اتحادیه اروپا متعهد به حفظ دمکراسی است اما بیاعتنایی رهبران این اتحادیه نسبت به این مهم اندک امید معترضان یونانی را بر باد داد و متعاقب آن بحران سیاسی به راه افتاد. اوضاع چنان خراب شد که آنگلا مرکل خیلی زود به میان آمد و به ماجرا پایان داد؛ «به هیچ عنوان قصد بیاحترامی به اراده مردم را نداریم. اگر دولت کشوری لازم بداند مردم آن کشور میتوانند عقیده خود را در قالب همهپرسی بیان کنند».
سارکوزی هم نظر مرکل را درخصوص پذیرش «اصل مقدس دمکراسی» تأیید کرد، با وجود این نتوانست تنفرش را از نافرمانی یک کشور کوچک و بختبرگشته [یونان] پنهان کند؛ کشوری که در برابر کشورهای قدرتمند اروپا مقاومت کرد. اما دیپلماسی خیلی زود جای خود را به تهدید و ارعاب داد و اتحادیه اروپا در برابر این همه پرسی گستاخانه موضع گرفت؛ کار فقط به قطع کمک مالی ختم نخواهد شد. بحث بر سر اخراج یونان از حوزه یورو [پول واحد اروپایی] بود. اتفاقا چیزی نگذشت که مسئلهای دیگر این موضوع را تقویت کرد: اگر کشوری از حوزه یورو اخراج شود به تبع آن از اتحادیه اروپا هم اخراج خواهد شد (مسئلهای که در مشروعیت آن تردید وجود دارد). این تهدیدمهلک اثر خود را گذاشت و جورج پاپاندرئو، نخستوزیر یونان از پیشنهاد خود مبنی بر برگزاری همهپرسی درباره طرح ریاضت اقتصادی پیشنهادی اتحادیه اروپا عقبنشینی کرد.
درست متوجه شدید، دمکراسی اروپایی که همین چند روز پیش میگفت حتی اگر مردم و دولت یونان بخواهند این کشور به هیچ عنوان نمیتواند حوزه یورو را ترک کند، حالا تهدید میکند که آن را نهتنها از حوزه واحد پول اروپایی بلکه از اتحادیه اروپا هم اخراج خواهد کرد. در این میان، ایتالیا پیام را به خوبی گرفت. آری اتحادیه اروپا دیگر تحمل اعضای ضعیف را ندارد. بنابراین ایتالیا که زمانی تحمل نمیکرد مؤسسات خارجی حسابهایش را بررسی کنند حالا اعلام کرده آماده است حسابهای کشور را در اختیار اتحادیه اروپا و صندوق بینالمللی پول قرار دهد. تعیین سیاستهای مالی این کشور دیگر مختص به سیاستگذاران داخلی نیست که در نتیجه رایدهندگان ایتالیایی قادر نخواهند بود نظر خود را بر این حوزه اعمال کنند.
با این اوصاف عضویت در اتحادیه اروپا به چه معناست؟ آیا به مثابه یکی از اقمار اتحاد جماهیر شوروی سابق است؛ ملتی در اسارت یک ابر قدرت؟ یا مانند کشوری به ظاهر مستقل اما وابسته به یک امپراتوری قدرتمند است، بهگونهای که آن امپراتوری بتواند در امور داخلی کشورهای وابسته دخالت کند و درصورت لزوم حکومتهای منتخب را برکنار و رژیمهای دست نشانده را مستقر کند؟
در بحبوحه این حرفهای بیمعنی اما به ظاهر جدی درخصوص احترام به اراده مردم کشورها چند خطا دیده میشود. (البته اگر بتوان به خطا نامیدن آنها قناعت کرد. اظهار نظرها دقیقه به دقیقه بیادبانهتر میشد.) سارکوزی در یکی از اظهار نظرهایش گفت: به هیچ عنوان دوست ندارم این طور برداشت شود که دارم در مسائل داخلی یونان دخالت میکنم. اما اروپا سرزمین همه ماست. اما آیا واقعا این طور است؟ آیا اروپا- اتحادیه اروپا- به کشوری تبدیل شده که بتوان از شهروندان کشورهای تشکیلدهنده آن انتظار داشت نسبت به آن احساس وفاداری کنند؟
شاید اینگونه باشد. شاید این امر مورد پذیرش تعداد نسبتا زیادی از اروپاییهایی قرار بگیرد که خود را روشنفکر میدانند: ایتالیاییهایی که از حضور افراد لوده و نئوفاشیست در میان سیاستمدارانشان هراسناکند، فرانسویهایی که از سلطهطلبی آمریکا بیم دارند و آلمانیهایی که نگران تندرویهای هموطنانشان هستند. اما اگر قرار باشد اتحادیه اروپا ساختار سیاسی همه کشورهای عضو را تعیین کند و به بهانه انضباط یا اعلام موجودیت با روحیه توافق جمعی خوزه مانوئل باروسو به مخالفت برخیزد آنگاه اراده مردم که مورد اشاره آنگلا مرکل است چگونه اظهار وجود خواهد کرد؟
اگر اروپا به قول سارکوزی سرزمین یکپارچه همه اروپاییان است آنگاه چه کسانی در آن حق رأی دارند؟ قدرتی که میتواند حاکمان این سرزمین را برکنار یا تعویض کند از کجا نشأت میگیرد؟ سازوکار عزل حاکمان آن چیست؟ روشن است که در موقعیت اضطراری کنونی باید از این مفاهیم چشم پوشید. (اما آیا تضمینی برای بازگشت آنها وجود دارد؟ ) هماکنون زمان اولویت دادن به پول واحد اروپایی است؛ پولی که حماقتی بزرگ بود و قرار بود برتریجویی بعضی از ملتها را مهار کند. تمام آن آرزوهای قدیمی و دوستداشتنی که براساس آن قرار بود مشروعیت حکومتها از رأی اکثریت مردم به دست آید باید فدای ثبات اقتصادی شود؛ ثباتی که شرط عضویت در حوزه یورو است.
قوانین عضویت در حوزه یورو در واقع دستورالعملی است برای آنکه همه اروپاییان مانند آلمانیها رفتار کنند، حال اصلا مهم نیست که سرشت و تجربه تاریخی آنها کاملا مخالف این امر باشد. اما بهنظر میرسد کشورهایی که نمیخواهند ادای انضباط و بهرهوری آلمانیها را درآورند سرانجام تسلیم خواهند شد، چون میترسند که از اتحادیه اروپا اخراج شوند یا حداقل بیم دارند حمایتی که آنها را در وضعیت نامساعد کنونی سرپا نگه میدارد قطع شود.
قرار نیست در اینجا از حکومتهایی که سقوط میکنند دفاع کنیم چون ممکن است آنها فاسد و ناتوان باشند بلکه مسئله مهم این است که آیا مردم یک کشور از این پس میتوانند رهبری سیاسی خود را انتخاب یا برکنار کنند.
اتحادیه اروپا به یونانیها درسی سخت داده است و به ایتالیاییها هشداری شدیداللحن. آری، به اروپای پسا دمکراسی خوش آمدید. این بار چرخ روزگار بهگونهای چرخیده است که ظهور آزادی در خاورمیانه -بهار عربی- با افول آن در غرب همزمان شده است. آیا شاهد پاییز اروپایی هستیم؟ آیا این واقعه اتفاق مهم قرن 21 خواهد شد. در اینجا منظور از واقعه 2چیز است؛شکست استیلای اقتصاد غرب در برابر شرق و همچنین قطع درخت میراث سیاسی غربیها به دست خود آنها.
تاکنون فقط سیاستمداران تسلیم شدهاند. حال جدا از هر تصمیمی که این سیاستمداران بگیرند، آیا اروپاییان حاضر خواهند شد از حق انتخاب خود صرفنظر کنند؟ چشمپوشی از حقوق دمکراتیک در زمان صلح تا به حال به این حد سابقه نداشته است. معیارهای امروزی رفاه بسیار اعتیادآور شدهاند- اروپاییها هم که بهشدت وابسته به امنیت اجتماعی هستند- بنابراین کسی حاضر نیست بهخاطر مفاهیمی همچون آزادی سیاسی که در دنیای بیرون نمود ندارد از خیر رفاه بگذرد.
بنجامین فرانکلین گفته است: مردمی که حاضرند آزادیشان را با امنیت موقتی مبادله کنند شایسته هیچ کدام نبوده و هر دو را از دست خواهند داد. در برهه کنونی، باید واژه اقتصاد را جایگزین امنیت کرد. اگر مردم حق انتخاب حاکمان خود را از دست دهند یا به قدرتی بزرگتر اجازه دهند محدوده اختیارات حاکمانشان را تعیین کند.آنگاه درصورتی که وعدهها تحقق نیابد و امنیت همچون زندان آنها را دربرگیرد به کجا پناه خواهند برد؟
به نقل از سایت روزنامه تلگراف