من عاشق مدرسهام؛ اما عاشق همة مدرسه! یعنی هم درس خواندن و فکر کردن و اضطراب شبهای امتحانش را دوست دارم و هم بازیگوشی و بگو بخند و شیطنتهای سرکلاس را !
حتی فکر و خیال این روزها هم دلچسب است؛ اینکه معلمهای امسال چهشکلی هستند و روی کدام نیمکت مینشینی و بغلدست توکیست و دهها سؤال بیجواب دیگر که برای روشن شدن آنها، باید تا اول مهر صبر کنی.
جنب و جوشهای آخر شهریور هم جور دیگری است. بعضیها هنوز خیال سفر دارند و دلشان میخواهد از آخرین روزهای تعطیلات هم استفاده کنند؛ بعضی هم در تکاپوی خرید وسایل مدرسه هستند. و من جزو گروه آخرم. یعنی تابستان امسال به فرموده پدر گرامی و به دلیل مسائل مالی از سفر خبری نیست؛ اما خریدِ مدرسه برقرار است اما با شرایط جدید!
دیشب پدرم با من و خواهرم جلسة مهمی گذاشت و بعد از کلی تک و تعریف، حالیمان کرد چون دیگر عقلمان رسیده و پا به دوران با شکوه نوجوانی گذاشتهایم، شرایط خرید مدرسة امسال، با سالهای قبل فرق دارد و خلاصه از بریز و بپاشهای گذشته خبری نیست. اما شرایط جدید و قرار و مدارهای جلسه دیشب :
زمان خرید:
یک هفته مانده به پایان شهریور به مدت دو شب، خانواده محترم در خدمت ما هستند تا هر چه میخواهیم بخریم و اگر نتوانیم در مدت تعیینشده کارمان را تمام کنیم دیگر از خرید، خبری نیست.
مکان خرید:
دلبخواه است اما پیشنهاد شد سراغ فروشگاههای بزرگ و مراکز خریدی برویم که معمولاً آنجا همه چیز پیدا میشود و میتوانیم در وقت صرفهجویی کنیم.
میزان خرید:
برای من و خواهرم به طور جداگانه مبلغی تعیین شد و قرارگذاشتیم این پول به طور تمام و کمال در اختیار ما باشد و با نظر خودمان، آن را مدیریت کنیم و هر چه بخواهیم بخریم؛ حتی اگر چیزی ازآن ماند پساندازش کنیم.
شرط اول و دوم بد نبود . اما شرط سوم وسوسه انگیز و در عینحال اضطرابآور بود.
دیشب خوابم نبرد. خوشحال بودم که خانوادهام به من اطمینان کردهاند و از طرفی هم نگران بودم! آخر با این مبلغ که نمیتوانستم همه وسایلم را نو نوار کنم. حتی میتوانستم پولم را برای کارهای مهمتر هم پسانداز کنم. پس باید انتخاب میکردم و این، انتخاب سختی بود. خلاصه کلی فکر و خیال دارم و نمیدانم چهکار کنم. فقط امیدوارم تا روز خرید، بتوانم بهترین تصمیم را بگیرم.