شاید هم به سمتت آتوآشغالی بیندازند، کوچکترها وحشت میکنند و بزرگترها از دیدنت زیر لب استغفار میکنند و از کاری که میخواهی بکنی شرمشان میآید. زنها زیر لب ضجه میزنند و جمعیت یکصدا فریاد میزنند، نکن! اما تو بیخیال همه این حرفها ظالمانه به سمت حسین(ع) میروی و سرش را از سینهاش جدا میکنی، گاهی اوقات هم خودت از کاری که میکنی گریهات میگیرد، آن وقت که گریههای جمعیت به اوج خودش میرسد، آخه درست که تو امروز شمری، اما همه روزهای دیگر از عاشقان حسینی.
بالاخره تعزیه نقش شمر هم میخواهد. در اصل اگر شمر نباشد، عاشورا انگار چیزی کم دارد. موجود پلیدی را کم دارد که این فاجعه را بیافریند و نام حسین و یارانش را به خاطر فجایعی که نسبت به آنها رفته است و غیرت و همت شجاعتشان در تاریخ جاودان کند.
در مخالفخوانی تعزیه، به خاطر حسین بر هر چیزی راضی میشوی. با آه و ناله و نفرین مردم به فحشهای آبکشیده و نکشیده. به این که بچهها از تو فرار کنند و به این که زنها پشت سرت نفرین میکنند و... تو عاشق حسینی.
یک شمرخوان خوب کسی است که هم صدای خشدار و زمخت دارد، هم هیکل بزرگ. هرچه باشد شمر که نمیتواند نازک و قلمی باشد. بعد هم راه رفتن شمر است، وقتی دور خیمهها راه میرود، نباید قدم بزند. باید از راه رفتنش خشونت بریزد.
باید بچهها از دیدنش وحشت کنند و همه این حسها هم باید به طرف مقابل و همبازیات برسد، هم به تماشاگر. مخالفخوان کار را به مبارزطلبی آغاز میکند و از امام حسین طلب مبارزه میکنند، بعد گفتوگوی اهل بیت با یکدیگر است، بعد لابهلایش دوباره مخالفخوانی میشود.
باز دوباره موافقخوانها وارد صحنه جنگ میشوند که در نهایت به شهادتشان منتهی میشود و در اینجا نقش مخالفخوانها تمام میشود، در حالی که نقش موافقخوانها هنوز ادامه دارد. عزاداری آغاز میشود. شیر میآید در صحنه برای حفاظت از بدن شهیدها. بعد نعلبندی میشود و بعضیها بر بدنهای مطهر میتازند و خیمه آتش میزنند.
دشوارترین نقش در تعزیه به نظر معینیان همه نقشهاست. حتی آن نگهبانی که جلوی فرات شمشیر به دست ایستاده و هیچ کار دیگری هم نمیکنند، کاری سخت است، چون با جمعیت عزادار روبهرو است.
دشوارترین نقشی که معینیان هم بازی کرده، نقش شمر روز عاشوراست، چون مجبور بوده در آن واحد هم بر احساسهای خودش غلبه کند، هم نقش شمر را بازی کند. بارها شده است که در روز عاشورا، حسین(ع) را دیدهام و دیگر نتوانستهام جلوی خودم را بگیرم. همان اول کار بنای گریه را گذاشتهام. همان موقع برگشتهام به جمعیت گفتهام فکر نکنید که من دارم اینجا نقش بازی میکنم، من «مثل تکتک شما عزادارم.»
معینیان هم مثل همه تعزیهخوانهای دیگر سلسله مراتب تعزیهخوانی را طی کرده است، یعنی از بچهخوانی شروع کرده بعد به نوجوانخوانی رسیده. وقتی که برای خودش جوان برومندی شده به خاطر تن خاص صدایش و قابلیتهایی که در تغیب صدا داشته به مخالفخوانی کشیده شد. معینیان میگوید: «وقتی بچهخوان بودم، چون هنوز سواد خواندن و نوشتن نداشتم پدرم برایم مثلهای تعزیه را با صدای بلند میخواند و من یاد میگرفتم، بعضی وقتها هم کنار صحنه میایستاد و هرجا که من اشکالی داشتم، با صدای آرام میخواند.»
آقای معینیان در مورد تهیه لباسهای تعزیه میگوید: «تعزیه یک کار کاملا خانوادگی است، من در دوختن لباسهای تعزیه مهارت دارم و پدرم سپرساز خوبی است، اما خوشبختانه بعد از انقلاب با توجه به این که به تعزیه و تعزیهخوانی بها داده شد، چند مرکز تولید لباس تعزیه در تهران و اصفهان راهاندازی شد که الان دیگر آنهایی که در کار تعزیه هستند، به این مراکز مراجعه میکنند. لباسهای خود من الان شامل چکمه، قبا، عبا، کمر، زره، کلاهخود، پر کلاهخود و شمشیر است و همه اینها در یک صحنه همراه من است.»
بیژن معینیان متولد سال 1346 یک مخالفخوان است و الان سی و هفت سالی میشود تعزیهخوانی میکند. تعزیهخوان شدنش هم برای خودش قصه جالبی دارد، «ما در روستای کوچکی به نام «ونک» زندگی میکردیم. روستای ده ونک از توابع شهرستان گرمسار بود. وقتی که خیلی کم سن و سال بودم، آن قدر که هنوز به مدرسه نمیرفتم، یک بار یک گروه تعزیهخوانی از گرمسار به ونک آمدند و گفتند میخواهند از بین بچههای مدرسه تعزیهخوان انتخاب کنند. بچههای مدرسه را در حسینه روستا به خط کردند.
چند بیت شعر تعزیه خواندند. از بچهها خواستند تا آنها را از بر کنند و به نوبت با همان لحن بخوانند. همان موقع من و پدرم برای دیدن کار آنها به حسینیه آمده بودیم. بچهها یکی یکی شروع کردند به خواندن، ولی همهشان خراب کردند.
وقتی همه بچهها خواندند، من رفتم جلو و گفتم آقا میشود من بخوانم، گفتند که تو از کجا بلد شدی؟ گفتم: «هیچی، همین جوری که شما داشتید تمرین میکردید من یاد گرفتم.» بعد عین همان که گفته بودند برایشان خواندم، با همان لحن و همان صدا و این شروع ورود من به عالم تعزیه بود.»
مخالفخوانی این طور که معینیان میگوید از وردستخوانی شروع میشود، حرملهای با آدمهای کم اهمیت. حرمله مبارزخوانی است. اگر کارت خوب باشد به مبارزخوانی میرسی که پنج، شش بیت مبارزخوانی در مقابل امام حسین(ع) است.
بعد اگر از عهده نقش خوب برآمدی، کمکم نقش بهتری میگیری. «پیش آمده است که هنگام بازی آشناهای خودم که میشناسمشان، آن چنان با صدای بلند مرا نفرین میکنند که توجه دیگران را جلب میکند. من از این بابت خوشحال میشوم، چون میدانم آنچه آنها را به نفرین و دشمنام واداشته، نقش است که من بازی میکنم نه خود من. این یعنی من از عهده کارم خوب برآمدهام.
معینیان از ناله و نفرینهای موقع مخالفخوانی خاطرات جالبی دارد. پیش میآید مردم بین تعزیهخوانها شیرینی و خرما و حلوا تعارف میکنند، ولی به مخالفها نمیدهند، میگویند که شما آب را به روی حسین بستید، حالا ما به شما خوراکی بدهیم؟»
در تعزیه هیچ گریم و چهرهآراییای در کار نیست، برای همین هم روی صورت شمر نقاب یا توریهای قرمز و سیاه میاندازند، این هیچ ربطی به این که گریه مخالفخوانها دیده نشود، ندارند، چون هیچ کدام از مخالفخوانها از دیدن گریهشان در روز تعزیه ابایی ندارد. معینیان معتقد است: «گریه مخالفخوانها بیشتر مردم را به گریه میاندازد، چون میبیند اتفاقی که حالا آدمها از بازی کردنش عاجزند، روزی در صحرایی برای حسین و یارانش اتفاق افتاده است.»
معینیان در مورد مشکلات همراه داشتن میکروفن هنگام تعزیهخوانی میگوید: «قبلترها در یک روستای 500، 600 نفری برنامه اجرا میکردیم، که هم به میکروفن نیاز نداشت، هم مردم شعر تعزیه را حفظ بودند و قبل از این که ما اراده به خواندن شعر میکردیم، آنها میخواندند. حالا در تهران با جمعیتهای چند هزار نفری روبهرو هستم، در حسینیههایی که به علت کمی جا با داربست و برزنت فضای کاذب عزاداری ایجاد کردهاند، فکر کنید چه وضعیتی پیش میآید؟ با میکروفن هم صدا به صدا نمیرسد چه رسد، بدون میکروفن. مشکل میکروفن دست گرفتن هم است که با آن همه لباس و وسایل در واقع دست و پاگیر است و جلوی حرکت و به خصوص چرخش و شمشیرزنی را میگیرد.
«جالب است بدانید لباس تعزیهای که الان تعزیهخوانها میپوشند، صددرصد ایرانی است. این لباس، لباسی است که سربازان فتحعلیشاه آن را هنگام جنگ میپوشیدند، لباسهای اعراب قدیم در اصل به این صورت نبوده، همین الان هم اگر شما به کشورهای عربی بروید.
میبینید که آنها تفاوتهایی با ایران دارند، ولی از چهره و کلاهخود و مانند آنها خبری نیست، حتی اگر فیلم محمد رسولالله را ببینید، میفهمید سپرها چرمی از پوست شتر بوده و از سپرهای فلزی خبری نیست.»