او سپس با بازی در 2فیلم بعدی لئونه، یعنی «به خاطر چند دلار بیشتر» (1965) و «خوب، بد، زشت» (1966) تیپ کابوی تنها و بینام و نشان را به جهانیان معرفی کرد و به وسترن اسپاگتی اعتبار بسیاری بخشید. در 1968 که لئونه برای ساخت «روزی روزگاری در غرب» در هالیوود بهسر میبرد به ایستوود پیشنهاد کرد در فیلم بازی کند که ایستوود این پیشنهاد را رد کرد تا رابطهاش با استادش لئونه تیره شود. این تیرگی تا زمان مرگ لئونه در 1987 ادامه داشت و ایستوود دیگر هرگز در فیلمی از او بازی نکرد.
ایستوود از اوایل دهه1970 در اندیشه کارگردانی بود. اما وسترنهای او در دهه 1970- سوار دشتهای مرتفع و جوزی ولز یاغی - کپیهای ضعیفی از کار لئونه تلقی شد و هرگز جدی گرفته نشدند تا اینکه در سال 1992 با وسترن «نابخشوده» ژانر فراموش شده وسترن را احیا کرد و اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را دریافت کرد. در دهه گذشته او فیلمهای خوبی چون «عزیز میلیون دلاری» و «میستیک ریور» را داشت که برای اولی باز هم اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرد. امسال او فیلم جی ادگار، با بازی لئوناردو دیکاپریو را دارد که به بررسی زندگی ادگار هوور، مؤسس سازمان افبیآی پرداخته است.
- تماشای یک فیلم از شما در هر سال تجربه خوبی در سینماست و شنیدن این خبر که ممکن است بار دیگر مقابل دوربین قرار بگیرید هیجانانگیز است. از اینکه باز هم به خودتان امکان بازی دادهاید چه احساسی دارید؟
شاید بهترین دلیل برای این تصمیم کسل شدن و بیحوصلگی بود. همین چنددقیقه پیش به یک نفر میگفتم چندسال قبل حتی در مقطعی تصمیم گرفتم کارگردانی را هم کنار بگذارم. در دهه1970 که کارگردانی را شروع کردم با خودم گفتم خیلی زود از این کار دست میکشم ولی هرگز نتوانستم این کار را انجام دهم و هر زمان که فیلمی برای کارگردانی نداشتم، نقشی برای بازی پیشنهاد میشد. هر چند وقت یکبار، نقش یک پیرمرد غرغرو در فیلمنامهای بود و کارگردان با خودش میگفت: چه خوب است برویم سراغ کلینت ایستوود. فارغ از اینکه من چندساله بودم، کارگردانها در تمامی سه دهه گذشته به من نقش میدادند. گاهی فیلمنامه و نقش خوب بود و گاهی هم چنگی به دل نمیزد اما در تمام آنها من باید برای اینکه حس کنم زندهام و هنوز میتوانم کاری انجام دهم، مقابل دوربین قرار میگرفتم.
- چرا فکر میکردید در فیلم ادگار روایت غیرخطی داستان میتواند بهتر باشد؟
برای روایت داستان زندگی شخصی مثل ادگار هوور این بهترین شیوه بود چون تماشاگر میتوانست در زمان جابهجا شود و به روزهایی برگردد که او جوانتر بود و کارش را تازه شروع کرده بود. این فرمول بهنظرم هوشمندانه است و در نهایت تماشاگر این امکان را پیدا میکند که قضاوتی شخصی درباره اعمال شخصیتهای اصلی داشته باشد. هوور تصور میکرد همیشه کار درست را انجام میدهد، بهویژه درباره کارهایی که ما دوست نداریم از قهرمان فیلم ببینیم، غیرخطی بودن داستان امکان قضاوت را به ما میدهد. این در مورد هلن گاندی هم صدق میکند. یادم هست وقتی به افبیآی رفتم، او هنوز در آنجا شخصیتی اسطورهای به شمار میرفت و رابرت مولر که امروز مدیر افبیآی است، میگفت که گاندی هنوز با سایهاش این اداره را میگرداند. او از آن دست افرادی بود که پس از مدت کوتاهی که در کار بود همه را ناچار کرد به او تکیه کنند. ما نوارهای صحبت او را در کنگره، درباره پروندههایی که هوور راجع به آنها صحبت میکرد شنیدیم. هنوز بعد از 50 سال گفتههایش نشان میدهد تا چه میزان به کارش مطمئن است. ادگار هوور در مقطعی با گاندی دچار اختلاف میشود و باید مشخص شود این اختلاف از کجا شروع شده و بحث اعتماد در میان بوده یا موضوع چیز دیگری است. افراد زیادی به افبیآی آمدند و رفتند و شایعه، سادهترین راه برای توجیه خیلی از این رفت و آمدها بود ولی روایت غیرخطی میتواند مرز بین شایعه و واقعیت را برای تماشاگر مشخص کند.
- شما در طول زندگیتان درمقاطع مختلف با افراد قدرتمند سیاسی و اجتماعی ارتباط داشتید، نگاهتان به قدرت را در این فیلم منعکس کردهاید؟
افرادی که مدت زیادی در راس سازمانهای مهم میمانند دست به کارهای افراطی میزنند. قدرت فراوان میتواند فساد ایجاد کند و این اصل همیشه درست است؛ حتی زمانی که درباره افبیآی و یکی از مدیرانش صحبت میکنیم که 48سال در آن حضور داشته. او کسی بود که افبیآی امروزی را تأسیس کرد و تمامی مدیران رده بالای آن به او اعتماد داشتند و کسی نمیتوانست او را برکنار کند. داستان هوور با مسائل اجتماعی امروز همخوانیهای زیادی دارد و شاید بتوان نمونههایی از آن را در روزنامهها، استودیوهای سینمایی، کارخانهها و شرکتهای بزرگ یا حتی سازمانهای بینالمللی دید. برخی شایعه کرده بودند که مدیران افبیآی از چهرهای که از سازمانشان در فیلم نمایش دادهشده ناراضی هستند ولی این حقیقت ندارد. آنها فیلمنامه را نخواندهاند و چیزی درباره کل داستان نمیدانند.
- فیلمنامهنویس شما زمانی به دنیا آمده که هوور درگذشته بود اما خود شما در دورهای از حضورش با شیوه کار افبیآی آشنا بودید. آیا از تجربه زندگی شخصیتان درباره او استفاده کردید؟
من او را قهرمانی از دهه1940 میدانستم و این مربوط به زمانی بود که شخصیت هوور تنها با مقالات روزنامهها در اذهان ما شکل میگرفت و هنوز عصر نشر اطلاعات نرسیده بود. ما برای این فیلم از تمام آن روزنامهها استفاده کردیم و لنس برای تکمیل اطلاعاتش به سراغ اتوبیوگرافی او و همچنین خاطرات دیگران رفت چون با وجود اینکه همه او را میشناختند اما فقط با بخشی از شخصیت او آشنا بودند و این ما بودیم که باید پازل را تکه به تکه تکمیل میکردیم. البته که ما شناختی از گاندی، تولسون و دیگر دوستان نزدیکش نداشتیم ولی در تحقیقات متوجه شدیم آنها چه شخصیتهای جذابی هستند و میتوانند فیلم را برای تماشاگر مهیجتر کنند. ما باید کاری میکردیم تا تماشاگر در سالن سینما با بخشی از تاریخ معاصر آشنا شود که تا بهحال به این شکل منسجم روایت نشده بود. درست است که برخی اتفاقات دقیقا به آن شکلی که در فیلم میبینیم رخنداده بود اما تحقیقات لنس آنقدر کامل بود که حتی آنها را هم بتوانیم بهعنوان یک حقیقت تاریخی قبول کنیم چون اختلاف کمی با اصل ماجرا داشتند.
- بالا رفتن سن تا چه حد روی کارتان تأثیر گذاشته است؟
من چندان به این موضوع فکر نمیکنم و مشکلی با این قضیه ندارم. برخی بابت از دست رفتن جوانی ناراحت هستند و تأسف میخورند اما ما در جامعهای زندگی میکنیم که میتوان در هر بخش از زندگی در اوج بود. خود من احساس میکنم حالا کارهایی را بهتر از مثلا 20 سال قبل انجام میدهم ولی بهطور کلی چیزی که مهمتر از سن است، مشغول بودن فرد و سرگرم بودنش است. ما میخوانیم که در اروپا سن بازنشستگی، 67 سالگی است ولی من الان 80سال را هم پشتسر گذاشتهام ولی هنوز مشغول هستم. شاید بهتر باشد همیشه از نظر بدنی و ذهنی آماده بود. اگر ذهن آماده باشد، بدن هم به تبعیت از آن سالم خواهد بود.
پره میر- نوامبر 2011