مصطفی دنیزلی که به ادعای خودش عاشق سینما است، در عصر بارانی روز یک شنبه میهمان جشنواره در سینما فلسطین بود.
از مدتها پیش میخواست فیلمی را در جشنواره ببیند. اما نمیدانست چه فیلمی را باید انتخاب کند. هنوز کارگردانهای ایرانی را به خوبی نمیشناسد و برای همین قناعت کرد به پیشنهاد دوستان نزدیکش. دوستان دنیزلی «خونبازی» رخشان بنیاعتماد را به او پیشنهاد کرده بودند. فهمیدن داستان فیلم، کاری کرد که دنیزلی پس از تمرین یکشنبه عصر، یکراست خودش را به سینما فلسطین برساند.
شاید به خاطر همین بود که قید تماشای داربی بستکبال بشیکتاش و فنرباغچه در لیگ بسکتبال ترکیه را زد. در حالی که همه میدانند او بسکتبال را به اندازه فوتبال دوست دارد، اما جشنواره او را از تماشای این مسابقه حساس محروم کرد!
دقایقی پیش از نمایش خون بازی، زیر بارش شدید باران بیسابقة یکشنبه شب، پیرمرد وارد سالن سینما فلسطین شد و اتفاقا جهانگیر کوثری که ژورنالیست ورزشی است و البته تهیهکنندة فیلم «خونبازی» هم به حساب میآید، اولین کسی بود که به دنیزلی خوشامد گفت. البته پیش از آن هم نگهبان سالن فلسطین با دیدن دنیزلی گل از گلش شکفته بود.
با این حال، رو نکرد که استقلالی است یا پرسپولیسی. اما دیدن مصطفی دنیزلی در جایی که پر از چهرههای سینمایی است، برای خودش جذابیت زیادی دارد. مربی پرسپولیس البته پیش از این، گیر خبرنگاران سمج بولتن جشنواره فجر افتاده بود و در یک گفتوگوی طولانی از سینما حرف زده بود تا همه بفهمند او چقدر دلبستة سینماست.
در میان کارگردانان، از رخشان بنیاعتماد کمی شناخت دارد و از بین بازیگران ایرانی، هدیه تهرانی را دوست دارد. هرچند که جایگاه پرویز پرستویی برای او متفاوت از دیگران است. دنیزلی هر وقت میخواهد از سینما حرف بزند، حتما اسم پرویز پرستویی را هم میآورد.
استقبال خبرنگاران از دنیزلی قابل انتظار بود و البته سؤالهایی که بابت ناکامی پرسپولیس از او میپرسیدند. از ناکامی تیم و ضعف مهاجمان تا کمبود مدافعان و دروازهبانهای پرسپولیس. اما اینجا دنیزلی تنها برای تماشای خون بازی به سینما آمده. پس با یک جمله آن هم به زبان فارسی دست و پا شکسته، همة سؤالات را پاسخ داد: «پرسپولیس نه، اینجا سینما!»
پیرمرد ترک به آرامی وارد سالن شد و اولین نکتهای که برایش جالب توجه به نظر میرسید، حاضران در سالن بودند: «دیدن این همه جوان چقدر لذتبخش است!»
توی سالن که نشسته بود، مدام سرش را به این طرف و آن طرف میگرداند. کسی نمیدانست شاید به دنبال پرویز پرستویی میگشت؛ شاید هم دنبال یکی از فوتبالیستهای تیمش. اما خبری از آنها نبود. به جای آن، جهانگیر کوثری سراغ دنیزلی آمد و از سینما با او حرف زد. دنیزلی، پس از صحبت با کوثری، تازه فهمیده بود رخشان بنیاعتماد همسر روزنامهنگاری است که بارها در روزنامهها تیم دنیزلی را نقد کرده.
حالا نوبت به دنیزلی رسیده بود که دستپخت جهانگیر کوثری و رخشان بنیاعتماد را تماشا کند و پس از آن، فیلم را نقد کند.
فیلم آغاز شد. دنیزلی زل میزند به پردة نقرهای سینما فلسطین. البته گوشه چشمی هم به گوشه سالن دارد که جمعیت ایستاده فیلم را تماشا میکنند. گروهی هم روی کفپوش سالن نشستهاند.
نیم ساعت از فیلم که میگذرد دنیزلی شگفتزده شده. فیلم زیرنویس ندارد. ولی او تمام دیالوگهای مهم فیلم را از دوستانش پرسیده، مجذوب فیلم شده و نمیتواند نگاه از پرده بردارد. اما در صحنهای که باران کوثری (سارا) پس از مصرف مواد مخدر تصمیم به خودزنی میگیرد و با تیغ رگ دستش را میزند، دنیزلی طاقت نمیآورد و سرش را پایین میاندازد. پس از تماشای این صحنه همة دور و بریهای دنیزلی میتوانستند بفهمند که او چقدر از دیدن این فیلم متأثر شده.
شوکی که به روحیة او وارد شده، تا پایان فیلم، همراهش هست و در صحنة پایانی فیلم، وقتی سارا در یک کلینیک بستری میشود، لبخند تلخی روی صورت دنیزلی مینشیند.
خونبازی از نظر دنیزلی درام تأسفبرانگیزی است که زیبا ساخته شده. اما خودش چندان از دیدن چنین فیلمهایی لذت نمی برد : «فیلمهای دراماتیک، ارزش زیادی دارند و تأثیرگذار هستند، اما برای من دیدن این فیلمها خوب نیست. در روحیهام تأثیر میگذارد و روزهای زیادی به موضوع و تلخی یک فیلم درام فکر میکنم.»
او حتی آنقدر حساس است که توان دیدن لحظة خودزنی سارای داستان را نداشت: «دیدن این صحنهها بیشتر آزاردهنده است. اما چیزی که تأثیر فیلم را دوچندان کرد، بازی آن دختر جوان بود. فوقالعاده کار کرد. فکر میکنم همان که اسمش باران بود، همان که گفتید دختر کارگردان است!»
دنیزلی به همین تعریف از باران کوثری اکتفا نکرد: «فرزند پدری ژورنالیست و مادری کارگردان مطمئنا چنین هنرمندی میشود. بیننده در این داستان غرق میشود و همه چیزش را از نزدیک لمس میکند. موضوع هم خیلی تلخ بود. البته پایان واضحی نداشت اما اصل داستان در پایانش نبود. جریان داستان خیلی خوب پیش رفت. هرچند فکر میکنم کار از جهتی به تئاتر هم شبیه بود چون کارگردان از بازیگران کمی استفاده کرد و البته این کار نقش باران را بیشتر جلوه میداد.»
از مربی ترکتباری که هنوز با فارسی به خوبی ارتباط برقرار نکرده و البته بسیاری از دیالوگهای فیلم را نفهمیده، شنیدن این آنالیز، عجیب بود. البته او فعلا هر دو شنبه زیرتیغ را نگاه میکند تا در فرصتی دیگر، سراغ یک فیلم سینمایی از پرستویی برود. دنیزلی که طبیعتا بخش زیادی از ذهنش را روی پرسپولیس، لیگ، قهرمانی و هزاران دردسر دیگر فوتبالی متمرکز کرده، خیلی زود با سینمای ایرانی ارتباط برقرار کرد و البته ارتباطی عمیق. او حتی وعده داد که تا پایان جشنواره باز هم سعی میکند بیاید، خصوصا برای دیدن فیلمی از بازیگر محبوبش در سینما ایران؛ فیلمی از «پرویز پرستویی».
کوین کاستنر به جای من
جذابیت مصطفی دنیزلی، تمامنشدنی است. او به عنوان مربی، همان چیزهایی را دارد که یک هنرپیشه یا چهره سینمایی باید داشته باشد. همان درخشش و همان اقتدار. این قضیه وقتی جذابتر میشود که او درباره سینما حرف میزند و میبینی چه عشقی به این رسانه دارد. چقدر با فیلمها و ستارههای سینما حال میکند و چقدر همه چیز برایش هیجانانگیز است. درست مثل فوتبال که او را با لحظههایش سیراب میکند. دنیزلی که میخواست یکی از چهرههای جشنوارة فیلم امسال باشد، در اولین شمارة بولتن جشنواره فجر، حرفهایی درباره سینما زده که خواندنی است.
نمیتوانم انکار کنم که فیلم دیدن داخل سالن سینما خیلی بهتر از خانه است، اما شرایط من در ایران یک مقدار متفاوت است. زیاد فارسی متوجه نمیشوم. به خاطر همین، مترجمم مجبور است در طول فیلم مدام حرف بزند و همین، بقیه را اذیت میکند. البته آنها هیچ اعتراضی نکردند. اما دوست ندارم لذت تماشای فیلم در سکوت را از بین ببرم.
بزرگترین ویژگی سینمای شما ساده بودن زبان تصویریاش است. بارها اتفاق افتاده که بدون حضور مترجم، فیلم را نگاه کردم و متوجه موضوع شدم. شاید چند دقیقه اول سخت باشد. ولی من خیلی زود با فیلمهای ایرانی ارتباط برقرار میکنم.
پرویز پرستویی همیشه بازیهایش غافلگیرم میکند. سر فیلمهایی که از پرستویی میبینم، نمیتوانم به هنرپیشه دیگری توجه کنم؛ چون کاری که او میکند فوقالعاده است.
یک کارگردان زن دارید که فیلمهای خیلی خوبی میسازد. رخشنده؟... اگر اشتباه نکنم، رخشنده اعتمادی! نام رخشان بنیاعتماد را که میشنود: «خدای من! باز هم اشتباه گفتم بله؛ رخشان بنیاعتماد فیلمهایش را خیلی دوست دارم. میدانی چرا؟ چون همیشه عاشق سینمای واقعگرا بودم. شما چه میگویید؟ «رئال». از فیلمهای اکشن که فقط خون و خونریزی باشد، خوشم نمیآید. سینما باید واقعیتها را منعکس کند.
در دنیا آنقدر بهانه برای غصه خوردن هست که دوست ندارم فیلم درام بسازم. علاقهای به فیلمهای اکشن هم ندارم. دوست دارم یک فیلم عاشقانه بسازم که آخرش پایان خوبی داشته باشد.
هشت نه سال پیش در ترکیه، یک گروه برای ساختن یک فیلم از زندگیام آمدند. قبل از آن هم چند بار دیگر آمده بودند. ولی قبول نکردم. یک جورهایی ترسیدم. آن موقع اصلا وقت نداشتم. هم تیم ملی ترکیه بود، هم فنرباغچه. خلاصه مسأله منتفی شد.
نمیتوانید تصور کنید که چقدر دوست دارم ایستوود جایزه بهترین کارگردانی اسکار را بگیرد. او همیشه کارهای بزرگ میکند. امیدوارم امسال روی سکو و موقع گرفتن جایزه او را ببینم. دی کاپریو هم بازیگر بااستعدادی است. اگر باور نمیکنید چند فیلم آخرش را ببینید تا متوجه شوید اشتباه نمیکنم.
دقیقا یادم هست که دنزل واشنگتن برای فیلم «روز تمرین» اسکار گرفت. هالی بری هم بهترین هنرپیشه زن شد. ولی راستش آن موقع خیلی ناراحت شدم. من منتظر بودم راسل کرو برای «ذهن زیبا» اسکار بگیرد. چون فیلم را دیده بودم و شک نداشتم بهتر از تمام نقشهای دیگر است.
هریسون فورد، جورج کلونی و جک نیکلسون را هم خیلی دوست دارم. یک بار دیگر فیلم «درخشش» نیکلسون را نگاه میکنم تا دوباره ببینم یک بازیگر چطور میتواند یک تنه فقط با تغییرات صورتش فیلم را پیش ببرد.
«جورج کلونی» گفته دوست دارد یک بار در نقش «ژوزه مورینیو» در فیلمی از زندگیاش بازی کند. اگر قرار باشد این اتفاق برای دنیزلی بیفتد، دوست دارد کدام ستاره ایفاگر نقش او باشد؟ سرش را میآورد بالا. میخندد و با همان لهجه غلیظ ترکی میگوید: «کوین کاستنر.»