براین اساس، اقتصاد ارتباط مستقیمی با انسان دارد؛ چراکه هم انسان نیروی کار را شکل میدهد و هم نتیجهای که از فرایند تولید به دست میآید، قرار است بر رفاه و آسایش انسان بیفزاید. با این حال امروزه گرایشهایی درون علم اقتصاد پیدا شده که سمتوسوی تازهای برای آن درنظر گرفتهاند؛ بنابراین دیگر اقتصاد تولید مادی صرف تعریف نمیشود بلکه هر نوع کار و فعالیتی که بهنحوی در زندگی بشر تاثیر داشته باشد، از نوع اقتصادی است. بدیهی است که درصورت پیدا شدن چنین تعریف و برداشت جدیدی از اقتصاد، دیگر انسان اقتصادی هدف نیست. آنچه درپی میآید گفتوگویی است با دکتر سیدحسین باهر، استاد دانشگاه، نویسنده و بنیانگذار مکتب «رفتارشناسی انسانی» در جهان درباره رفتارشناسی کار. دکتر حسین باهر که دارای تحصیلات بالای حوزوی بوده، دارای مدرک دکتری در توسعه اقتصادی و فوق دکتری در فلسفه مدیریت منابع از کاناداست.
- با توجه به اینکه تخصص شما در حوزه توسعه اقتصادی و همچنین رفتارشناسی انسانی است، در آغاز از شما میخواهم که ضمن تفکیک سه مقوله کار، تولید و سرمایه و به لحاظ تأثیراتی که هر یک در ساختار اجتماعی یک جامعه دارند، آنها را از حیث رفتارشناسی انسانی به بحث بگذارید؟
در ارتباط با کار بهطور کلی، فیزیک فرمولی دارد که در متافیزیک هم کارگر است و آن:Lر ×w=f است و در غیرفیزیک هم عبارت است از w=E × changes بنابراین مشخص میشود که هر انسانی که هر مقدار انرژی مصرف بکند و تغییرات را به دست بیاورد، به آن کار میگویند و نتیجه کار هرچه که باشد بهخود انسان تعلق دارد. در قرآن هم داریم که انسان هیچچیزی را مالک نیست، مگر آنچه را که برای آن کار کند. کار انواع و گونههای متفاوتی دارد. این اقسام کار بستگی به انواع انرژیهایی دارد که ما به کار میبریم؛ انرژی جسمی که کار یدی از آنزاده میشود، انرژی فکری که کار روحی از آن پدید میآید، انرژی نفسانی که کار اجتماعی از آن ایجاد میشود و انرژی دلی که کار عرفانی از آنزاده میشود. بنابراین کار فقط کار جسمی نیست؛ 3نوع دیگر کار هم داریم. هر یک از این چهارنوع کار ضریب مثبت و منفی دارند؛ به این معنا که یک حرکت جسمانی میتواند منفی باشد و یک حرکت جسمانی مثبت. نکته دیگر در ارتباط با بحث کار این است که هرچه نتیجه کار باشد، به عامل آن (کار) برگشت داده میشود؛ یعنی حتی اگر کسی در یک زمینه غاصبانه کشت کند، محصول از آن وی است، منتها هزینه غصب را باید بپردازد. از اینجاست که حقوق کار پدید میآید. در اسلام هر کار و حقوقی که بر آن مترتب میشود، بسیار مشخص و معین است.
گذشته از این مسئله ارزشی، یک نکته بینشی نیز در رابطه با کار وجود دارد: همانگونه که امامخمینی(ره) فرمودند خداوند هم کارگر است. به این معنا که همه در این عالم از جمله خداوند در کار هستند. مسئله جالبی که اینجا مطرح میشود این است که اگر من نوعی به کارم نیاز نداشته باشم، آیا باید کار بکنم یا نه؟ پاسخ این است که همگان باید کار کنند؛ زیرا این پیکره وجودی ما 4وجه دارد که هر چهار وجه آن به کار نیاز دارد تا رشد کند؛ جسم باید کار جسمی کند تا رشد جسمی پدیدار شود، روح باید کار کند تا رشد روحی تامین شود، نفس باید کار نفسانی کند تا رشد عقلانی فراهم شود. تا به بعد عرفانی انسان برسیم. انسان یک موجود چهار وجهی است. از همینجاست که مشکل اقتصادهایی که یک وجهی هستند و تنها بهدنبال سود میروند، آشکار میشود. از دیدگاه اسلام و انسانی، انسان موجودی چندوجهی است و باید تمام وجوه خود را حین کار رشد و شکوفایی دهد. در اسلام تخصص به آن معنا نداریم. به این معنا که هرکس باید در همه زمینهها محترمانه اطلاعات عمومی و در یک رشته خاص معتبرانه تبحر داشته باشد. در اینجاست که به رفتارشناسی انسانی میرسیم. اقتصاد باید برپایه رفتارشناسی انسانی سامان یابد.
- از دید رفتارشناسی انسانی، کار ابزاری برای تحقق این وجوه چهارگانه انسان به شمار میآید؟
از این دیدگاه کار جوهره انسانی است، قطع نظر از اینکه انسان به آن نیاز داشته باشد یا نه. بنابراین بیکار نمیتوان نشست، کار در کل هستی جریان دارد. در کشورهای پیشرفته همه کار میکنند و همه میخورند ولی در کشورهای غیرپیشرفته هنوز این مسئله جانیفتاده است؛ لذا مثلا در یک خانواده یک نفر کار میکند و بقیه از آن بهره میبرند. از این رو، همه باید کار کنند و متناسب از نتیجه کار خود بهره ببرند.
در اینجا به پرسش نخست شما بازمیگردم. براساس آنچه در رفتارشناسی انسانی کار گفتم، میتوان محوریت 3مفهوم کار، تولید و سرمایه را بر جامعالاطراف بودن انسان متعالی استوار دانست.
- مفهوم انسان متعالی، در دین، فلسفه و عرفان مشترکا وجود دارد. انسان متعالیای که از 3مفهوم کار، تولید و سرمایه پدید میآید، چه نسبتی با همین مفهوم در دین، فلسفه و عرفان دارد؟
در فلسفه، دین، عرفان یا هر مکتب دیگری که از انسان کامل یا متعالی سخن گفته میشود، ناظر به وجهی از وجوه انسان است. انسان کامل از نظر مکتب رفتارشناسی انسانی کسی است که همه وجود خود را صرف همه زمینههای ذی و جودی میکند. یکی از معضلات امروز جامعه ما و جامعه جهانی این است که انسانها تکبعدی شدهاند.
- این تکساحتی شدن انسان به تخصصگرایی مدرنیته بازمیگردد؟
همینطور است. در واقع تخصصگرایی مدرن باعث شد تا انسانها در یک خط معین استثمار شوند و انسانی به ظهور برسد که تنها یک ساحت و بعد وجودی را رشد داده است.
- شما گستره مفهومی و کاربردی «کار» را بسیار فراخ درنظر گرفتید، حال آنکه اقتصاد در معنای معمول آن دانش معیشت و گذران زندگی مادی است. انسان متعالی مدنظر شما چگونه میتواند در این وضعیت خاص پدید آید؟
هر مکتبی برای خودش یک انسان آرمانی دارد. در سرمایهداری، انسان اقتصادی، آرمان آن است. انسان مارکسیسم، همان کارگر صنعتی (پرولتر) است. در عرفان، انسان کامل مطرح میشود. در مکتب رفتارشناسی انسانی که با عرفان کاربردی شباهت دارد، انسان متعالی مطرح است. اگر مفهوم «انسان کامل» را با مفهوم انسان متعالی مقایسه کنیم، متوجه این نکته میشویم که به انسان کامل چیزی نمیتوان افزود اما انسان متعالی همواره در حال شدن و صعود به بالاست و لذا نیاز به کار دارد. در این وضعیت اقتصاد وسیله است نه هدف، وسیله هم در حداقل و کفاف خودش مطرح میشود. درحالیکه درنظرگاههای دیگر معیشت معنای حداکثری دارد. بنابراین اقتصاد در حد تامین ضروریات زندگی مطرح است. معصومین ما هم همواره این را در دعاهایشان عنوان میکردند که خداوندا! در حد کفاف به ما عطا کن. پس خواسته مادی انسان متعالی در حد کفاف است اما از آنسو تا بینهایت خواستههای معنوی وی تداوم دارد. در اینجاست که میتوان گفت معیشت تنها معنای مادی ندارد.
- برمبنای آنچه درباره کار و اقتصاد گفتید،آیا تولید و سرمایه هم معنای جدیدی پیدا میکنند؟
همینطور است. در اینجا معیشت و اقتصاد، به معنای «اعتدال» میشوند. البته در اسلام و بهویژه در قرآن، «اقتصاد» در معنای «اعتدال» به کار رفته است. در قرآن لقمان به پسرش میگوید: «واقصد فی مشیک». بنابراین مشی اقتصادی، در معنای مشی متعادل است. اگر بخواهیم نموداری ترسیم کنیم، اینگونه میشود: هر انسانی در حداکثر توانش کار و در حداقل خواستهاش دریافت میکند. باز در این وضعیت اگر انسان مازاد بر نیازش داشته باشد، از نظر اسلام باید یک پنجم (خمس) آن را بپردازد. از آن طرف اگر انسان کم داشته باشد، تا حد کفاف باید بگیرد. سامانه مالیاتیای که در اسلام وجود دارد بر همین مبناست.
- نظام اقتصادیای که برپایه این بینش و روش استوار باشد، چه تمایزی با دیگر نظامهای اقتصادی پیدا میکند؟
این نظام اقتصادی انسانی است، نه لزوما شرقی یا غربی. این نظام اقتصادی از همه خوبیهای نظامهای اقتصادی دیگر برخوردار است و از ضعفهای آنها هم مبراست.
- میتوان در اسلام یک نظام اقتصادی را جستوجو کرد و یافت؟
نه، اسلام نظام اقتصادی ندارد. تنها یک دسته دستورها، شعائر و تکلیفها در حوزه اقتصاد وجود دارد. بعدها فقه نظامی (اقتصادی) را کاربردی کرده است اما قرآن نظام دارد. با این حال نظام فقهی ما امروزه کاربردی نشده است و من در تدوین مکتب رفتارشناسی انسانی از 4منبع استفاده کردهام: بینش دینی، دانش بشری، کاربردهای جهانی و عملکردهای عرفی خودمان. ما نظام اقتصاد فقهی داریم و نظام اقتصاد اسلامی که جامع باشد، نداریم. البته در این زمینه شعائری وجود دارند که استراتژیک هستند، مانند «لیس للانسان الاما سعی». ما در همه زمینهها ازجمله اقتصاد شعائر استراتژیک اسلامی داریم. این شعائر به نظام تبدیل نشدند، جز آنکه بعدها فقها در «مکاسب» آنها را به نظام بدل کردند که البته جزو امور اختصاصی مطرح شدند و جنبه اجتماعی نداشتند. امروزه که در نظام اسلامی قرار داریم، ما نیاز به یک نظام اجتماعی- اقتصادی داریم. به همین خاطر باید در این نظامهای فقهی و شعائر استراتژیک بازاندیشی کرد.
- از نظر شما نظام اسلامی باید به سمت طراحی یک الگوی توسعه قدم بردارد که مبتنی است بر بازاندیشی در نظام فقهی ما. این الگو چه مختصاتی باید داشته باشد؟
این الگوی توسعه در درجه اول باید جهانی باشد. به بیان بهتر، برای ترسیم این الگو نخست باید جهانی بیندیشیم و آنگاه بومی عمل کنیم. این الگوی توسعه باید کاملا کاربردی باشد. در این زمینه دو محور مختصات میتوان ترسیم کرد: 1- محور مختصات جهانی زمانی 2- محور مختصات اسلامی- ایرانی. محور مختصات دوم، زیرمجموعه محور مختصات اول قرار میگیرد. ما جدای از مختصات جهانی نمیتوانیم الگویی برای توسعه ارائه دهیم. در زمینه الگوی توسعه هم باید مانند نوروز عمل کنیم. ما طوری نوروز را ارائه کردیم که امروز همه جهانیان به استقبال آن آمدهاند و امروزه ثبت جهانی شده است. نوروز بهگونهای ارائه شده است که با فطرت بشر غیرایرانی هم سازگار میافتد. علت این هم که خوانشهای دینی از اقتصاد دچار مشکلات بیشماری هستند، به این برمیگردد که واضعان این برداشتها و قرائتها، آنها را محدود نگاه کردهاند درحالیکه قرآن برای همه انسانهاست. در اینجا به مظلومیت قرآن اشاره دارم و اینکه ما آن را با برداشتها و خوانشهای محدود خود، محدود کردهایم. قرآن 4دسته مخاطب دارد: 1- مخاطبهای کل 2- مخاطبهای ناس 3- مخاطبهای مومن 4- مخاطبهای مخلص. در قرآن حتی خودیها هم زیرمجموعههایی دارند که هرچه به محور انسانیت نزدیکتر میشوند، از درجات والاتر- نه لزوما بالاتر- نسبت به دیگران برخوردار میشوند.
یک ایدئولوژی اگر بخواهد ماندگار باشد، باید گستره زمانیاش، کل تاریخ و گستره مکانیاش حداقل کل کره زمین باشد. علت اینکه سرمایهداری و سوسیالیسم محدود فکر میکنند و لذا دیر یا زود به ورطه زوال میافتند، این است که آنها نمیتوانند دید نامحدود داشته باشند. قرآن یک دید نهایی تا ابد به انسان میدهد. سپس این دید (نهایی) را به قرون و آنگاه عمر انسان تقسیم میکند. این نشان میدهد که قرآن و اسلام برای همه این دورهها برنامه دارد: به این نحو که ما هر ساله یک برنامه در شب قدر داریم که حاکی از یک برنامهریزی کوتاهمدت است، همچنین یک برنامهریزی بلندمدت درخصوص کل مراحل عمرمان از کودکی تا پیری داریم و در نهایت یک برنامه هم برای آخرت و الی الابد. اگر بخواهیم از نظرگاه قرآنی درست عمل کنیم، باید 4برنامه داشته باشیم. در اینجا «ابد» هدف است و بقیه در حکم زیرمجموعههای هدفی آن بهشمار میروند. یکی از مشکلات اجتماعی و اقتصادی ما این است که ما برنامه - چه در سطح فردی و چه در سطح کلان اجتماعی- نداریم. از سوی دیگر برنامههای ما نظم و نسق دقیقی ندارند و مهمتر از همه اینکه بهوجود برنامه باور نداریم و اگر هم داشته باشیم، به آن درست عمل نمیکنیم.
- پس ما برای یک الگوی توسعه نیازمند پیششرطهایی چون جهانی اندیشیدن و داشتن برنامهای منظم هستیم.
ما در درجه اول باید شناختی از انسان پیدا کنیم. این شناختهایی که امروزه از انسان داریم، روزگاری درست بودهاند. درحالیکه در حدیث قدسی آمده است که هر کسی مرا بشناسد، مرا میجوید. پیامبر(ص) هم در معراج آسمان چهارم میفرمایند: «ما عرفناک حق معرفتک». پیامبر(ص) که انسان کامل و والایی است، به نشناختن درست خداوند اعتراف میکند. حال آنکه ما امروزه مدعی نهتنها شناخت خود بلکه شناخت خداوند هم هستیم!بزرگترین مشکل بشریت که اتفاقا همه ستیزها و جنگها نیز از آن برخاسته، معضل نشناختن انسان است. بیتردید محور شناخت از خود انسان آغاز میشود و سپس به خلق و در نهایت به خداوند میرسد. اینجاست که انسان به وحدت میرسد. این همان توحید است.
- سازوکار عملیاتی کردن این ایده چیست؟
این مسئله یک کار فرهنگی میطلبد. به این معنا که متولیان امر باید این مضامین و مفاهیم را دریافته باشند. ما در درجه اول باید به این باورمند شویم که خودمان را آنگونه که هستیم، بشناسیم. در مرحله دوم باید یک تجدیدنظر بنیادین در همه چیز داشته باشیم و به طراحیهای مدرن و حتی پستمدرن روی آوریم. اگر درنظر بگیریم که جامعه ما تواما یک جامعه ارزشی و روشی است، آنگاه باید یک رابطه مناسب بین کار و نتیجه کار برقرارسازیم. در اینجا نظام اجتماعی، یک نظام شایسته سالار میشود. در این وضعیت دیگر حرفی از «تساوی» نیست بلکه از «تعادل» صحبت به میان میآید. هیچ دونفری در جامعه با یکدیگر مساوی نیستند اما با یکدیگر معادلند. به این معنا که ما در مقابل کارهایی که صورت میدهیم، مسئول هستیم و به تناسب آنها هم باید دریافت و پرداخت داشته باشیم؛ بنابراین، تعادل استراتژی کلی ماست. مشکل دیگر امروز ما این است که در سطح تربیتی، ما انسانهای مسئول پرورش نمیدهیم بلکه انسان مأمور تحویل اجتماع میدهیم.
از اینرو، محور یک جامعه پیشرفته، انسان مسئول است و دست آخر اینکه ما هر کاری که انجام میدهیم باید به سمت آن هدف متعالی برود. هدف انسان باید خلیفهشدن بالفعل خداوند باشد. در مکتب رفتارشناسی انسانی، کثرت به وحدت تبدیل میشود. هر چیزی که بشریت را به سمت وحدت بکشاند، رحمانی است.
- بر بنیاد ویژگیهایی که از کار در رفتارشناسی انسانی ارائه دادید، چگونه میتوان به سوی یک تولید ملی گام برداشت؟
تولید ملی این است که ما به هر انسانی که مشتاق کار باشد و توان کار دارد، باید یارانه بدهیم. این مسئله در نهایت سبب اشتغالزایی، مرغوبیت و تولید میشود. در چنین جامعهای رابطه مستقیمی بین کار و نتیجه کار وجود دارد. به بیان بهتر؛ هرکه کارش بیش، بارش بیشتر. اگر اینگونه شد، چه بهتر. در غیراین صورت با یک اقتصاد حبابی و رانتی روبهرو خواهیم بود. اگر نسبت میان کار و نتیجه عمل برقرار شد، تبعیضهای ظالمانه رخت برخواهد بست. اگر فقط همین دو استراتژی را در حوزه اقتصاد پی بگیریم (یعنی به تولیدکننده یارانه پرداخت کنیم و از مصرفکننده مالیات بگیریم) بسیاری از مشکلات ما رفع خواهد شد. امروزه در کشورهای پیشرفته اینگونه عمل میشود. اگر این دو استراتژی را بهعنوان مقدمه کار بپذیریم، آنگاه میتوان در بلندمدت کارهای فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و عرفانی را صورت داد.