کشورهای اروپای شرقی اظهار نگرانی میکنند که روسیه به روابطش با آنها همچنان مانند دوران جنگ سرد نگاه میکند. سایر کشورهای اروپایی هم بیمناکند که آمریکا و روسیه، اروپا را به یک جنگ سرد دیگر بکشانند.
خیلی از غربیها براساس آنچه جهان پساجنگ سرد میخوانند رابطه روسیه را با غرب با دید مثبت مینگرند. در جهان پساجنگ سرد، روسیه دیگر دشمن غرب نیست و جمهوریهای استقلالیافته از اتحاد جماهیر شوروی آزادانه میتوانند با غرب ارتباط برقرار کنند. از این منظر، روسیه باید از مسائل یادشده استقبال کند یا حداقل نسبت به آنها معترض نباشد. روسیه همچنین باید بر توسعه اقتصادی تمرکز کند و تجربیات غربیها را در حوزههای اجتماعی و سیاسی بهکار بندد. روسها باید دید سیاسی- نظامی دوران جنگ سرد را کنار بگذارند و به الگویی فکر کنند که براساس آن روسیه بخشی از نظام اقتصادی غرب باشد، هر چند اقتصاد این کشور فاصله زیادی با معیارهای غربی دارد. از دید این دسته از غربیها، روسیه هر نظر دیگری که داشته باشد به معنای بازگشت به دوران جنگ سرد است.
جهان پساجنگ سرد شالوده سیاست آمریکا مبنی بر تنظیم مجدد روابط با روسیه است. هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، با استفاده از این خطمشی قصد دارد از بازگشت به دوران جنگ سرد جلوگیری کند. برای مثال، انقلاب نارنجی اوکراین در سال 2004 باعث وخامت روابط آمریکا و روسیه شد؛ اتفاقی که زنگ خطر ورود به جنگ سرد را بهصدا درآورد. از نظر ایالات متحده، رابطه با روسیه فقط براساس یکی از این دو حالت ممکن است؛ دوران جنگ سرد یا جهان پساجنگ سرد.
اما روسها نظر خوبی نسبت به جهان پسا جنگ سرد ندارند. رهاورد این دوران برای آنها ویرانی و هرج و مرج است، نه اصلاحات؛ نهادهای قدیمی نابود شد اما نهادهای جدید شکل نگرفت. هرج و مرج خصوصیسازی، بهویژه آزادیهای افسار گسیخته همگانی، نظم اجتماعی را بر هم زد. نهادهای غربی از بانکها گرفته تا دانشگاهها در این فاجعه دخیل بودند. بانکهای غربی حریصانه میخواستند از پولهایی که به تصرف بخش خصوصی در آمده بود سود ببرند، مشاوران غربی هم راه و روش غربی شدن را به روسها توصیه میکردند. در بحبوحه این اتفاقات، حقوق کارگران پرداخت نمیشد، متوسط عمر و نرخ تولد کاهش یافت و نهادهایی که در دوران کمونیسم برقرارکننده نظم بودند نابود شدند یا بدتر آنکه خودشان به غارتگری پرداختند. جهان پساجنگ سرد دوران خوشی در روسیه نبود. قدرت روسیه در این دوران بهشدت دچار افول شد.
اختلاف نظر بین روسیه و آمریکا در همین جا نهفته است. غرب، جهان را به دو دوران جنگ سرد و پساجنگ سرد تقسیم میکند و دوران دوم را مطلوب میداند، البته نه به خاطر شرایط اجتماعی روسیه بلکه به جهت رفع مزاحمتهای ژئوپلیتیک که اتحاد جماهیر شوروی مسبب آن بود. تهدیدات شوروی از پشتیبانی جنبشهای ضداستعمار غرب گرفته تا احتمال بروز جنگ هستهای از بین رفته است. اما از نظر روسها، هرج و مرج اجتماعی جهان پساجنگ سرد غیرقابل تحمل است. روسها خود را در این دوران در برابر برنامههای غرب برای تغییر نهادها و توازن قوا ناتوان میبینند. آنها معتقدند جهان پساجنگ سرد منافعشان را درنظر نمیگیرد.
همانطور که ذکر شد غربیها روابط خود را با روسیه در دوران معاصر به دو دوره جنگ سرد و پساجنگ سرد تقسیم میکنند. کارشناسان غربی در امور روسیه نیز هر کدام در یکی از این دو جبهه قرار میگیرند. کارشناسانی که در دوران جنگ سرد یعنی دهههای 1970 و 1980 وارد عرصه سیاست شدند روسیه را به چشم تهدیدی جهانی مینگرند. کارشناسان دوره پساجنگ سرد در اواخر دهههای 1980 و 1990 به عرصه آمدند. روسیه درنظر آنها کشوری شکست خورده است که اوضاعش را تنها با پیروی از نهادها و ارزشهای غربی میتواند تثبیت کند و در غیراین صورت به افول بیامان خود ادامه خواهد داد.این دو نسل مدام با یکدیگر درگیر هستند و جالب اینکه اختلاف آنها بیش از آنکه عقیدتی باشد مربوط به تفاوت نسلهاست. نسل اول، رفتار روسیه را شکاکانه مینگرد و گمان میکند پوتین که از اعضای کا.گ.ب [ سازمان اطلاعاتی اتحاد جماهیر شوروی] بوده است احیای قدرت شوروی را در ذهن میپروراند. در این میان، نظرات نسل پساجنگ سرد که در دولتهای کلینتون و بوش روابط روسیه ـ آمریکا را اداره میکردند جالب توجهتر است. این نسل در دولتهای یاد شده معتقد بود که آزادسازی اقتصادی و سیاسی لازم و ملزوم یکدیگرند. آنها عقیده داشتند مسکو درصورتی می تواند در مسیر درست قرار گیرد که از قدرتنمایی ژئوپلیتیک و نظامی دست بردارد و همچنین بهدنبال سیطره بر اقتصاد و جامعه نباشد. از نظر نسل پساجنگ سرد، تحولات روسیه از میانه تا اواخر دهه 2000 نامیمون و غیرضروری بود و این کشور را از مسیر درست خارج کرد. آنها همچنین واکنش نسل جنگ سرد در برابر روسیه را غیرسازنده میدانند.
جهان پسا پساجنگ سرد
نظر آمریکا و دیگر غربیها نسبت به روسیه در قالبی غیرسازنده شکل گرفته است. روسها خواهان هیچ کدام از دورههای جنگ سرد و پساجنگ سرد نیستند. آنها خواهان ورود به دورهای جدید هستند که روسیه در آن یک قدرت مهم منطقهای باشد، همراه با اقتصادی باثبات هر چند دارای مشکل، جامعهای کارآمد و منافع منطقهای تامین شده.
جدای از مطالب یاد شده، روسیه نمیتواند به دوران جنگ سرد برگردد؛ دورهای که بر پایه 3اصل شکل گرفته بود: اصل اول قدرت هستهای بود. تهدید نظامی شوروی در برابر اروپا و شرق دور اصل دوم را شکل میداد؛ شوروی میتوانست در سراسر اوراسیا دست به صفآرایی نظامی بزند. اصل سوم هم پشتیبانی مالی و هدایتگرانه شوروی از جنگهای ضداستعمار غرب بود. شوروی از این طریق میخواست در سطح جهانی، متحدانی برای خود دست و پا کرده و قدرت آمریکا را تضعیف کند.اگر چه توازن هستهای همچنان پابرجاست اما به تنهایی کاربردی ندارد. روسیه بدون دیگر ابعاد قدرت خود نمیتواند به تهدید غرب بپردازد. البته قدرت نظامی روسیه قابل ترمیم است و دوباره میتواند تهدیدی در حوزه اوراسیا باشد.
با توجه به شواهد تاریخی روسیه، وضعیت اقتصادی این کشور ارتباطی به قدرت نظامی آن ندارد. در عین حال، یک نسل زمان خواهد برد تا روسیه بتواند هیمنه خود را بر اروپا به دست آورد. غرب براساس خواب و خیال ملتسازی گمان میکرد میتواند روسیه را مطابق نظر خود بازسازی کند. تا امروز اکثر کارشناسان دوره پساجنگ سرد هنوز متوجه نشدهاند که روسیه سیاستهای آنان را تلاشی برای نابودی خود میبیند و هیچگاه حاضر نیست به آن دوران بازگردد. هیچچیز به اندازه سیاست تنظیم مجدد روابط با روسیه که در دوران ریاستجمهوری کلینتون باب شد و هماکنون الگوی دولت اوباما در رابطه با این کشور شده روسها را به خشم نمیآورد. آنها هیچگاه حاضر نیستند به دوران پساجنگ سرد که مورد علاقه غربیهاست بازگردند.
از دیگر سیاستهای اشتباه کارشناسان پساجنگ سرد توصیههای حقوق بشر و آزادسازی اقتصادی به روسیه است. روسها برای این توصیهها گوش شنوا ندارند. دورهای که حقوق بشر و آزادسازی اقتصادی محور سیاستهای داخلی روسیه بود از بدترین دورههای معاصر این کشور به شمار میرود. در این خصوص، سیاستمداران روسی و غیرروسی همعقیده هستند. هیچ کس نمیخواهد به آن دوره بازگردد اما روسها مدام با تقاضای غربیها برای بازگشت به آن هرج و مرج روبهرو هستند. روسیه در برابر سلطه جهانی ایالات متحده مشکلی ایجاد نمیکند اما به غرب هم اجازه نخواهد داد کشورهای اطراف روسیه را با خود همگام سازد. روسیه در جمهوریهای استقلالیافته از اتحاد جماهیر شوروی قدرت برتر است. راهبرد اقتصادی روسیه تمرکز بر توسعه و صادرات مواد خام است، حال از گاز طبیعی گرفته تا غلات. به این منظور، مسکو قصد دارد سیاستهای جمهوریهای استقلالیافته را در زمینه مواد خام بهویژه در حوزه انرژی با خود همسو کند. بنابراین منافع اقتصادی و راهبردی روسیه باعث میشود جمهوریهای پیشین شوروی نزد این کشور موقعیتی راهبردی پیدا کنند.
این وضعیت از منظر جنگ سرد و پساجنگ سرد قابل توجیه نیست بلکه نشاندهنده نگرش منطقی روسیه در عصری جدید است. روسیه همچنان به اروپای مرکزی علاقهمند است، البته بهدنبال سلطه نیست بلکه میخواهد بین غرب بهویژه آلمان و جمهوریهای استقلالیافته و همچنین اقمار سابق شوروی مانند لهستان که اهمیتی ویژه برای مسکو دارد منطقهای حائل ایجاد کند.
جورج فریدمن- موسسه بروکینگز