به موازات این همگانیشدن دانش، رشتههای گوناگون علمی نیز در یک ارتباط نزدیک قرار گرفتهاند که تا پیش از این ممکن نبود. این مسئله به نوبه خود به نزدیکشدن مرزهای دانش انجامیده و مشارکت علوم را در خصوص تبیین و تحلیل موضوعات گوناگون افزایش داده است. بهدلیل وجود همین منطق گفتوگویی در عرصه ارتباطات میان دانشها، هماکنون شاهد رشد و گسترش روزافزون رشتههایی هستیم که از آنها به میانرشتهایها تعبیر میشود. هماکنون علومی چون اخلاق پزشکی، نشانهشناسی فرهنگی، فلسفه میانفرهنگی، زبانشناسی رایانهای و... حاصل همین تعاطی مرزهای دانش است. نکته مثبت این گرایشهای میانرشتهای در ارائه نظرگاههای مختلفی است که میتواند درباره یک پدیده یا موضوع خاص مورد لحاظ قرار گیرد و به شیوهها و روشهای گوناگون به آن نگریسته شود. آنچه از پی میآید، مقدمهای است در باب ارتباطات میانرشتهای و ویژگیها و پیامدهای مرتبط با آن.
یکی از نتایج و پیامدهای مترتب بر گزینش رهیافت مطالعات میانرشتهای، پرداختن به کثرتگراییروشی است. بهطور اساسی شکلگیری رشتهها و گرایشهای میانرشتهای مرهون روشهای چندگانه است. روش و محتوا ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. با تحول در روششناسی، شاهد تغییر در محتوا و جهتگیری علوم خواهیم بود. به عبارت دیگر، روششناسیهای گوناگون محتواهای مختلفی را ایجاد میکنند.
برای مثال، زمانی تمایل به انتخاب روش رفتارگرایی و پوزیتیویستی در تحلیل بسیاری از پدیدهها وجود داشت اما بعدها آشکار شد که با اتخاذ چنین روشهایی، پدیدهها غیرقابل نتیجهگیری هستند. همین محدودیتها موجب تغییر رویکرد از رفتارگرایی به فرارفتارگرایی شد. تحولات بنیادین علوم و اندیشه، پیوسته تابعی از تحولات در حوزه فلسفه علم و متدولوژی پژوهشی است. با این پیشفرض، ترجیح رویکرد میانرشتهای در نگرش به مسائل، به معنای نوعی تساهل در استفاده از روشهای گوناگون است. این امر یک ضرورت اجتنابناپذیر است؛ زیرا در همه سازوکارهای ممکن برای تحقق مطالعات میانرشتهای، تنوع روش مشهود است.
یکی از راههای تحقق مطالعات میانرشتهای در دستور کار قرار دادن موضوعاتی است که دارای ماهیت میانرشتهای هستند. برای مثال، موضوع بحث علومانسانی، انسان است و انسان فطرتا در جستوجوی نظم است. او باید به توانایی خود در پیشرفت و رسیدن به آیندهای روشن، ایمان داشته باشد. به همین علت نظم بخشیدن به آینده، مطلوب انسانهاست. پس اگر قرار باشد بهطور مثال موضوع پیشبینی با رهیافت میان رشتهای پیگیری شود، لازمهاش بهرهگیری از علوم گوناگون اقتصاد، علوم سیاسی، ارتباطات، حقوق، مدیریت، الهیات، ادیان، فلسفه و تاریخ و حتی علوم طبیعی است تا بتوان با ارائه و ترکیب منظرههای گوناگون به مشاهده مقوله چندوجهی پیشبینی پرداخت.
انگیزههای مطالعات میانرشتهای
این سؤال مطرح است که چه انگیزههایی برای مطالعات میانرشتهای که امروزه دامنه آن در تمامی رشتههای علمی بهطور بیسابقه و چشمگیری بسط یافته است وجود دارد و مطالعات مزبور چه هدفهایی را تعقیب میکنند؟ پژوهشگرانی که تلاش فکری خود را به محدوده یک علم خاص منحصر نمیکنند و مرزهای علوم گوناگون را درمینوردند، معمولا توجیهاتی چون تعهد به اندیشه وحدت علم، حساسیت نسبت به مناطق مرزی علوم، رویکرد ترکیبی بنا بر ملاحظات اخلاقی، فرهنگی و روششناختی و چندجنبهای بودن پدیدههای خاص و منفرد را برای لزوم مطالعات میانرشتهای مطرح کردهاند:
1 - تعهد به اندیشه وحدت علم:
گرایش به فکر وحدت تمامی شاخههای علم سابقه دیرینه دارد و ریشههای آن را در افکار فلاسفه یونان باستان تا اصحاب دایرهالمعارف قرن هجدهم فرانسه و تجربهگرایان منطقی قرن بیستم میتوان یافت. در عین حال، هواداران نظریه سیستمی که معتقدند همه علوم، نظامی واحد را تشکیل میدهند، میتوانند جزء متعهدین بهنظریه وحدت علم محسوب شوند. واضح است که هر گونه تلاش برای نشان دادن وحدت علم با ترکیب تمام علوم زیر چتر یک نظام واحد، مستلزم دست زدن به مطالعات تطبیقی میانرشتهای است. برای توضیح بیشتر باید گفت وحدت علم گاهی به معنی وحدت ماده و محتوای علم فهمیده میشود؛ یعنی پدیدههای متنوع و گوناگون طبیعت، انسان و جامعه را به حداقل قوانین و اصول مرتبط فرو کاستن. گاهی هم عنوان وحدت روش علم، همان وحدت زبان علم و همچنین همشکلی قوانین در رشتههای گوناگون علم در نظر گرفته میشود.
شاید عملیترین و پربارترین طرز تلقی درباره وحدت علم، کوشش برای یافتن اصول وحدتبخشی باشد که بتواند چارچوب منسجمی برای چند رشته علوم همسایه ارائه دهد و روابطی را که قبلا معلوم نبوده است، بین آن علوم کشف کند. این رویکرد در عین حال که آرمان تحقق وحدت تمامی علوم را ندارد، نتایج ملموستر و حاصلبخشتری عرضه داشته است. در این اواخر، کنفرانس بینالمللی وحدت علوم نیز در جلسات خود پیروی از همین روال را برگزیده است.
2 - حساسیت نسبت به مناطق مرزی علوم:
ملاحظه دیگری که پژوهشگران را راغب به مطالعات میانرشتهای کرده، اعتقاد به بازدهی و بهرهوری بالاتر کار تحقیقی در مرزهای علوم با یکدیگر است. نظر به اینکه کار علمی دانشمندان معمولا در داخل محدوده علوم جداگانه متمرکز بوده است، تا حدودی از توجه به مرزها غفلت شده و در نتیجه نواحی مرزی دستنخورده و بکر باقی مانده و نیازمند کار تحقیقی جدی است. اگر اصل بازدهی نزولی در صحنه پژوهشهای علمی هم تعمیم داده شود، انتظار این است که تحقیقات در مناطق مرزی علوم، غنیتر و با بازدهی خیلی بیشتری همراه شود. این تحقیقات معمولا در مناطق مرزی دو علم همسایه (بهعنوان مثال فیزیک و شیمی یا اقتصاد و جامعهشناسی) صورت میگیرد و معمولا به پیدایش رشتههای جدید و تا حدودی مستقل علمی منجر میشود که نام هر دو علم را با خود حمل میکند و بهطور مثال، رشتههای علمی تازهای مانند شیمی- فیزیک یا جامعهشناسی- اقتصادی را پدید میآورد.
3 - رویکرد ترکیبی بنا بر ملاحظات اخلاقی، فرهنگی و روششناختی:
از انگیزههای دیگر انجام مطالعات میانرشتهای، راسخشدن این اعتقاد است که از لحاظ اخلاقی و فرهنگی و حتی انسانی لازم است یک نوع پیوند ترکیبی بین تمامی عناصر معارف بشری، اعم از دانستههای علمی و دانستههای عادی، ادبی و عرفانی و نیز قضاوتهای ارزشی برقرار شود. هنگامی که سازمان یونسکو همایش مهمی با عنوان ترکیب و ادغام دانشها به مناسبت دهمین سال درگذشت آلبرت اینشتین و پیر تیاردو شاردن- یکی از فیزیکدان نامآور و دیگری روحانی و فیلسوفی که در علوم جدید سررشته داشت- منعقد کرد، همین ملاحظه را در نظر داشت، زیرا این دو شخصیت بزرگ که به فاصله 8روز از یکدیگر درگذشته بودند، هر کدام در رشته خود منادی جدید رویکرد ترکیبی در دانستههای بشری به حساب میآمدند.
4 - چندجنبهایبودن پدیدههای خاص و منفرد:
3 انگیزه مذکور برای بررسیهای میانرشتهای جنبه عام داشت و تحقیقات میانرشتهای با این انگیزه غالبا منتج به ارائه احکام کلی میشد، گرچه منتقدین (آنهایی که اصل وحدت علم یا وحدت روش علم را قبول نداشتند) نیز برای مدلل ساختن دیدگاههای خود، ناگزیر شدند در مطالعات میانرشتهای فعالانه مشارکت کنند، ولی دلیل چهارم مربوط به موقعیتی است که محقق میخواهد یک پدیده یا واقعه خاص را در ظرف زمان و مکان معین بررسی کند.
نتیجه
پدیدههای تاریخی خاص اعم از اینکه مربوط به زمانهای گذشته یا حال باشند، غالبا خصلت پیچیدهای دارند و چندجنبهای هستند و نمیتوانند منحصرا با استعانت از یک علم خاص تجزیه و تحلیل شوند. در این موارد باید محقق با چند رشته علمی آشنایی داشته باشد یا تحقیق توسط گروهی که هر یک در رشتهای خاص تخصص دارند و با یکدیگر تعاطی افکار کنند، صورت گیرد. در هر حال این فرایند نیازمند مطالعات میانرشتهای است. از سوی دیگر با مطالعات میانرشتهای میتوان به تولید علم و تازههای علمی دست یافت. با چنین مطالعاتی است که عناوین و رشتهها و گرایشهای جدید علمی متولد میشوند. همچنین
در حال حاضر مسائل و معضلات بشر خصلتی جهانشمول پیدا کرده است. این مسائل به قدری پیچیده هستند که تنها یک رشته تخصصی نمیتواند به حل آنها بپردازد. از این رو مطالعات میانرشتهای میتواند موضوعات مهمی را که گستره جهانی دارند و حیات انسانها بدانها وابسته است، مورد مطالعه قرار دهد.