پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۰ - ۰۶:۲۸
۰ نفر

خاطره روح‌بخش: یک‌شنبه است یا دوشنبه؟ باید پنج‌شنبه باشد احتمالاً که داری این نوشته را می‌خوانی. شاید دراز کشیده باشی روی کاناپه، یا پشت میز تحریر باشی.

هفته‌نامه همشهری دوچرخه شماره 618

نکند جلوی تلویزیون نشسته‌ای و می‌خواهی چند دقیقه‌ای را که پیام‌های بازرگانی پخش می‌شود با این یادداشت پر کنی؟

اما چه فرقی می‌کند؟ چه فرقی می‌کند کجا نشسته‌ باشی و در چه حالی مشغول خواندن این نوشته باشی؟ اگر دوشنبه است، سرت را که برمی‌گردانی، در فاصله‌ای به اندازه‌ سه روز پشت سرت، یک پنج‌شنبه‌ از تو گذشته، یک پنج‌شنبه قدیمی برایت از آن دورها دست تکان می‌دهد، و اگر پنج‌شنبه‌ باشد، یک دوشنبه را در آن دورهای گذشته،‌ از سه روز پیش می‌بینی که چیزی نمانده به معنای واقعی کلمه قدیمی شود، یعنی برود و بچسبد به دوشنبه‌ هفته‌ قبلش، دوشنبه ماه‌های قبلش، همه‌ دوشنبه‌های زندگی‌ات که هیچ‌کدامشان را، مگر آن‌که در آن رخداد خاص و خاطره‌سازی اتفاق افتاده باشد، به یاد نخواهی آورد...

و پیش رویت، اگر دوشنبه باشد یک پنج‌شنبه، و اگر پنج‌شنبه باشد یک دوشنبه‌ دیگر می‌بینی که خیابان را آب و جارو زده، خانه‌اش را تمیز کرده و چشم به راه حضور توست. و یک پنج‌شنبه یادوشنبه‌ دیگر که هفته‌ بعد قرار است برسد، و باز هم ده‌ها و صدها پنج‌شنبه و دوشنبه‌ دیگر، که مرتب و منظم سرجایشان صف کشیده‌اند تا تو، هفته به هفته به سراغ یکی از آنها بروی، حالی ازشان بپرسی، چند ساعتی را به تو هدیه بدهند، و تو هم خوب یا بد از آن ساعت‌ها استفاده کنی، بعد هم با یک خداحافظی خواب آلود، تحویلشان بدهی به انبار حافظه‌ات، که در بایگانی راکدش، انبارشان کند.

آن انبار اما چه جور جایی می‌تواند باشد؟ انبار حافظه‌ات، که در آن تمام دوشنبه‌ها، یک‌شنبه‌ها، اول ماه‌ها، آخر ماه‌ها، سال‌های تحصیلی، تابستان‌های تعطیلی، زمستان‌های پربرف و پاییزهای رنگ‌رنگ در آن طبقه‌بندی می‌شود، چه قدر از تو در آن‌جا ذخیره می‌شود؟ اگر آن انبار نبود، همه‌ این دوشنبه‌ها را کجا می‌بردی؟ از کجایِ کدام انبارِ کدام بیگانه می‌خواستی پنج‌شنبه‌هایت را بیرون بکشی، هر لحظه‌ را خواستی دوباره مزه مزه کنی، طعمش را بچشی و یاد گذشته کنی، خودت را در آن پنج‌شنبه‌ از دست رفته ببینی و دوباره آن را به بایگانی بسپاری؟

و از آن مهم‌تر، اگر نبود این انباری و آرشیو، این‌همه‌ روزهای منتظر، به چه امیدی قرار بود یکی یکی به دیدنت بیایند؟ اگر قرار بود فقط بیست و چهارساعت در اختیار تو باشند و بعد بروند گم شوند در یک ناکجاآبادی که هیچ‌وقت هیچ‌کس از آنها سراغی نمی‌گیرد، اگر قرار بود همیشگی نباشند، اگر مطمئن نبودند که جایی، بعدها، در روز آخر، آخرین روز، قرار است یک به یک مرور شوند و خوش‌رفتاری و بدرفتاری میهمانشان با آنها سنجیده شود، به چه امیدی برایت فرش قرمز پهن می‌کردند، تو را به تک‌تک ساعات و دقایقشان میهمان می‌کردند، هرچه داشتند برایت می‌آوردند و به تو تعارف می‌زدند؟

این است که گاهی فکر می‌کنم آن انباری، آن بایگانی به ظاهر راکد که بعضی از ما، هیچ‌وقت به سراغش نمی‌رویم و جز پیش رو و روزهای منتظر را نمی‌بینیم، مهم‌ترین پیشکشی‌ است که خدا از روز تولد به ما داده است، توانایی تاریخ داشتن، توانایی گذشته را به یادآوردن، توانایی شمردن پنج‌شنبه‌ها و دوشنبه‌هایی که پشت سر گذاشته‌ایم، با همه‌ تلخی‌ها و شیرینی‌هایشان، شاید این یکی از بزرگ‌ترین توانایی‌هایی باشد که به ما هدیه شده و ما باید سپاس‌گزار آن باشیم.

و کاش، یادمان باشد نگذاریم انباری شخصی هرکدام از ما، خیلی و بیش از حد خاک بگیرد، کاش قدرش را بدانیم و پیش از آن‌که قرار باشد، کسی دیگر و در آخرین روز، گرد و غبار انباری‌مان را بگیرد، و فراموشی و بی‌توجهی ما، شرمساری به بار بیاورد، خودمان به سراغش رفته باشیم و مرتب و منظمش کرده باشیم و از محتوایش خبر داشته باشیم. کاش پیش از آن‌که کسی بخواهد کم و زیاد و خوب و بدش را برایمان محاسبه کند، خودمان حسابش کنیم.

کد خبر 145634
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز