همینطور که این نیمسوت سوت به سوت شده مخمان را سوتاند.(ویراستار محترم به این فعل کاری نداشته باشید!) به جان شما نباشد، به جان گربة سردبیر دوچرخه، ما نمیدانیم نیمسوت این فکرهای خلاق را از کجا میآورد. من که واقعاً از فکرهای جانانة او برق از گوشهام پریده. او یک پدیده است. به قول شاعر مادرمرده:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه نیم سوت داشت ز بیگانه تمنا میکرد
برو ای خیرهسر کجفهم خانهخراب
آنچه خود داری ز بیگانه تمنا منما
ببخشید که شعرش کمی زاقارت است. به هر حال من اگر جای بیگانگان بودم نیمسوت را شبانه از توی رختخوابش میدزدیدم و با مغز بینظیرش شکلات مغزدار درست میکردم.
داستان از این قرار است که ما برای تهیة نان با این نیمسوت مشکل داریم. هر بار به او میفرماییم برو برای صبحانه یک فقره نان بربری بگیر و روحمان را شاد کن! میرود و چهارساعت بعد برمیگردد. خب. چهار ساعت بعد مصادف است با ناهار و طبق گفتة کارشناسان نانشناسی، مصرف نان بربری با ناهار شگون ندارد و پزشکان آن را فقط برای صبحانه تجویزکردهاند. ما این مشکل و داستان را داشتیم تا اینکه یکروز دیدیم نیمسوت سوت به سوت شده با یک کارتن گُنده و عظیمالجثه به دوچرخه آمد. فرمودیم: «این چیه؟ یخچال خریدی؟»
گفت: «نخیر بیسواد. تا حالا اسم دستگاه «نانوتکنولوژی» به گوش مبارکت نخورده؟»
گفتیم: «چیچیتکنولوژی؟»
گفت: «اسم دیگهاش هست دستگاه نانپرداز.»
فرمودیم: «ببخشید نانوتکنولوژی چه ربطی به نانپرداز داره؟ نکنه تازگیها رفتهای تو خط شعر پستمدرن؟»
گفت: «دستگاهش خیلی باحاله. از اینطرف پول میندازی توی سوراخ. از اون طرف نون تحویل میگیری. به همین سادگی.»
فرمودیم: «عجب!»
گفت: «به جان مشرجب! تازه میتونی نوع نونش رو هم انتخاب کنی. عدد یک بربری، عدد دو سنگک، عدد سه تافتون، عدد چهار فانتزی.»
فرمودیم: «عجب!»
گفت: «به جان مش رجب! تازه نان ترکیبی هم داره. مثلاً نصفش سنگک نصفش بربری یا هرجوری که سفارش بدی.»
فرمودیم: «عجب!»
گفت: «به جان مش رجب! تازه اینکه چیزی نیست. با زدن دکمه کنترل + شیفت و عدد 5 میتونی نونها رو خرد شده و لقمهای تحویل بگیری. و اگر فقط شیفت خالی رو فشار بدی نونهارو جویده تحویل میگیری. و اگر هم عادت به حیف و میل و ضایعات داری کنترل + شیفت + اسپیس بهت نون خمیر و سوخته و بیات تحویل میده.»
گفتیم: «بازم عجب!»
گفت: «بازم به جان مش رجب!» و ادامه داد: «تازه اینکه چیزی نیست. این دستگاه رو اگر به اینترنت وصل کنی میتونی هر جور نونی رو از هرکجای دنیا دانلود کنی.»
شاخمان داشت از گوشمان بیرون میزد. فرمودیم: «چه با مزه! البته این آخری رو بیخیال شو. با این سرعت اینترنت مملکت ما عکس هم نمیشه دانلود کرد، چه برسه به نون! تازه، اینقدر سرعتش کُنده که تا نونها برسه، یخ میکنه.»
خلاصه کلی با دستگاهش پز داد و قمپز در کرد که آب از دهانمان راه افتاد. ولکن هم نبود. حتی به خدمات پس از فروش دستگاه مثل خلالکشیدن و مسواکزدن و آروغگیری هم اشاره کرد. فرمودیم: «این دیگه آخرشه. هم سختافزاریه، هم نرمافزاری. خب حالا راهش بنداز که رودهبزرگه رودهکوچیکه رو بلعید.»
گفت: «چی رو راه بندازم؟»
فرمودیم: «همین دستگاه دیگه. همین نانوتکنولوژی یا نانپرداز.»
پشت کلهاش رو خاراند و گفت: «چیزه. هنوز که راه نیفتاده. کار نمیکنه.»
فرمودیم: «پس توی این کارتن به این گندگی چیه؟»
گفت: «توش پر از طرح و نقشه و مطالعه و چراغ مطالعه و کاغذ و این چیزاست.»
پوزخندی تحویلش دادیم و گفتیم: «عجب! چشم نخوری یهوقت!»
نیشش تا بناگوشش باز شد و گفت: «حالا برم یهدونه نون خاشخاشی از شاطرحسن بگیرم و بیام؟»
فرمودیم: «برو. ولی مواظب باش ندزدنت!»