همه جلوی آن میایستند و عکس میگیرند. بعد از صدای کفشها، صدای شاتر دوربینها و گوشیهای موبایل، بلندترین صدایی است که در این خانه شنیده میشود. وقتی از پلهها بالا میآیند و شیشههای ارسی را میبینند که پنجرههای خانه را رنگی کرده است باز هم بیشتر ذوقزده میشوند، همه چیز را فراموش میکنند و مشغول عکس گرفتن از خودشان کنار این پنجرهها میشوند. بعضیها استعداد عکاسی بیشتری دارند و همراهانشان را در چارچوب یک در یا قاب یک پنجره نگهمیدارند و از آنان عکس میگیرند؛ عکسهای یادگاری زیبایی باید از کار دربیایند! ای کاش دستکم کنار یکی از مجسمههای نیمتنه این همه آدمی که گوشه و کنار این خانه نشستهاند هم عکس میگرفتند، اما انگار کسی به این مجسمهها کاری ندارد و آنها هم آرام و بیآزار برای خودشان نشستهاند و به روبهرو خیره شدهاند. همه هستند: ستارخان، باقرخان، ثقهالاسلام، علی مسیو، حاج علی دوافروش، حیدرعموغلی و... . همه مثل سنگ در جای خود ایستادهاند و بیدلیل به آن دورها چشم دوختهاند. هیچ کدام تکان نمیخورند، حتی انگشتهایشان که زمانی ماشه «ماوزرها» را میکشید حالا مثل سنگ سخت شده است. 100سال پیش که این آدمها هنوز سنگ نشده بودند، در همین خانه جمع میشدند و نقشه جنگی را میکشیدند که بوی باروت را در تبریز بلند کرده بود.
در عکسهایی که به دیوارهای «خانه مشروطه» تبریز آویزان شده است، همه تفنگچیها غیر از تفنگ، سبیل هم دارند. سبیلها یا از بناگوش دررفته یا تا دم چانه پایین آمده است. تفنگچیها فیگورهای جالبی برای عکاسان میگرفتند. آنان که سرشناستر و از فرماندهان مجاهدان بودند، سنگین و باوقار در میان همراهانشان میایستادند و تفنگچیها انگار که در میدان جنگ باشند تفنگهایشان را به این طرف و آن طرف نشانه میرفتند و ادای شلیک کردن را درمیآوردند؛ مثلا در عکس «علی مسیو با دسته آزادیخواهان» در آن ردیف آخر آدمهایی که رو به دوربین ایستادهاند چنان به هم گره خوردهاند که لوله تفنگ اسدآقا فشنگچی رفته زیر چانه حاجیخان (پسر علی مسیو). از این عکسها روی دیوارهای «خانه مشروطه» در تبریز زیاد دیده میشود؛ خانهای که زمانی منزل حاجمهدی کوزهکنانی بود، بعدها به مقر مشروطهخواهان تبدیل شد و حالا به آن میگویند «خانه مشروطه»؛ خانهای که ابتدا نامش مسافران تبریز را به خود جلب میکند، اما وقتی به اینجا میرسند، محو معماری و زیبایی ساختمان میشوند و دیگر کار چندانی به کار آدمهای فراموش شده خانه ندارند.
مشروطه به روایت راهنمای خانه
نه اینکه هیچ کس کاری به کار آدمهای خانه نداشته باشد، بالاخره چند نفری هم پیدا میشوند که از راهنمایان موزه سؤالی درباره قدمت و ماجراهای خانه بپرسند. خانمی شروع میکند به توضیح دادن برای چند مسافری که کنجکاوی بیشتر و البته حوصله و وقت شنیدن داستانهای انقلاب مشروطه را دارند. از آغاز مشروطه در تهران میگوید، از به توپ بستن مجلس، مقاومت تبریزیان، جلسههایی که در همین خانه برگزار میشد، سرگذشت ستارخان و باقرخان و آنچه بر باسکرویل آمریکایی گذشت. این راهنما در موزهای که هیچ کاتالوگ و بروشوری درباره خود موزه و اشیای آن وجود ندارد، اطلاعات خوبی به آدمهایی میدهد که دورش جمع شدهاند. البته توضیحات او بیشتر مناسب کسانی است که خیلی هم دربند تاریخ نیستند، چون محل مرگ باقرخان را از روستایی در اطراف قصرشیرین به خود قصرشیرین منتقل میکند، زمان بافتن قالی یادبود باسکرویل (مبارز آمریکایی حاضر در بین مشروطهخواهان تبریز) را از زمان قیام شیخمحمد خیابانی به زمان مقاومت مشروطهخواهان در برابر سربازان دولتی تغییر میدهد و فاتحان تهران را با خیال راحت بهعنوان وابستگان انگلیس معرفی میکند، اما باز همین بهتر از هیچ است.
خانهتاریخی و تاریخساز
حاجمهدی کوزهکنانی یکی از بازاریان معروف تبریز بود که در سال 1247 شمسی از حاج ولی معمار خواست خانهای برایش بسازد. حاج ولی سالها در روسیه کار و زندگی کرده بود و با شیوههای معماری آن دیار آشنایی داشت. او در محله «راستهکوچه» تبریز واقع در غرب بازار این شهر دست به کار ساختن خانهای شد که قرار بود محل سکونت یکی از شخصیتهای ثروتمند این شهر باشد. حاج ولی خانهای ساخت که هم مثل خانه فرنگیها، نورگیر و پنجره ارسی داشت هم غلامگردش(راهروهای خانههای قدیمی) و درهای منبتکاری شده. او در 1300مترمربع چنان ساختمان دوطبقهای برای حاجمهدی ساخت که هنوز هم زیبایی خودش را از دست نداده است. حاج ولی معمار، این خانه را ساخت و رفت دنبال کار و زندگی خودش اما سرنوشت این خانه جور دیگری رقم خورده بود. تا زمانی که مردم تهران و تبریز به سفارتخانههای خارجی نمیرفتند تا در اعتراض به سلطنت مظفرالدین شاه در حیاط سفارتخانهها بست بنشینند، این خانه هم برای خودش خانه بود ولی داد و فریادهای مشروطهخواهان و مشروطهنخواهان که بلند شد، به پاتوق مخالفان استبداد تبدیل شد. حاج مهدی کوزهکنانی از طرفداران مشروطه بود و برای همین تمام مشروطهخواهان معروف تبریز به این خانه میآمدند و برای آینده جنبش مشروطه تصمیمگیری میکردند. بعد که جنگ با طرفداران محمدعلیشاه شروع شد، این خانه عملا یکی از مرکزهای هدایت نبردهای تبریزیان علیه استبدادطلبان بود.
حالا هر غریبهای میتواند به این خانه بیاید، فرقی هم ندارد مشروطهخواه باشد یا مشروطهنخواه. مردم میآیند و بعضیها سرسری از جلوی عکسها میگذرند. بعضیهای دیگر با دقت جلوی عکسها میایستند و نگاه میکنند. البته مسئولان موزه بعضی از عکسها را به اندازهای هنرمندانه به دیوار زدهاند که فقط از روی اتفاق میتوان آنها را دید. خانمی به یکی از عکسهایی که مردی با ریشهای بلند در آن دیده میشود، نگاه میکند و میگوید:«چقدر شبیه خسرو شکیباییه».
در این عکسها چیزهای عجیبی پیدا میشود؛ مثلا در عکس «سنگر توپ مجاهدان در حیاط ارک علیشاه» موضوع اصلی توپی جنگی است اما شخصیتهای دور و بر آن، توجه بیشتری جلب میکنند. یک نفر رو به دوربین در کنار توپ روی صندلی نشسته است؛ یکی دیگر از مجاهدان روی توپ ایستاده و سرش از کادر بیرون زده؛ نفر سومی هم در پسزمینه دیده میشود که با دست به جایی در بیرون کادر اشاره میکند؛ یعنی آنجا چه خبر بوده که مرد سوم به آن اشاره کرده است؟ آنکه روی توپ ایستاده چه کسی است؟ چه بخت بدی داشته که سرش از کادر دوربین بیرون مانده است!
اسلحه خالی
غیر از عکسهای مشروطهخواهان، چیزهای دیگری هم در ویترینهای شیشهای خانه مشروطه تبریز دیده میشود. جای دفترچه دخل و خرج مشروطهخواهان و وصیتنامه حاج مهدی کوزهکنانی در همان اتاقی است که پنجرههای رنگی ارسی دارد و در درگیریهای سال1287 شمسی، مشروطهخواهان تبریز در آن، دور هم جمع میشدند. حالا در 4گوشه اتاق، 4مجسمه گذاشتهاند. در یک طرف، حاجرسول صدقیانی و کربلائی علی مسیو به هم خیره ماندهاند. ثقهالاسلام هم در گوشه دیگر اتاق از پشت عینکش به حیاط نگاه میکند؛ حیاطی با حوض سنگی و صندلیهایی در گوشه و کنار آن برای استراحت بازدیدکنندگان. علی دواچی هم دست زخمیاش را به گردن انداخته است و به ویترینهایی نگاه میکند که قلمدان و دوات، عینک ذرهبینی و قاب عینک ثقهالاسلام را در آن گذاشتهاند. شاید با همین قلم بود که در آن روز دیماه 1290 شمسی ثقهالاسلام با دیگر اعضای انجمن تبریز برای مجاهدان پیغامی نوشت تا جنگ با روسهایی که تا داخل شهر آمده بودند را شروع کنند.
شاید اول همین عینک ذرهبینی را از قاب بیرون آورد، به چشمش زد و بعد نوشته را امضا کرد و از خانه ضیاءالدوله در چهارمنار بیرون فرستاد. در دیگر اتاقهای خانه مشروطه میشود اساسنامه فرقه عامیون و اجتماعیون، اساسنامه انجمن اسلامیه، صفحههایی از روزنامههای کاوه، سعادت، حبلالمتین، اختر، دست نوشته علمای نجف در لزوم قیام علیه محمدعلی شاه و خیلی چیزهای دیگر مثل مهرهای انجمنهای مشروطهخواه یا مدالها و سکههای یادبود آن سالها را دید. اما چیزی که بیشتر از همه میتواند شما را میخکوب کند یک اسلحه کمری است. ماوزر 10 تیر روسی ستارخان پشت شیشه یکی از ویترینهای خانه حاج مهدی جاخوش کرده است.
شاید 103سال پیش ستارخان وقتی به این خانه میآمده ،همین اسلحه را به کمر بسته بوده؛ شاید آن روز که در پارک اتابک به ستارخان و همراهانش حمله کردند، با همین اسلحه از خودش دفاع کرده شاید آن روز که همه محلههای تبریز مشروطه را فراموش کردند و فقط ستارخان در محله امیرخیز به استبدادطلبان شلیک میکرد، همین اسلحه در دستش بوده. حالا در خانه مشروطه این ماوزر را گذاشتهاند تا مردم فقط نگاهش کنند. گلنگدن اسلحه کشیده شده و آماده شلیک است ولی کسی که باید ماشه را بکشد، دیگر نیست. اسلحه کمری امیر ارشد هم کمی دورتر از تپانچه ستارخان است و درست روبهروی آنها، عکس معروف دارزدن ثقهالاسلام را به دیوار آویزان کردهاند. داخل حیاط خانه دو توپ جنگی گذاشتهاند که بچهها از سر و کول آنها بالا میروند و پدر و مادرهایشان از آنان عکس میگیرند.
از این توپها بهعنوان وسایل استتار هم استفاده میشود: پشت یکی از آنها کارتنهای خالی بوفه «خانه مشروطه» و پشت آن دیگری، یک موتور برق را مخفی کردهاند. البته کسانی که از این سلاحها برای استتار وسایل امروزی استفاده کردهاند در کار خود خیلی موفق نبودهاند. مجسمههای تمامقد ستارخان و باقرخان کنار ورودی خانه قرار گرفته است. چند نفر از راه میرسند و کنار یکی از مجسمهها میایستند و به نوبت از هم عکس میگیرند. کارشان که تمام میشود یکی از آنان میپرسد:«حالا این ستارخان بود یا باقرخان؟»