کمش 10 هزار تومان برای هر دانهاش پول داده، شاید هم از آن 12 هزار تومانیها و 15 هزار تومانیها برای رفقای بیمعرفتش خریده و حالا مثل... هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
کسی چرا از این آدم بلیت نمیخرد؟ چرا همه از قبل بلیت گرفتهاند؟ نکند اشتباه آمدهایم؟ مگر اینجا کنسرت اصفهانی نیست؟ یخ زدیم. داخل میرویم.
کلروفیل
خانمها آن طرف، آقایان این طرف. آقایان مثل آقاها سریع جیبهایشان را خالی میکنند روی میز و بدون بوق از گیت نگهبانی رد میشوند. آن طرفتر، سمت گیت خانمها شلوغ پلوغ است. ورودی هر ثانیه صد نفر، خروجی هر دقیقه یک نفر! احتمالا آن وسط مشغول پاکسازی و لاپوشانی هستند! شیر تو شیری است.
از گیت رد میشویم. در گوشة سالن چند تا اجاق گاز گذاشتهاند. نکند نمایشگاه محصولات خانگی آمدیم؟ نکند بعد از کنسرت قرار است شام هم بدهند. پس چرا دیگ و قابلمه روی گاز نیست؟ سریع شیرفهممان میکنند که این اسپانسر مالی کنسرت است.
بوفة تالار خلوت است، فقط جلوی ذرت مکزیکی چند نفر ایستادهاند. هم کنسرتیها میگویند برویم خوراکی بخریم. میگوییم در آنتراکت بین دو بخش کنسرت این کار را بکنیم. همه سر تکان میدهند. خوشمان میآید. داخل سالن میشویم.
روزهای موشکباران
از بچههای برگزارکنندة کنسرت خوشمان میآید. اصول و سنتهای کنسرتهای وطنی را حفظ کردهاند. نیم ساعت از زمان شروع کنسرت گذشته ولی هنوز کنسرت شروع نشده و تازه دارند نورافکنها را امتحان میکنند.
کنسرتهای قبلی دکتر یک بروشوری هم میدادند، ولی امشب از بروشور هم خبری نیست. احتمالا خواستهاند هیجان کار بالا برود. خودمان را برای دو سه ساعت تأخیر هم آماده کردهایم، نیم ساعت که شوخی است. اما مردم بیجنبهبازی درآوردهاند و به نشانة اعتراض دارند دست میزنند. یکی نیست به این کنسرتندیدهها چیزی بگوید.
یک آقای از همه جا بیخبر روی سن ظاهر میشود، دستزدنها بیشتر میشود. ده دقیقه میگذرد، ساعت هشت و چهل دقیقه شده است. دستزدنها دیگر تک و توک شده، معلوم است که کمکم دارند درک میکنند که کنسرت یعنی چی! ساعت هشت و چهل و یک دقیقه نور سبزی روی سن چشمک میزند.
همه به هیجان میآیند. هشت و چهل و سه دقیقه، یک نور موضعی روی سن به حرکت درمیآید. هیجان جمعیت بیشتر میشود. یعنی قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ رأس هشت و چهل و پنج دقیقه، ناگهان همة چراغهای سالن خاموش میشود و صدای سوت کشیدنی شبیه بمب میآید.
این صدایی که میشنویم علامت حملة هوایی نیست، صدای دستگاه مهساز کنسرت است! همه دست میزنند، آن طرف یکی هوار میزند! یاد عبور از تونل کندوان افتادهایم. آدمهایی را میبینیم که بینظم و ترتیب دارند روی سن جابهجا میشوند، انگار همان اعضای گروه هستند.
نورپرداز لیزری هم کارش را شروع کرده و انواع ژانگولرهای لیزری سهبعدی را روی هوا و زمین و در و دیوار و روی سن اجرا میکند. یکدفعه بیمقدمه و بدون کوک کردن سازها، آهنگ ترانة «ماه نو» شروع میشود. «وای لیلی، وای لیلی...» صدای اصفهانی میآید ولی خودش روی سن نیست.
احتمالا فعلا نوار گذاشتهاند تا سر مردم گرم شود! «تو شمع کاشانه، منم چو پروانه...» یکدفعه اصفهانی از میان دود و غبار سن پیدایش میشود. داد میزند: «دست» جمعیت همه از خواب میپرند و دست میزنند. یک شروع شاد و پرانرژی. خوشمان میآید، توی حال میرویم.
گل پشت و رو ندارد
«سلام خدمت بانوان گرامی...» اصفهانی چند لحظه مکث میکند. «و آقایان گرامی». خانمی از میان جمعیت یک شاخه گلایل برای اصفهانی میآورد. اصفهانی گل را میگیرد و از فاصلة چهار سالة کنسرت قبلیاش در تهران تا این کنسرت میگوید. «امشب میخواهیم اینجا از حالت یک کنسرت خارج شود، بشود مثل...» همه شروع میکنند به دست زدن و جیغ و داد کردن. مثل چی؟ مثل مجلس عروسی؟ از هر کی میپرسیم نشنیده است!
نوبت به معرفی مرد لباس مشکی بر تن و کلاه سیاه بر سر رسیده که پشت پیانو نشسته است. «رهبر گروه، مهندس پویا نیکپور» این دکتر و مهندس توی این چند سال ، توی هر کنسرتی با هم هستند. نیکپور هم میخواهد چیزی بگوید:«ببخشید پشتم به شماست!» نیکپور به خاطر فیلمبرداری مجبور است پشت به جمعیت بنشیند.
بابا گل که پشت و رو ندارد. ترانة بعدی شروع میشود. چیستان راه انداختهایم. شروع هر ترانه معمولا با شروع توی آلبومش فرق دارد، برای همین با هم کنسرتیها شروع میکنیم به حدس زدن. این یکی «هوای تو» است. «با زمین خیلی غریبام، با هوای تو صمیمی» یکی اصفهانی را پیدا کند، در نور لیزری و گرد و غبار محلی گمشده است. معلوم نیست آمدهایم اصفهانی را ببینیم یا مه و دود را!
برو ای دوست
خودمان را ناجور آماده کرده بودیم برای شنیدن «مرو ای دوست». زندگیها کرده بودیم با این ترانه. ولی اصفهانی ضایعمان میکند. جاهای آرام ترانه را بد میخواند. حالمان میگیرد، در خود فرو میرویم. هم کنسرتیها میگویند این اجرای زنده است و این سوتیها نمک آن. نمیدانند اصفهانی خوانندة محبوب ماست و حق ندارد سوتی بدهد! خوب شد آریا عظیمینژاد نبود تا ببیند چه بلایی سر آهنگش آمد.
جمعیت هنوز گرم نشده، اصفهانی هم این را فهمیده. ترانه تمام میشود ولی از جمعیت میخواهد پایان ترانه را با او بخوانند: «چه کنم با دل تنها...» بلندبلند میخوانیم. اطرافیان چپچپ نگاه میکنند. خاموش میشویم. یادمان رفته بود آمدهایم ارکستر فیلارمونیک اتریش!
جوشش کوششی
یکی داد میزند: «آسیمه سر»، پایهاش هستیم. میخواهیم داد بزنیم ولی از نگاه اطرافیان میترسیم. تا آهنگ «گل گلدون من» شروع میشود، همه حالی به حالی میشوند. این ترانه قدیمی و محبوب در آلبومهای اصفهانی نیست، ولی او عادت دارد در کنسرتهایش آن را بخواند. حس رمانتیک سالن زیاد شده، مردم دستها را بالا بردهاند و اینور و آنور میبرند، حیف که شمع یادشان رفته بیاورند!
همه ترانه را با اصفهانی تکرار میکنند. گل گلدون، یخ ارکستر سمفونیکی فیلارمونیکی مردم را آب میکند. اصفهانی از فرهاد شیبانی ترانهسرای گل گلدون و فریدون شهبازیان آهنگساز گل گلدون تشکر میکند.
کفمان میبرد، شهبازیان این را ساخته؟ یکی از داخل جمعیت داد میزند:«به افتخار خانم سیمین غانم!» اصفهانی هم میگوید:«بله، خانم سیمین غانم!» مردم دست میزنند.
اصفهانی اسم مجید اخشابی را میبرد که امشب به کنسرت آمده است. اخشابی بلند میشود، نور موضعی روی او میرود. جمعیت دستی برای اخشابی میزنند که آدم خیال میکند کنسرت اخشابی است. اصفهانی دارد از او تعریف میکند:«نمونة یک هنرمند جوششی که کوشش هم به همراهش دارد، یکی از بهترین نوازندگان سنتور ایران.» جوشش و کوشش، اثر محمد اصفهانی دامغانی!
تکذیب میکنم
نوبت به «آسیمه سر» ساختة بابک بیات میرسد. «بابک بیات خودشان هم باورشان نمیشد که مسأله کبدی اینقدر برایشان دردسر شود. این مسائلی را هم که میگویند تکذیب میکنم. من از نزدیک در جریان بودم.
نفرستادن ایشان به خارج، به خاطر مسائل مالی نبود. امکان مسافرت به خارج نبود، چون یکدفعه پیش آمد.» ده ثانیه سکوت برقرار میشود. دلمان را برای شنیدن اول آسیمه سر هم صابون زده بودیم.«گمگشته دیار محبتم...» ولی به همان بلای مرو ای دوست گرفتار میشویم. عظیمینژاد کجایی که سه تار این قسمت را بزنی؟
بعد از آسیمه سر نوبت به ترانة سریال «معصومیت از دست رفته» میرسد. «باور کن، باور کن، تنها ماندی دلا...» در اوج اجرا یکدفعه صدای فیس، سالن را فرا میگیرد، بمب دوباره دارد منفجر میشود. دود و غبار همه جا را فرا میگیرد! نوبت به «با تو» میرسد. اصفهانی دوباره یاد عروسی میافتد، داد میزند: «دست»، با این تریپ جدید دکتر خیلی حال میکنیم.
حمله
بخش اول کنسرت تمام شده. چند نفر از هم کنسرتیها به سمت دستشوییها میروند و چند نفر هم برای خرید خوراکی. چند لحظه نگذشته، هر دو گروه برمیگردیم سر جایمان. صف دستشویی که احتمالا تا پایان بخش دوم کنسرت هم تمام نمیشود! برای خرید یک عدد چیپس هم باید از جان گذشت.
همه چپچپ به ما نگاه میکنند. چه غلطی فرمودیم گفتیم در آنتراکت خوراکی بخرید. دلهای گرسنه رحم سرشان نمیشود. با نگاه ما را روانة میدان کارزار میکنند. همه دارند هل میدهند. معلوم است یک دورة آمادهسازی را در واگنهای مترو گذراندهاند.
مسؤولان بوفه، چهار دست و پا چیپس و پفک و آبمیوه به دست مردم میرسانند و خوراکیهای قفسهها یکییکی دارد تمام میشود ولی جمعیت کم که نمیشود، بیشتر هم میشود. ای کاش به جای تماشای کنسرت، آمده بودیم اینجا ساندویچ تخممرغ میفروختیم. با پولش میتوانستیم چند تا کنسرت برگزار کنیم!
دست به دست هم
آغاز قسمت دوم طوفانی است. «دست به دست من بده، پا به پای من بیا...» ترانة جام جهانی اصفهانی همه را سرحال کرده. قسمت گروه کر این ترانه که دیگر دارد سالن را منفجر میکند. هر آن منتظر هستیم جمعیت به حرکت دربیایند و اتفاقهای جینگیل مستان بیفتد.
اینقدر انرژی داریم که آمادهایم برزیل را هم ده هیچ ببریم.، پرتغال و آنگولا و مکزیک که هیچی. اصفهانی ترانة تیتراژ سریال «وفا» را میخواند. جمعیت شور و شعفی از خود صادر میکنند که نگران میشویم پس بیفتند.
خوب شد خود ژوبین این طرفها نبود! مردم دیگر از خود بیخود شدهاند. از گوشه و کنار، هر کسی ترانة درخواستیاش را فریاد میزند: «حسرت»، «ستاره غریب»، «دلقک». یکی هم بلندتر از همه داد میزند «عربی»! اتفاق گل گلدون در بخش اول، در بخش دوم با « امشب در سر شوری دارم» تکرار میشود.
مردم دست میزنند، جیغ میزنند، داد میزنند، دستهایشان را بالای سرشان اینور و آنور میبرند.، دیگر کسی فیلارمونیک میلارمونیک سرش نمیشود. دستگاه مهساز هم همچنان به کار شریف خدمترسانی خودش مشغول است، اصفهانی به نوازندگان میگوید صدای سازها را پایین بیاورند تا مردم خودشان بخوانند.
سالن هم صدا میشود:«باز امشب در اوج آسمانم» اصفهانی میگوید: «برای سرکار خانم پروین...» همه دست میزنند.
یکی آن طرف داد میزند چرا این طرف نمیآیی؟ اصفهانی به آن سمت میرود، آن طرفیها دست میزنند. اصفهانی این طرف میآید، این طرفیها دست میزنند. جو، ورزشگاهی شده ناجور! در این شلوغ پلوغی و هیجان، پویا نیکپور اعضای گروه را معرفی میکند: بابک ریاحیپور: گیتار بیس، شاهرخ پورمیامی: الکترونیکا و... ترانههای درخواستی هنوز ادامه دارد:«حسرت»، «حسرت». این ترانه در برنامة امشب نیست ولی اصفهانی بدون تمرین و فقط با همراهی پیانوی پویا نیکپور آن را میخواند: «نازنین، من اگر پاییزم، غمی نیست، تو به فرداها، به روشنی بیندیش...»
اجرای اصفهانی فوقالعاده است. همه دست میزنند... حسابی گرم شدهایم که یکدفعه اصفهانی میگوید فقط یک ترانة دیگر. میخواهد «ای ایران ای مرز پرگهر» را بخواند و تمام. تا این را میگوید خیلیها همزمان با بلند شدن بقیه برای خواندن این ترانه، سالن را ترک میکنند. خب ساعت یازده و نیم است دیگر، حتما خواب شان دیر شده! «ای ایران» تمام میشود. همه دارند میروند، ولی ما در به در دنبال مسؤول دود و غبار محلی هستیم تا یک تشکر جانانه ازش بکنیم.