شاید همه کسانی که به زیارت آستان قدس رضوی میروند، ندانند که این مجموعه، تنها یک آرامگاه نیست و در کنار حرم، گنبد، گلدسته و ایوان طلا و صحنها، هزاران آرامگاه و مقبره مشاهیر و بزرگان، 27 رواق تو در تو و شبستان، پنج مسجد، چهار بست، پنج مدرسه، دو دانشگاه، یک مرکز بزرگ مطالعات اسلامی، صد موسسه و شرکت فرهنگی و اقتصادی، دهها موزه و گنجینه پیدا و پنهان، چندین کتابخانه، آشپزخانه، بیمارستان، مهمانسرا و املاک و مستغلات و موقوفات بسیار در سراسر ایران امروز و هم در خراسان بزرگ و ماوراءالنهر، با هزاران خادم و مستخدم که شبانهروز مشغولند، سازمانی بزرگ را پدید آورده که یکی از قدیمیترین ساختارهای دیوانی و سازمانهای اداری ایران و جهان است و قدمت 12قرنی دارد و بسیاری از وزارتخانهها و سازمانهای امروزی ساختارشان را از این مجموعه وام گرفتهاند. گرچه در طول تاریخ هر سلسلهای بخشی به آن میافزود و در رونق آن میکوشید اما در دوره صفوی، آستان قدس رضوی بیشتر از هر دورهای توسعه یافت و منظم شد؛ توسعه و نظمی که شاهکار مدیریت شهری زمان خود و جهان قدیم است؛ مجموعهای که شبانه روزی، در پنج نوبت یا شیفت کاری مشغول به کار بود و شمار بسیاری خادم و مستخدم، با رعایت سلسله مراتب اداری و نظام کاری مشابه دربار صفوی تبریز، قزوین و اصفهان، در آن مشغول به کار بودند. سازمان امروزی آستان قدس رضوی، ادامه همان تشکیلات قدیمی است و یکی از آثاری است که میتواند در فهرست میراث معنوی یا ناملموس ایران به ثبت برسد.
مدیران صفوی این مجموعه فکر همه چیز را کرده بودند و رفاه و راحتی زائران را در هر حال در نظر داشتند. ساختاری که میتوانست در آن واحد به هزاران زائر و مسافر اسکان دهد و خدمات رفاهی ارائه کند و با وجود حجرهها و کاروانسراهای بیشمار در اطراف که امروزه جای خود را به هتلها و هتل آپارتمانهای چند ستاره دادهاند، یکی از قدیمیترین هتلهای جهان باشد. زائری که در عصر صفوی به زیارت میآمد، از در که وارد میشد، کفشها را به کفشبانان تحویل میداد، در حجرهای مجاور میشد، به زیارت و عبادت میپرداخت و در سفرهخانه از او پذیرایی میشد. قصابان زیر نظر صاحب جمع قصابخانه گوشت تازه را از سلاخخانه آورده و آماده میکردند. گوشت در مطبخ به دست کبابچی و بریانپز و حلیمپز به شکل کباب و بریانی و حلیم آماده میشد. در خبازخانه، آسیابان، منقی (پاک کننده گندم)، خمیرگیر، خباز (نانوا)، خلیفه و شاطر، نان گرم را آماده میکردند. سقاخانه و شربتخانه، آب و نوشیدنیهای همراه خوراک را آماده میکردند و میوهخانه و حلواخانه، دِسر را مهیا میساختند و ذخیره و اضافه محصولات غذایی در انبارها و سردخانهها نگهداری میشدند. در کنار این مجموعه بزرگ خدماتی، یک مجموعه تاسیساتی هم گرم کار بود. سوخت مطبخ و حمام و... در هیمهخانه نگهداری میشد و ظروف، دیگها و لوازم دیگر در حوایجخانه نگهداری میشدند. کاشیها و ظروف سفالی در داشخانه ساخته و پخته و آماده میشد. شماعانِ شمعخانه، چراغچیانِ چراغخانه و مشعلدارانِ مشعلخانه روشنایی روز و شب حرم و بخشهای مختلف را تدارک میدیدند.
بخش دیگر این شاهکار، ارائه خدمات بهداشتی و درمانی بود. اگر خدای ناکرده کسی مریض بود در دارالشفاء ( بیمارستان) پزشکانی با تخصصهای مختلف ( داخلی، جراحی، چشم پزشکی، اعصاب و روان) او را معاینه و درمان میکردند و از خدمات پرستاری زنانه و مردانه، حجامت، سلمانی و حمام هم بهرهمند میشد. جالبتر اینکه بخش بیماران روانی از بخش بیماریهای دیگر جدا بود و هر بخش کارکنان و پزشکان خود را داشت.یکی از مهمترین بخشهای آستان به ارائه خدمات آموزشی و پژوهشی مشغول بود. کودکان در مکتبخانهها و دانشجویان و طلاب در مدارس و کتابخانههای مجهز به هزاران نسخه خطی بدون پرداخت وجه و با دریافت کمک هزینه ماهانه که اصطلاحا به آن شهریه میگفتند، درس میخواندند.
باقی مانده آن کتابخانههای بزرگ که از گزند روزگاران در امان مانده، بیش از 80 هزار نسخه خطی و بیش از 6میلیون برگ سند تاریخی است که امروزه در اختیار دارد. دارالایتام و مکتبخانه آن هم به نگهداری، سرپرستی و تربیت کودکان یتیم میپرداختند و به همین خاطر آستان قدس رضوی یکی از قدیمیترین موسسات خیریه دنیاست. این همه بیحساب و کتاب انجام نمیشد و برای هزینه کردن هر قران و سکهاش اسناد اداری فراوانی از آن عصر در میان 6میلیون سند تاریخی کتابخانه موجود است. کرکراقخانه به جمعآوری نذورات و صدقات میپرداخت و حساب مالی و انبارداری هر بخش را عزب دفتر زیر نظر خزانه، نگه میداشت. البته گردش مالی این مجموعه بزرگ و حقوق مستخدمان آن فقط از راه نذورات تامین نمیشد و سهم عمده آن را اجاره موقوفات تامین میکرد. اما شاید مهمترین بخش این مجموعه حراست آن بوده است. فراشان، دربانان، خادمان و حافظان، نظم و امنیت مجموعه را برقرار میکردند و پیوستن به جمع آنان آداب و شرایط خاص داشته و دارد. گرچه، درِ این مجموعه شبانه روز به روی ایرانیان و مومنان از سراسر سرزمینهای اسلامی باز بود، اما اجنبی و فرنگی و ینگی حق ورود نداشت. فراشان و مفتشان دوران صفوی و گزمگان قزلباش که مو را از ماست میکشیدند، قرنها پیش از پدید آمدن سازمانهای اطلاعاتی غربی، مراقب حرمت حرم و گنجینههای آن بودند. به همین خاطر در طول تاریخ کمتر کسی از اروپاییان، جز چند تن آن هم با اجازه از شاهان وقت، امکان ورود به آستان را پیدا کردهاند.
قصه به اینجا که رسید شاید بد نباشد که بخشی از خاطرات Cynthia Helms همسرRichard Helms، یکی از روسای اسبق سازمان CIA و سفیر ایالات متحده در ایران از سال 1972 تا 1976 میلادی، از بازدید آستان قدس رضوی را از کتاب خاطرات او با عنوان خاطرات همسر یک سفیر در ایران (An Ambassador's Wife in Iran) بخوانیم، که به فارسی هم ترجمه و چاپ شده است: «سالیان درازی است که سیاحان خارجی برای دیدن حرم کوشیدهاند و فقط در سالهای اخیر عده بسیار قلیلی اجازه ورود یافتهاند. من و دیک در آرزوی دیدار آنجا میمردیم. این فرصت وقتی نصیب ما شد که استاندار خراسان دیک را برای دیدار رسمی به مشهد دعوت کرد. استاندار پیشنهاد کرد که هر چه زودتر به آنجا برویم زیرا از هفته بعد آن تعطیلات مذهبی طولانی در پیش بود. در ایام تعطیلات مشهد خیلی شلوغتر میشد و قطعا نمیتوانستیم از حرم دیدار نماییم.... استاندار به دیدار ما آمد... و خبر داد که ترتیب دیدار حرم را برای ما داده و فردا صبح اتومبیلی برای بردن ما خواهد فرستاد.
شب نتوانستم بخوابم. بارها سرنوشت کسانی را شنیده بودم که مدتها به انتظار دیدار حرم مانده و سرانجام ناامید شده بودند. یقین داشتم واقعهای روی میدهد و به ما هم اجازه ورود نمیدهند. صبح زود بلند شدم و اطراف باغ پرسه زدم... نزدیک ظهر اتومبیل برای بردن ما... آمد. میبایست جداگانه برویم. مردها باهم و زنها با هم. هر چه به حرم نزدیکتر میشدیم، اضطرابم افزایش مییافت.... همینکه نزدیکتر شدیم، حالت وحشتی که به هنگام ورود به اماکن مقدس به من دست میدهد از بین رفت و ترسم کاهش یافت. عظمت منارهها و گنبدها که سر به آسمان کشیده بودند، شکوه رنگها، رنگ طلایی و آبی گنبدها تقریبا مرا مدهوش کرده بود. در این روز رنگ زرد، آبی تیره و سفید کاشیها که با خط نسخ و کوفی پیام قرآن را اعلام میکردند در زیر آن آسمان صاف و روشن حالتی آسمانی داشتند. لباس تیره و آستین بلندی پوشیده بودم. نزدیک صحن ایستادم و به اتفاق خانم استاندار چادر به سر کردیم. نگه داشتن چادر روی سر و جلوگیری از لغزیدن آن کار آسانی نیست، مگر اینکه دو طرف آن را به طور مخصوصی در طرفین صورتتان تاب بدهید، خیلی کوشش کردم تا مثل دیگر زنان توانستم چادر را لای دندانهایم نگه بدارم.... وقتی به طرف صحن بزرگ میرفتیم نگاههای حیرت زدهای را که متوجهام بود حس میکردم، سرم را پایین انداخته بودم، احتمالا چادر را به شیوه خانمهای ایرانی بر سر نداشتم. در آن اطراف عده زیادی زائر را میدیدم که بعضی از مسافات دور آمده بودند. همه خاموش بودند و گویی بر این تجربه پر هیجان ما نظاره میکردند. یقین داشتم بودن در آنجا برای بسیاری تنها آرزوی زندگی شمرده میشود.
روزی سه بار حرم و مساجد را پاک کرده و کف آنها را شسته و با پارچه میساییدند و سپس همه جا را گلاب میپاشیدند. ضمن طی کردن صحن و نزدیک شدن به سرسرای ورودی، دیدیم که زائران روی زمینهای مرمرین زانو زده و به دعا مشغولند و تسبیح میاندازند. در جلو هر زائری قرآن و قطعه پهن و کوچکی از گل که مهر مینامند قرار داشت. هنگامی که خم میشدند، سر خود را روی آن میگذاشتند. شوهرم را دیدم و سه بار از کنارش گذشتم، ولی مرا که چادر بر سر داشتم نشناخت. عدهای که برای گرفتن شمع در حرکت بودند، مرا با خود بردند. نمیدانستم که چه باید بکنم، اما شخصی که شمع توزیع میکرد نگاهش با چشمانم تلاقی نمود، مرا ندیده گرفت. میفهمید که چشمهای سبز و موهای طلایی با چهره ایرانی تطبیق نمیکند».
همشهری سرزمین من