شاخصترین فیلم در بین آنها «هجوم بربریت» به کارگردانی دنیس ارکاند بود که جوایز بهترین فیلمنامه جشنواره کن و جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار را در سال 2004 کسب کرد. فیلم شعلهها از دنیس ویلنو، دیگر کاندیدای اسکار بهترین فیلم خارجی در ماه مارس(اسفند) گذشته بود که هر چند به این جایزه نرسید اما بهخاطر صراحت لهجه در ارائه تصویری واقعگرایانه از خاورمیانه و پیچیدگیهای اجتماعی و سیاسی آن مورد توجه منتقدان قرار گرفت. ویلنو در گفتوگو با ماهنامه سایتاندساوند(جولای 2011) توضیحات بیشتری درباره این فیلم ارائه کرده است.
«من آن را فیلمی درباره جنگ نمیدانم. به عقیده من شعلهها فیلمی درباره خانواده است»؛ دنیس ویلنو نویسنده -کارگردان کبکی چهارمین فیلم بلندش شعلهها را این چنین توصیف میکند. اقتباس سینمایی از نمایشی به همین نام نوشته وجدی مواواد لبنانی که در سال 2003 روی صحنه رفت سال گذشته یکی از کاندیداهای اسکار بهترین فیلم خارجی بود. فیلم از همان سکانس اول تماشاگر را به مرور نقطه نظرات شخصی و سیاسیاش فرامیخواند؛ وقتی با تصاویر کودک سربازهایی مواجه میشویم که سرهایشان تراشیده میشود و ترانه «تو وکدام ارتش» از گروه ردیوهد هم به گوش میرسد.
شعلهها با بررسی زندگی در 4دهه به 2روایت موازی میپردازد. درزمان حاضر دوقلوهای کانادایی جین (با بازی ملیسا دزورمو پولین) و سیمون(ماکسیم گودت) خود را در یکی از کشورهای خاورمیانه همراه با مادرعربشان نوال (با بازی لوبنا آزابال) مییابند. با اندکی تحقیق دوقلوها ردی از پدرشان پیدا میکنند که تابهحال تصور میکردند مرده است و به برادری هم برمیخورند که اصلا از وجودش خبر نداشتند. در داستان موازی دیگری، روزگار جوانی نوال را شاهد هستیم که در لبنان درگیر جنگهای داخلی شده و تلاش میکند به هر قیمتی شده خانوادهاش را حفظ کند.
ویلنو در سال 2004 نمایش مواواد را در تئاتر کوچکی در کبک دید و بهشدت تحتتأثیر قرارگرفت؛ «من اصلا به قصد اقتباس از آن وارد سالن نشدم و هر دو فیلمم قبل از آن ( سی و دوم آگوست روی زمین و مالشتروم) براساس فیلمنامههای اوریجینال بودند. اما وقتی از تئاتر به همراه همسرم بیرون آمدم او ابراز اطمینان کرد که فیلمی براساس این نمایش خواهم ساخت. نمایش 3ساعت و نیم بود و پر از دیالوگ و تصاویر تئاتری قوی. من همان جا تصمیمم را گرفتم و در 5سال آینده هر وقت صبح از خواب بیدار میشدم خوشحال بودم روی چنین فیلمی کار میکنم».
البته ویلنو همزمان روی فیلم دیگری به نام پلیتکنیک کار میکند که ماجرای قتل عام دختران دانشجو در کالج مهندسی مونتریال است. او درباره این پروژه متفاوت میگوید:«دائما بین این دو پروژه درحال نقل مکان بودم و 3ماه روی یکی از آنها کار میکردم و بعد به سراغ دیگری میرفتم.
هر دو همزمان برای فیلمبرداری آماده بودند اما از نظر فنی پلیتکنیک بهمراتب سادهتر بود و تأمین هزینه برای آن هم قطعا سادهتر. یادم میآید سفری 24ساعته به فرانسه داشتم تا در کنفرانس خبری فیلم در جشنواره بینالمللی کن شرکت کنم و بعد به سر صحنه شعلهها برگشتم».
کارگردان 44ساله کانادایی مواواد را نه تنها به خاطر اجازه اقتباس از نمایش بلکه برای همکاری در نگارش فیلمنامه و باز گذاشتن دست او برای اقتباس میستاید و میگوید:«این بهترین لطفی بود که او میتوانست به من داشته باشد. به من گفت هر بلایی که میخواهم سر قصه یا شخصیتها بیاورم و تنها عنوان را حفظ کنم. البته من سعی کردم به دیدگاههای او وفادار باشم؛ حتی زمانی که ناچار شدم بخش بزرگی از نمایش را برای کوتاه کردن مدت زمان فیلم حذف کنم. من چارچوب دراماتیک نمایش را در کنار ایدههای کلیدی و شخصیتهای اصلی حفظ کردم. اما باز هم کار کردن با متنی که خارج از استانداردهای شخصی من نوشته شده بود مشکل بود. من قبلا به خاورمیانه سفر کرده بودم ولی هنوز هم احساس میکردم توریست هستم و این برخلاف زندگی مواواد است که در لبنان بهدنیا آمده و در دوران جنگهای داخلی آنجا را ترک کرده است. شاید به خاطر این بود که داستان را از نگاه خانواده شروع کردم. آنها هم مثل من خارج از فرهنگ اعراب بزرگ شدهاند».
ولی این نگاه دوقلوهاو اصرارشان برای کشف گذشته زندگی مادرشان است که لحنی جهانی به فیلم داده است:«تجربههای زندگی والدینتان زندگی شما را هم تحتتأثیر قرار میدهد و شما در فیلم به وضوح میبینید خشم ناشی از دشواریهای زندگی نوال به فرزندان او منتقل میشود اما این دوقلوها با تلاش برای کشف اینکه چه اتفاقی افتاده و چرا مادرشان این چنین شده، سعی دارند تا از این خشم ناخواسته رها شوند. البته این روندی دردناک است اما تلاش برای تغییر زندگی ایده اصلی فیلم است. مردم در چرخه خشونت گرفتار میشوند اما برخی هم به فکر خروج از این چرخه میافتند».
انتخاب هنرپیشه برای نقش نوال چالش اصلی ویلنو در مرحله پیش تولید بود و او باید 2 یا 3هنرپیشه را پیدا میکرد تا نقش او را در دورههای مختلف زندگی ایفا کنند. بازیگردان او در پاریس لوبنا آزابل را پیشنهاد کرد که در فیلمهای اینک بهشت (2005) و تبعیدیها (2004) بازی خوبی داشت. او جوانتر از سن واقعیاش نشان میداد و این کار ویلنو را برای تغییر سن شخصیتش با گریم آزابل سادهتر میکرد:«میدانستم با گریم کارم بهمراتب ساده خواهد بود. او واقعا همان هنرپیشهای بود که میخواستم و به محض دیدن بازیاش در 2فیلم دیگر انتخابش کردم».
شعلهها در اردن و کانادا فیلمبرداری شد و با اینکه از نظر بصری کاملا تأثیرگذار است، ویلنو تأکید دارد سعی کرده تا میزانسن را حتیالامکان ساده نگاه دارد و دوست داشت بهویژه در سکانسهایی که مربوط به جنگ داخلی میشد همه چیز ساده برگزار شود:«میخواستم ماجرا را از نقطه نظر قربانیان نشان دهم و نباید صحنههای اکشن بیشتر مورد توجه قرار میگرفت.
مهم بود که بین پسزمینهها و مناظر طبیعی و احساسات درونی شخصیتها رابطهای وجود داشته باشد. سعی کردم هرگز در این فیلم به دام ایجاد هیجان نیفتم».
ابتدای فعالیت حرفهایش در دهه 1990، هرماه با گروهی از سینماگران کبکی همچون روبر لپاژ، آدریان تورپین (فیلمبردار شعلهها) و کلود لوزون تیم خوبی را تشکیل داده بودند اما او در مقایسه شرایط کنونی سینمای کبک با آن دوره میگوید:«حقیقت این است که عرصه سینما در کبک کاملا تغییر کرده و حالا نسل تازهای از کارگردانها آمدهاند؛ افرادی همچون خاویر دولان ( ضربان قلب 2010) یا مارک والی (دیوانه 2005) اما سؤال مهم اینجاست که تماشاگران در نقاط مختلف جهان چقدر شانس پیدا میکنند فیلمهای آنها را ببینند.» ویلنو در پاسخ به این سؤال که پس از فیلم شعلهها آیا کار بعدیاش را باز هم در مونتریال خواهد ساخت میگوید:«از من خواسته شده در پاییز فیلمی آمریکایی به نام زندانیان بسازم. فیلمنامه خوبی دارد اما موضوع آن درباره شکنجه است و بعد از شعلهها و پلیتکنیک فکر میکنم کاری تیره و دشوار برای من باشد. پس از این فیلم باز هم فرصت پیدا خواهم کرد به پروژههای خودم برگردم».