کشورهای چین، روسیه، برزیل، هند و آفریقای جنوبی در شمار اقتصادهای رو به رشدی هستند که بهسرعت مسیر توسعه اقتصادی را طی میکنند و میان 10کشور برتر جهان قرار گرفتهاند. این پنج کشور نزدیک به نیمی از جمعیت جهان را در خود جای دادهاند و در سهم قابل توجهی از تولیدات اقتصادی دنیا شریکند. همین اهمیت اقتصادی بریکس موجب شده نفوذ سیاسی کشورهای عضو آن نیز افزایش یابد. آنها در نشست اخیر خود از تصمیمشان برای تاسیس یک بانک توسعه(development bank) خبر دادند؛ بانکی برای مهیاکردن زیرساختها و پروژههای توسعه مجاز در کشورهای عضو بریکس، سایر اقتصادهای نوظهور و کشورهای در حال توسعه برای تکمیلکردن تلاشهای فعلی نهادهای مالی منطقهای و چندجانبه در زمینه رشد و توسعه جهانی.
البته در مورد بریکس و اهمیت آن اظهارنظرهای متفاوتی ارائه میشود و عدهای با کوچک یا کماهمیت دانستن این گروه، گونهای دیگر به آن مینگرند. جرمی وارنر از روزنامه تلگراف در این مورد میگوید: در عمل چیزی جز خشم و تردید نسبت به انحصارگرایی غرب، آنها را به هم پیوند نداده است. برخی از این شک و تردیدها و رنجشها قابل توجیهند و برخی دیگر نیستند.عدهای از تحلیلگران بر این عقیدهاند که سران بریکس به جای افکار بلندپروازانهای مانند تاسیس بانک توسعه باید برای ریاست بانک جهانی یک نامزد مشترک معرفی میکردند؛ گرچه بدون تردید آمریکا راه انتخاب چنین نامزدی را میبست اما دستکم آنها متحدبودن را میآموختند.
چنین تفاسیر فخرفروشانهای نشانه ناتوانی در درک تغییرات اقتصاد جهانی و نظم سیاسی است زیرا بریکس و کشورهای روبه رشد هماکنون نیز قدم در مسیر تغییر معماری سازمانی نظم جهانی گذاشتهاند. از آنجا که قدرتهای غربی کنترل نهادهای مهم را در اختیار دارند، قدرتهای نوظهور ناچارند از کنار آنها گذشته و کنترل سازمانهای قدیمی و کماهمیتتر را به شیوهای جدید در اختیار بگیرند. نتیجه آن شکلگیری یک ساختار سازمانی منطقهای و غیرمتمرکز است که در نگاه نخست، رقیبی جدی برای سازمانهای جهانی و متمرکز تحت کنترل غرب بهنظر نمیآید اما واقعیت این است که آنها رقیبی جدی هستند. بهطور مثال، چنین ساختاری، رژیم جهانی مالی و پولی مبنی بر دلار را ندیده میگیرد؛ رژیمی که طی چند دهه، رشد کشورهای در حال توسعه را کند کرده و 2دهه توسعه را از آنها گرفته است. این رژیم بهجای هدایتکردن سرمایه به جهان در حال توسعه، سرمایه را از کشورهای ضعیف به سمت کشورهای ثروتمند سوق داده و بر خلاف پیشبینیهای اولیه و آنچه قرار بوده باشد، حرکت کرده است.
بدتر اینکه این سرمایه به جای آنکه صرف تولید شود برای مصرف هزینه شده است. پس از بحرانهای مالی اخیر، این رژیم با بالابردن قیمت سوخت، غذا، موادخام و ارزهای اقتصادهای نوظهور، مشکلات بیشتری بهوجود آورده است. طبیعی است که کشورهای عضو بریکس نسبت به چنین موانع جدیدی بر سر راه رشد مداوم خود اعتراض داشته باشند. مارس 2009 ، رئیس بانک خلق چین خواستار اصلاحات پولی در سطح بینالملل شد تا یک ارز تولید و هدایتشده توسط کشورهای دیگر جایگزین دلار شود.
انتقاد این طرح از دلار در کمیسیون استیگلیتز (stiglitz) که همان سال توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد تشکیل شد، سروصدای بسیاری بهپا کرد. این اصلاحات پولی که به شکلی معقول طراحی شده بود، از سرمایهگذاری سازنده و رشد جهانی حمایت میکرد. آنچه شکلگیری چنین اصلاحاتی را ناممکن میسازد عدمیکپارچگی فرضی بریکس نیست بلکه منافع مالی آمریکا و دولتهای غربی است؛ منافعی که در گرو کنترل آنها بر سازمانهای مالی و پولی فعلی است. بهنظر نمیرسد کشورهای تحت سلطه غربیها بتوانند در انجام اصلاحات با آنها رقابت کنند اما بریکس نمیتواند تا پایان این سلطه صبر کند. نرخ بالای رشد آنها ساختار آنچه را که زمانی اقتصاد ژئوپلیتیک نامیده میشد، تغییر میدهد. آنها تغییر محیط سازمانی را شروع کردهاند تا با نیازهایشان هماهنگ شود. در این مدت تاثیر صندوق بینالمللی پول نیز کاهش یافت و آنها ناچار شدند از سیاستهای تجویزی که عمدتا مبتنی بر کنترل سرمایه بود پا پس بکشند؛ مواردی مانند بانکهای توسعه منطقهای و توافقات میان دو یا چند اقتصاد در حال توسعه برای کنترل تجارت و سرمایهگذاری در ارزهای خودشان که انحصارطلبی را زیر سؤال میبرد. درحالیکه چین بیشتر این توافقها را انجام داد و برای اهداف مشابه، سازمانی منطقهای را تاسیس کرد، سایر اعضای بریکس و اقتصادهای نوظهور نیز همین رویه را دنبال میکنند.
بنابراین در شرایطی که کشورهای عضو بریکس موفق شدهاند اقتصاد ژئوپلیتیک و معماری سازمانی خود را تغییر دهند، اینکه از چه نامزدی برای ریاست بانک جهانی که هنوز اصلاح نشده حمایت شود اهمیت چندانی ندارد. ظاهرا رابرت زوئلیک رئیس فعلی بانک جهانی این موضوع را تشخیص داده و از ترس تکرار یک اشتباه تاریخی در جهانی که اهمیت بریکس در آن روزبهروز بیشتر میشود از ابتکارعمل بانک توسعه آنها حمایت کرده است.