گرچه از همان آغاز شکلگیری مشروطیت صفبندیهای ایدئولوژیک از یکدیگر متمایز بودند، اما فراتر از این اختلافها، هدفی مشترک وجود داشت که همه مبارزان جنبش را حول آن گرد میآورد. بیتردید، مهمترین مسئله این جنبش، مشروطسازی قدرت(سیاسی) به قید قانون بود اما درست پس از امضای فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس شورای ملی وقت، اختلافها پررنگ شدند و بر آرمانهای یاد شده پیشی گرفتند. با این حال، اکنون که به رخدادهای آن زمان نگاه میکنیم، درمییابیم که این اختلافها که از نحوه خوانش هر یک از گروههای اجتماعی از «قانون»، «عدالت» و «آزادی» برخاسته بود، هیچکدام به سمت توافقی اجتماعی کشانده نشد. اکنون پس از وقوع انقلاب اسلامی که به نوبه خود میراثدار آرمانهای مشروطیت است، بهتر میتوان به بررسی، تحلیل، علتیابی و احیانا آسیبشناسی این نخستین رخداد معاصر ایران نشست. از این سبب بر آن شدیم تا در گفتوگو با دکتر موسی حقانی به بررسی و تحلیل این پدیده تاریخی بپردازیم.
مشروطیت یکی از مهمترین تحولات تاریخ معاصر ایران در عصر قاجار بود. با توجه به اینکه جامعه ایران از مشکلات عدیدهای رنج میبرد که عمدهترین آن، بحث «عدالت» بود، به همین جهت شاهد تحرکاتی در ایران و نجف برای ایجاد عدالتخانه بودیم. عدالتخانه به عنوان یک نهاد و ساختار قانونی قرار بود جلوی تعدیات شاهزادگان و حکام قاجاری را بگیرد و به عنوان یک نهاد تشریفاتی نبود. علمای نجف و ایران به این نظر رسیده بودند، ساختار حاکمیت قاجار نه تنها نمیتواند از ایران در مقابل تعدیاتی که به آن میشود، دفاع کند بلکه توان اداره جامعه را هم ندارد. به همین جهت آنها به این نتیجه رسیدند که باید تغییراتی در ساختار قاجار ایجاد شود. با توجه به اینکه عدم وجود عدالت باعث شده بود که میان مردم و حاکمیت شکاف عمیقی پدید آید، علما به این نتیجه رسیدند که با ایجاد عدالتخانه به این مشکل خاتمه دهند و با کم کردن این شکاف (مردم و حاکمیت)، هم توان مقابله با بیگانگان را افزایش دهند و هم از ظرفیتهای کشور برای پیشرفت و تقویت بنیانهای اقتصادی و اجتماعی کشور بهره ببرند. این یک حرکت اصلاحی بود و قصد براندازی نداشت. به موازات روحانیون و علمای درگیر در جنبش مشروطه، گروههای دیگری هم در آن زمان مطرح بودند که برنامهها و دیدگاههای خاص خود را دنبال میکردند. برخی از آنها درصدد براندازی بودند و نگاه اصلاحطلبانه نداشتند.
اینها عمدتا وابستگان به فرقههای ضاله به ویژه فرقه ازلیه(بابیه) بودند. اینها نه ساختار سیاسی را قبول داشتند و نه ساختار دینی را و اساسا در پی براندازی بودند. روش براندازی آنها با روشی که در ابتدای بروز «فتنه باب» داشتند، تفاوت داشت. در آن دوره، نخست آشکارا به صحنه آمدند و با تبلیغات علنی مرام خود را علنی کردند؛ اما در آستانه مشروطه به این نظر رسیدند که نباید آشکارا پرده از روی افکار خود بردارند. به همین جهت از ظرفیتها و مفاهیم دینی برای پیشبرد مقاصد خودشان استفاده کردند.
بنابراین ظاهرا در کسوت اصلاحطلبی وارد شدند اما در اصل، اهداف براندازانه خود را دنبال میکردند. افرادی نظیر سیدجمال واعظ و ملکالمتکلمین و میرزارضاخان کرمانی از زمره این افراد بودند. بخش دیگری از گروههای غیرروحانی، درصدد براندازی نبودند و خواستار استقرار یک نظام سکولار در قالب مشروطیت در کشور بودند که البته اینها هم در مواقعی با جریان ساختارشکن و برانداز همدست میشدند و گاهی اوقات هم نسبت به تندرویهای آنها واکنش نشان میدادند اما چون ابتکار عمل در دست گروههای ساختارشکن بود، عملا اقدامات آنها هم به نفع گروههای ساختارشکن تمام میشد.با توجه به این مقدمه، ما توانستیم با سردمداری روحانیت و مرجعیت شیعه و همراهی مردم، نظام قاجاری را مجبور به پذیرش مشروطیت بکنیم.
این موفقیت بزرگی بود که میتوانست منشأ تحولات عمیق و جدیای در ایران بشود اما چون نهضت (مشروطه) از فقدان رهبری واحد و نفوذ گرایشهای تندرو و افراطی ساختارشکن نظیر ازلیها و سوسیالیستهای قفقازی رنج میبرد، عملا این فرصت از ملت ایران سلب شد و هماکنون که به واقعه مشروطیت مینگریم، متوجه میشویم که یک فرصت طلایی برای رشد و پیشرفت ایران در عرصههای گوناگون از مردم ما گرفته شد. این مسئله هم در عرصه سیاسی هم در اقتصادی بود. در عرصه سیاسی ما جزو اولین کشورهایی بودیم که مشروطه را در کشور خودمان مستقر کردیم. با نگاه به هرج ومرجهای 15سالهای که پس از مشروطه رخ داد و حاکمیت 57 ساله پهلویها که عملا اعتنایی به نظام مشروطه نداشتند ما به مدت 72 سال فرصت تمرین مردمسالاری را از دست دادیم و با حاکمیت استبدادی بدتر از استبداد قاجاری شکاف بین مردم و حاکمیت نه تنها ترمیم نشد که با رویکرد ضددینی پهلویها، عمیقتر شد.
عکسالعمل مردم ایران در قبال جنگهای ایران و روس و جنگ جهانی اول در مقایسه با واکنش آنها در جنگ جهانی دوم که منجر به اشغال ایران و عزل رضاخان در شهریور 1320 شد، گواه روشنی بر عمیقتر شدن شکاف مابین حاکمیت و مردم محسوب میشود.بنابر این از دست رفتن این فرصت در حوزه سیاسی لطمات جدیای به ما وارد کرد تا اینکه در بهمن1357، نظام جمهوریاسلامی درصدد احیای مردم سالاری دینی در ایران برآمد. ما اگر آن فرصت72ساله را از دست نمیدادیم، قطعا احزاب، روشنفکران و مطبوعات برخورد سنجیدهتری پس از انقلاب اسلامی از خود بروز میدادند. در حوزه اجتماعی و اقتصادی هم، رویکرد مشروطهخواهان اصیل در ایران ایجاد نشاط اجتماعی و تقویت بنیانهای اقتصادی بود که این هم باز به خاطر افراطیگری برخی احزاب و گروهها، تبدیل به یأس اجتماعی و ناتوانتر شدن بنیانهای اقتصادی شد.
به نظرم، برای مبارزان راستین، یعنی آنهایی که در جهت احیای عظمت ایران و تمدن اسلامی بودهاند، اتفاقات مشروطه میتواند عبرتهای متعددی داشته باشد؛ از جمله اینکه در مبارزه سیاسی با هر جریانی نمیتوان متحد شد. لزوم خلوص صفوف مبارزان، نکتهای است که در مشروطه مورد غفلت واقع شد و باعث شد که اقدامات گروههای مشروطهخواه واقعی مورد سوءاستفاده جریانات افراطی قرار گیرد.
عبرت دیگر میتواند تلاش برای ایجاد رهبری واحد با برنامهها و اهداف مشخص باشد که این هم در مشروطیت متاسفانه مشاهده نمیشود یا ضعیف بوده، به طوریکه هم در تعاریف و هم در تعیین مصادیق، بین افراد این جریان ا ختلاف نظر جدی وجود داشته و همین وضعیت باعث میشده که آنان نتوانند در مواقع حیاتی تصمیمات درستی را اتخاذ کنند. برای روشنفکران ما هم در تحولات مشروطه و اتفاقاتی که در آن رخ داد، عبرتهای قابل تاملی وجود دارد. جریان روشنفکری در ایران از آغاز با 2رویکرد در تحولات ایران نقشآفرین بود؛ یکی رویکرد افراطی بود که درصدد براندازی اسلام در ایران فعالیت میکرد. جریان بعدی، که آن هم درصدد براندازی بود منتها با روشهای غیر آشکار و ظاهرا میانهرو، با چشم بستن بر شرایط جامعه ایرانی و ظرفیتهای دین در سرزمینهای اسلامی در پی ترویج سکولاریسم برآمد. همانگونه که گفته شد، باتوجه به شرایط جامعه ایرانی، تفکر سکولاریستی نمیتوانست در ایران پا بگیرد و همین رویکرد باعث جدایی جریان روشنفکری از متن جامعه ایرانی شد.
مسئله بعدی این گروه چشم بستنشان بر ظرفیتهای دینی جامعه ایرانی در راستای استقرار مردم سالاری در ایران بود. تعریف مردم سالاری از منظر غربگرایانه باعث شد که جریان روشنفکری نتواند خود را با شرایط منطبق کند چرا که باتوجه به آموزههای شیعی که نسبت به عدالت و مشارکت مردم در امورسیاسی و اجتماعی ارزش ویژهای قایل است، همراهی واقعی و دلسوزانه با جریان دینی میتوانست منجر به نهادینه شدن مردم سالاری در ایران عصر قاجار و پس از آن شود. نکته دیگر در ارتباط با این جریان (سکولار) عدمتوجه به استعمار و فعالیتهای قدرتهای بزرگ برای نابودی استقلال ایران بود. در اثنای وقوع نهضت مشروطه در ایران ما شاهد فعالیت گسترده انگلیسیها در جنوب ایران و حاشیههای خلیجفارس بهویژه کرانههای شمالی آن هستیم. این تحرکات تماما در راستای نقض حاکمیت ملی ایران بر مناطق مذکور صورت میگرفت؛ اشغال جزایر ایرانی، بخشی از این اقدامات بود. جدایی بحرین از ایران در اوایل دهه1350 ناشی از همین تحرکات در عصر مشروطه بود که ابتدا با تضعیف حاکمیت ایران در کرانههای شمالی خلیجفارس در عصر قاجار آغاز شد و با تجزیه بحرین از ایران در عصر پهلوی به سرانجام رسید.
در همین دوره شاهد عقد قرارداد1907 بین روسیه و انگلستان هستیم که براساس آن ایران بین روس و انگلیس تقسیم شد و منطقه کوچکی در مرکز به دولت ایران تعلق گرفت. منظور از ذکر این نکات این بود که هرگونه تحول در ایران میبایستی با در نظرگیری حساسیتهای موجود در منطقه در تقابل با برنامههای دشمنان ایران صورت میگرفت. غفلت از این نکته در نهضت مشروطیت تبعات سنگینی برای ملت ایران داشت. وقایع مشروطه برای احزاب سیاسی هم میتواند در ایران عبرتهای خوبی در برداشته باشد. استقرار نظام پارلمانتاریستی در ایران بدون احزاب سیاسی ممکن نبود و اگر احزاب سیاسی شرایط ویژه ایران را هم از جهت سیاسی و هم از لحاظ فرهنگی درک میکردند، قطعا مشروطیت در ایران به آن سرنوشت دچار نمیشد. رشد قارچگونه احزاب در ایران که فاقد تجربه فعالیت حزبی بودند و اغلب در راستای برنامهها و اهداف قدرتهای بزرگی که درصدد نابودی استقلال ایران بودند، برمیآمدند، عملا نهتنها به تقویت مردمسالاری در ایران نینجامید بلکه منجر به بروز تشتت و درگیریهای خشونتبار سیاسی در ایران شد؛ در حالی که احزاب سیاسی میتوانستند با درنظرگرفتن شرایط ایران و عدم تلاش برای نابودی بنیانهای دینی و فرهنگی ایرانیان به نهادینهشدن مردمسالاری در این کشور کمک کنند.
برای گروههای دینی هم بررسی مشروطیت میتواند درسهایی را در بر داشته باشد. ازجمله این درسها تلاش برای نظریهپردازی در حوزه اندیشه سیاسی بر اساس مبانی دینی است. پس از وقوع مشروطه، برخی از عالمان دینی اقدام به نظریهپردازی در این زمینه کردند. با توجه به اختلافات موجود در جامعه آن روزگار و نفوذ گروههای ساختارشکن در برخی از مجامع دینی، عملا فرصت گفتوگو و تبادلنظر در حوزه نظریهپردازی و اندیشه سیاسی فراهم نیامد و عمدتا تحت تاثیر جو سیاسی آن روزگار، فضای گفتوگو تبدیل به فضای تخطئه یکدیگر شد. برای مثال طرح نظریه مشروطه مشروعه از سوی مرحوم شیخ فضلالله نوری که به عنوان یک راهکار برای مقابله با تفکرات غیردینی طرحریزی شده بود، از سوی برخی از علمای مشروطهخواه با این تحلیل که این نظریه درصدد مشروعیتبخشیدن به نظام جائر است، مورد بیتوجهی و تخطئه قرار گرفت. این در شرایطی بود که جریان دینی بر سر اصل موضوع که باید مشروطیت ایران مبتنی بر مبانی اندیشه دینی باشد، هیچ اختلافی با یکدیگر نداشتند و بر سر این نکته که حکومت مشروطه، حکومتی برای دوران گذار است، نیز اختلافی مابین آنها نبود.مسئله بعدی در خصوص گروههای دینی لزوم مرزبندی با گروههای دیگر بود که در مشروطیت نسبت به آن غفلت شد. این مشکل شاید به عدم جریانشناسی سیاسی- فرهنگی از سوی گروههای دینی بازمیگشت.
حضور عناصری از فرقههای ضاله بین برخی از گروهها در شرایطی که آنان درصدد ایجاد اغتشاش و بینظمی در ایران بودند و حتی خواهان استقرار نظام مشروطه آنچنان که در کشورهای دیگر رواج داشت نیز نبودند، و نیز میداندادن و همکاری با آن عملا ضمن ایجاد شکاف بین جریان دینی، منجر به فراهمآوردن فرصت برای گروههای ساختارشکن در جهت پیشبرد گامبهگام اهداف آنان شد.