وی مدرس دانشگاه، نقاش، منتقد و محقق هنری و مدیر مرکز هنرهای تجسمی حوزه هنری از پژوهشگران و هنرمندان معاصر است و سالها در زمینههای گوناگون هنری و پژوهشی فعالیت کرده است. نگارش صدها مقاله و ایراد سخنرانیهای علمی، هنری و تألیف کتابهای متعدد مانند «جستوجوی هویت در نقاشی معاصر ایران»، مجموعه کتابهای تجزیه و تحلیل آثار«هنرمدرن»، «تاریخ نقاشی ایران از آغاز تا عصر حاضر» و «معرفت هنر معاصر» از جمله فعالیتهای علمی اوست.
- نقد چه جایگاهی در ارتقای آثار هنری ما دارد؟
نقد آثار هنری بهصورت عام در واقع روح زنده تحولات هنری است و اگر خلاقیت هنری را قلب فعالیت هنری بدانیم(البته نه مطلق) مغز و اندیشهاش به حوزه نقد وارد میشود. این حوزه نقد معنیاش این نیست که الزاما منتقدی ورود بکند و نقدی نوشته بشود. معنیاش خود مفهوم و واژه نقد است که پیش از خلق اثر، حین خلق اثر و پس از آن و در جریان بسترسازی پس از خلق اثر اتفاق میافتد. این نقد با یک دامنه وسیع از حوزه اجتماعیات آغاز میشود و تا باورها و بنیانهای فکری هنرمند و مخاطبان آن و جهانبینیهای متعددی که مستتر بر 3ضلع مخاطب، هنرمند و اجتماع است ادامه پیدا میکند. لذا بسیط بودن حوزه نقد از این منظر مؤثر و مهم است که نه هنرمند نه مخاطب و نه جامعه نمیتواند نسبت به آن احساس بینیازی بکند یا بیتفاوت بماند.
حتی اگر بیتفاوت هم بماند او کار خودش را انجام میدهد. در نتیجه نقد هنری متأسفانه بهدلیل اینکه این بسیط بودن و چند زاویه بودنش شفاف نمیشود، برخی فکر میکنند اگر نوشته نمیشود یعنی انجام نمیشود. برخی فکر میکنند اگر نمیخوانند یا کسی نقد شفاهی انجام نمیدهد این نقد تعطیل است. درصورتی که نقد عملا در جامعه جاری است اما عمق و جهتگیری آن و پیدا کردن زاویههای مؤثر آن و عواملی که بر نقد و جریانسازی نقد و به تبع آن بر جریانهای هنری تأثیرگذار است را کم و زیاد میکند و ممکن است گاهی اوقات باعث انحراف آن شده یا دیده نشود. خب کسی که درون جامعه حضور دارد ممکن است این را نبیند ولی کسی که از بیرون جامعه نگاه میکند مثلا در یک فاصله دهساله که از جامعه دور است، وقتی ورود میکند حتما متوجه تغییر میشود. پس نقد جنسش اینچنین است؛ یعنی خاموش و مستتر درون لایههای مختلف جامعه و بهویژه جامعه فرهنگی و هنری در حوزه تخصصی خودش حضور دارد. در نتیجه نقد در واقع هم چراغ راهی است برای تغییر و تحولات هنری یک جامعه، چه برای هنرمندها از یک نظر که گفتم در پیش از خلق اثر، حین خلق اثر و پس از آن و چه برای مخاطبان بهعنوان فرد سومی که در حوزه تحولات هنری نقش بازی میکند. عملا مخاطب نقش مهمی دارد و چه آنجا که ما وارد باطن جامعه میشویم، یعنی روح جمعی جامعه هم یک جایی کار نقد را انجام میدهد اما ما جایی داریم که حوزه نقد و نظر وقتی ترکیب میشود اینجا یک خلط مبحثی ایجاد میشود که تشخیص این دو حوزه را از یکدیگر تفکیک میکند و نیاز هست که ما اینها را جدا بکنیم. وقتی نظر با نقد ترکیب میشود، معمولا هم مخاطب و هم هنرمند و هم روح جمعی جامعه، زاویه انحرافی برایشان ایجاد میشود که این در دراز مدت تبدیل به یک گپ بزرگ میشود و اینجاست که ضرورت ورود اندیشههای درست و دقیق را در حوزه نقد تأکید میکنیم. پس نقد یک چراغ راه و یک مهندسیسازی عملیات هنری، در 3مرحله است که به آن اشاره کردم. این امر باید اتفاق بیفتد که بسیار هم جدی است.
- بهعنوان یک منتقد هنری اساسا جایگاه نقد را در کشور ما چگونه میبینید؟
واقعیت این است که نه تنها در کشور ما بلکه حتی در اکثر جوامع هنری، متأسفانه سیستمهای رسمی خودشان را بینیاز از نقد میدانند. حتی اگر حوزه نقد با سیاستهای آنها سازگاری هم داشته باشد باز هم برنمیتابند. به همین دلیل به مرور زمان بهصورت جزیرهای میشود. همچنانکه واژه نقد و مفهوم آن در عرف جامعه ما هم جزیرهای شده است. برخی نقد را مزاحم و برخی دیگر ناکارآمد میدانند. آنها که نقد را مزاحم میدانند فکر میکنند حوزه نقد با سیاستگذاریها یا با مرام و مسلک و روشها و اصولا جهتگیریهایشان سازگاری ندارد. البته برخی هنرمندان هم در مواردی نقد را یا بیثمر میدانند و یا مزاحم، از این نظر که اگر نقد هنری با آنچه آنها میآفرینند تطبیق نکند، ممکن است منتقدین را برنتابد البته این عام نیست. در مقابل برخی از هنرمندان از اینکه حوزه نقد نسبت به آنها بیتفاوت باشد نگرانترند؛ هرچند سویه نقد نسبت به آثار آنها تلخ و تیز و برنده باشد. آنها دومی را ترجیح میدهند به بیتفاوتی. با وجود این ترجیح میدهند اگر نقدی هم هست نقد توصیفی و تشویقی باشد.
- هنرمند و منتقد باید به چه چیزهایی متعهد باشد؟ بهعبارت دیگر چه انتظاراتی نسبت به کارشان باید داشته باشیم؟
پاسخ به این سؤال شما بر میگردد، به اینکه اساسا موضعگیری ما براساس جهانبینی ما نسبت به مسائل اجتماعی و دینی چگونه باید باشد. به این معنا که ما چه تعریفی از انسان داریم. اینکه انسان چه ویژگیهایی دارد. آن تعریفی که ما از انسان میشناسیم بهعنوان یک انسان متعهد و مسئول. براساس جهانبینی است که ممکن است باورهای دینی ما به ما گفته باشد. ممکن است باورهای ما براساس یک مکتبی که به آن اعتقاد داریم یا حتی یک دین خاصی که به آن اعتقاد داریم و هرگونه جهانبینی دیگری که انسان را تعریف میکند باشد. وقتی که قبل از همه اینها ما موقعیت خودمان را از منظر خودمان مشخص بکنیم در عالم، حالا این انسان شده هنرمند یا منتقد فرقی نمیکند. طبیعتا اگر یک فردی هنر را و اساسا فعالیت هنری را و هنرمند را اینگونه میبیند که به هیچکس پاسخگو نیست و فقط به هنر خودش پایبند است. وقتی از او سؤال میکنیم که هنر تو چگونه است، میگوید هنر یعنی بیان اندیشه. بعد میپرسیم چه اندیشهای و براساس چه چیزی، پاسخ میدهد آن چیزی که به خودم پاسخ میدهد و مربوط به خودم است و به نوعی فردگرایی معتقد است که فقط به او میخواهد پاسخ بدهد؛ آنچه برخی تأکید میکردند که هنرمند به هیچکس پاسخگو نیست الا به خودش. خب این یک جهانبینی و یک منظر است که از نگاه دینی اصلا مورد تأیید نیست. چون انسانی که بر یک مدار دینی میچرخد، انسان مسئول است و یک انسان متفاوت است. انسانی است که تحولات جامعه و مردم خودش و رنجهای آنها و نگرانیهایی که نسبت به سرنوشت آنها دارد جزو دغدغههای خودش محسوب میشود. این انسان همانی است که علاوه بر اعضای خانواده خودش، نسبت به همسایه و مردم جامعه خودش، نسبت به دوستان خودش و نسبت به سرنوشت بشریت اساسا احساس مسئولیت میکند و آرامش و آسایش و رفاه و مشکلاتی که دیگران دارند برایش مهم است که وضع آنها چگونه است این انسان، انسان مسئول است. بنابر این وقتی هنرمند یا منتقد شد، میشود هنرمند متعهد و مسئول و منتقد متعهد و مسئول لذا ما بحثمان صرفا بحث نقد هنر نیست. ما بحثمان انسانشناسی است و موقعیت انسان در جهان. اول این را حل کنیم. حالا این انسان اگر موضعش مشخص شد براساس این جهانبینی اگر نقاش شد، فیلمساز شد، مجسمهساز، موزیسین، نویسنده یا شاعر شد طبیعتا موضعگیریاش هم براساس آن تعریف میشود.
- چرا در بین منتقدان اظهارات متفاوتی در مورد اینکه نقد هنری چه باشد و چگونه دنبال شود وجود دارد؟
برای اینکه همانطور که در سؤال قبل اشاره کردم، آن جهانبینی اول را تشریح نمیکنند. چون منتقدان ما 3-2قشر متنوعی هستند؛ یک عده از حوزه رسانهها آمده و وارد حوزه نقد شدهاند. یکعده براساس دانش و خلاقیت هنری وارد این حوزه شدهاند و یک عده هم از حوزه فلسفه. هرکدام از اینها یک تبعات مثبت و منفی دارد. بهدلیل جو و فضای آکادمیک ما که قبل از انقلاب تا به امروز هم هست. اینها معمولا از یک مقطعی پیش از آنکه به ما قبل آن فکر کنند یکدفعه ورود میکنند. بهعنوان مثال الان در جامعه هنری و جامعه آکادمیک ما باب است که شما وقتی سخن از شاخصههای هنری میکنید، میگویند شاخصههای هنری ثابت نیست. اشکالی ندارد درست هم است. اما وقتی بر این اساس میپرسند که مبنای سنجش شاخصههای هنری شما چگونه است، برخی مسامحتا میگذارند در حوزه مخاطبشناسی. در حالی که مخاطب نسبی است. مخاطب تحتتأثیر یکسری اندیشهها، تصاویر دریافتی و شنیدهها، سلایق و علایق و تمام اینها با همدیگر یک نگرش پیدا میکند. نگرش فعلیاش با 10سال دیگرش متفاوت است. هنرمندها هم همینطورند. چون ذائقههای هنری ما هم تغییر میکند، بیانمان هم متفاوت است. کما اینکه با گذشت 33سال از انقلاب، در حوزه بیان هنری وارد یک دوره تمدنی شدهایم. این دوره هنری با دوره قبل از انقلاب حتی با دوره قاجاریه و زندیه و افشاریه و صفویه هم متفاوت است. از کجا میفهمیم متفاوتند، از طریق آثار هنری بهجا مانده از هر دورهای. اگر نگرشها فرقی نمیکنند چرا لحن هنر در هر دورهای متفاوت است. چرا ما وقتی اثری را از دوره قاجار میبینیم از بین هزاران اثر متوجه میشویم که این متعلق به دوره قاجار است؟ چون نشانههایی دارد که این نشانهها همان نشانههای ترجمانی است که هنرمند از محیط میگیرد. نکته دیگر اینکه آن جهانبینی را که قبلا گفتم نمیآیند تعریف بکنند. به همین دلیل در آرای منتقدان تشتت داریم چون تشتت در جهانبینی داریم ؛ لذا دیدگاه هنرمندان در مورد نقد هنری متفاوت است. البته در حوزه انسانشناسی این سؤال را اصلا نمیپرسند؛یعنی سعی میکنند مسئله را در هالهای از ابهام نگه دارند.
این اتفاقا یک شیوه غربی است. میگویند حالا شما کارتان را انجام بدهید تا ببینیم چه میشود. هنرمندی اگر به معاد اعتقاد داشته باشد یا نداشته باشد، خیلی فرق میکند؛ هم در خلق آثارش و هم نحوه مواجه شدن با انسانها. اگر بهما میگویند مسلمان نیست کسی که بخوابد و همسایهاش گرسنه بماند،خوب یکجور جهانبینی به ما میدهد. وقتی انسان این را پذیرفت و شد هنرمند حتما در حوزه خلق اثرش این جهانبینی تأثیرگذار است. این دیگر نمیتواند بگوید من نقاشی میکشم برای خودم یا مجسمه میسازم برای خودم و یا یک فیلم میسازم برای خودم. اصلا احترام به مخاطب و احترام به همنوع داشتن و نداشتنش برمیگردد به این ماجرا. پس این پلورالیسم یا چند گویشی که شما میفرمایید چرا اینقدر تفاوت در دیدگاه هنرمندان است، میگویم این تفاوت از اینجاست. هیچوقت ما در یک محفل علمی نمینشینیم در این خصوص بحث کنیم. در حالی که غربیها برای خودشان تکلیف این را معلوم کردهاند. یعنی من آنجا هنر بیتعهد نمیبینم. همه جهتگیریها کاملا مشخص است. مگر هالیوود فیلمی را بیتعهد میسازد؛ کاملا نظاممند و هوشمند. آنوقت به ما که میرسند میگویند شما همینجوری کار کنید همه چیزتان جور است. ببینید چقدر فعالیت گسترده است. یعنی ما بهخاطر اینکه فرار کنیم از عالم نقد و فرار کنیم از اینکه این جهانبینی را مشخص کنیم به ما کمیت و فراوانی را عرضه کردهاند و روی این قضیه ما را تشویق میکنند که تعداد هنرمندانمان قبلا این مقدار بوده و حالا چند 10هزار برابر شده است. دانشگاههایمان این تعداد بوده حالا شده این تعداد. یا تولید آثار هنری این مقدار بوده حالا چند 10هزار برابر. بله تعداد فیلمهایی که ما میسازیم یا نقاشیهایی که میکشیم و یا مجسمههایی که میسازیم آیا نسبت به 30سال پیش و 50سال پیش یکی است. نه الان کمیت آن قابل تامل است. اما آیا جهتی که ما میگیریم همان جهت است. این باید را چه کسی تعیین میکند.
- آیا آسیبشناسی این مواردی که گفتید میتواند از جانب دانشگاهها دنبال شود؟
بهنظرم دانشگاهها، تا آنجا که من حداقل میدانم و تجربه کردهام، میتوانند محل مناسبی برای طرح اینگونه مسائل باشند. اما حوزههای آکادمیک ما ثابت کردهاند که در حوزه هنر تکلیف جهانبینی هنرمند یا انسان متخصص هنری را تعیین نمیکند. اساسا به اینگونه موضوعات بیتفاوت هم هستند و برایشان مهم هم نیست. لذا من خیلی امیدی به دانشگاهها ندارم. چون اگر بود لااقل در این 30سال گذشته یا 30سال قبل از انقلاب باید چهرههایی از این دانشگاهها میآمدند بیرون که نشان میداد که این بضاعت خود فرد نیست بلکه قدرتی که او پیدا کرده زاییده هوشمندی سیستمی مانند دانشگاه است که او را اینچنین پرورش داده که شده این آدمی که الان هست. البته من در حوزههای دیگر مثل علوم پایه، پزشکی، صنعت و موارد دیگر امیدواریام خیلی بیشتر است تا در حوزه هنر. یعنی درحوزه هنر فاصلهای ایجاد شده که این اتفاق نمیافتد. اگر اتفاقی بخواهد بیفتد شاید چیزی شبیه به فضاهای مدرسهای است که بتوان امکان چالش و تضارب آرا را در یک فضای امن شغلی و سیاسی و اجتماعی ایجاد کرد که این حالت مکتبخانهای و مدرسهای با یک آزادی عملهای خاصی ایجاد شود که در آن هنجارها با مدرک تحصیلی و پول تعریف نمیشود اگر این ایجاد بشود ممکن است جامعه هنری ما برود به سمت اینکه وضعیت نقدش آرامآرام شکل بگیرد. معنیاش یک چندوجهی است که باید در کل فضا دیده شود؛ یعنی پرورش منتقد هوشمند متعهد و دانشمند. تعهد به خدای خودش و به مردم خودش و به اصل بشریت. دانشمند به این معنا که احاطه داشته باشد به کل موارد و اقتضائاتی که در حوزه دانش نقد نیاز است. اشرافش به همه حوزهها و هوشمندی به این جهت که بداند هر مطلبی را چه زمانی بگوید و بنویسد. یعنی هر نقدی که درست است انتشار آن در هر زمانی الزاما درست نیست. اینطور نیست که چون هر مطلبی صحیح است در هر زمانی قابل ارائه است. این آن هوشمندی است. معنی هوشمندی در حوزه نقد نیازمند به حکمت نقد است که متأسفانه اصلا به آن توجه نمیشود.
- ارزیابی شما از وضعیت نقد هنری در کشور چیست؟
واقعیت این است که ما در زمینه نقد هنری که خود من هم نقد ضمنی انجام دادهام، وضعیت خوبی نداریم. گرچه شاید وضعمان نسبت به گذشته تا حدودی بهتر شده باشد اما بهتر بودنش صرفا به لحاظ کمی است. ولی نسبت به آنچیزی که انتظار از جامعه فرهنگی و هنری ما هست و بهویژه از جایگاه کشور ما و پهنه فرهنگی که ما ارائه میکنیم از خودمان و آن نمودی که مدعی هستیم باید داشته باشیم؛ وضعیت نقدمان به هیچ وجه خوب نیست. البته نسبت به گذشته و حتی 10سال پیش وضعمان کمی بهتر است. من معتقدم در باره واژه نقد باید خیلی کار کرد و آن را موشکافی کرد. سیستمهای پژوهشی ما باید کار جدیتری در این زمینه انجام بدهند و از حالت فعالیتهای ژورنالیستی بیرون بیایند و یکسری کارهای علمی بکنند. ما باید نقش منتقد را بهعنوان یک چراغ و یک شمع ببینیم که در پوشش آن پدیدهها را بهتر میببیند و ارزیابی میکند. از طرفی هنرمندان ما باید احساس امنیت بیشتری بکنند. نباید منتقدین را مزاحم بدانیم و احساس کنیم که اینها یک ابزاری دستشان است که میتوانند ارزشها و هنجارها را جابهجا بکنند. از آن طرف اگر منتقدین ما انصاف و دانش و تعهد را با هم همراه کنند میتوانند کارشان را درست انجام دهند. لذا بر این اساس وقتی تعهد تعریف میشود، منتقدی اگر دانشی در زمینهای ندارد، همینطوری دست به قلم نمیبرد و اصولا دنبال هر بحثی نمیرود. چون احساس دین و احساس تکلیف میکند. منتقد هر چیزی را بدون ادله بزرگ و کوچک نمیکند. سعی میکند نمره واقعی را بدهد و مصلح باشد.
- چه راهکاری برای رشد و شکوفایی نقد هنری پیشنهاد میکنید؟
ببینید نظام ما با گذشت بیش از 3دهه باید به یک درجه از بلوغ و آگاهی برسد که بیاید برای حوزه نقد هنر که فعالیتهای هنری را به سمت سلامت بیشتر سوق میدهد یک سیستمی طراحی کند که این سیستم چراغ راه فعالیتهای هنری باشد. اگر یک سیستم نقد خوب داشته باشیم حتی بودجهریزی ما در دولت و مجلس هم درست خواهد شد. لذا مشکل ما صرفا در حوزه نقد هنری نیست. در خیلی از حوزههای دیگر هم مشکل داریم که نیازمند بررسی است. از زاویهای دیگر امنیت اجتماعی است؛ یعنی جامعه بپذیرد که منتقد دلسوز اوست و بهعنوان یک مصلح به جامعه نگاه میکند. نوشته او و سخن او چون بر مبنای تعهد و دانش و تخصص و نگاه حکیمانه و انواع ملاحظات صحیح دینی است و در ضمن غیرسیاسی هم هست، لذا اجتماع اعتماد میکند به سخن او. خیلی از آثار هنری ما به دلایل متعددی فراتر از زمانه خودشان هستند یا اگر در زمانه خودشان هستند به دلایل متعددی نیازمند یک جور تفسیرند. بالاخره یک منتقد یک فیلم را، یک نقاشی را، یک مجسمه را از قبل واکاوی و تحلیل کرده است. منتقد وقتی شناسنامه اثر را نشان میدهد نگاه مخاطب عوض میشود. چون او خودش همیشه قدرت تشخیص ندارد. اثر هنری اگر ارزشمند باشد لایههای پنهانی دارد برای واکاوی و ترجمه، شفافسازی و مرور مجدد. بنابر این نقش او فوقالعاده مهم است. اگر منتقد آن متغیرهایی را که بیان کردیم داشته باشد از آن طرف مخاطبان جامعه اعتماد میکنند. از همه مهمتر خود هنرمند، چون سویه اصلی منتقد بهسوی هنرمند است و چراغ راه او برای خلق آثار هنری در آینده است. نگوییم اثر هنری برای هنرمند است. اصلا اینطوری نیست. حوزه خلاقیت هنری وقتی منجر به خلق آثار هنری میشود، لایههای پنهانی دارد که توسط منتقد و مفسر باز نمیشود و حتی هنرمند هم از واکاوی آن عاجز است. این خیلی بحث مهمی است. بنابراین ما نیازمند چنین فضایی هستیم؛ اگر میخواهیم یک شکوفایی در حوزه نقداتفاق بیفتد، اتفاقا این امر نیازمند به سرمایه گذاری زیادی هم نیست.
اگر شما نگاه کنید مگر تعداد منتقدان هنری ما در این کشور نزدیک 80میلیونی چند نفرند. حتی از آنهایی که در حوزه ژورنال دارند قلم میزنند تا آنهایی که در حوزه فلسفه و زیباییشناختی دارند قلم میزنند تا آنهایی که منتقد هنریاند واقعا چند نفرند. اینها تعداد بسیار بسیار اندکی هستند. پیداست که جامعه قدرت زایش ندارد. خوب اگر سیستمی ایجاد بشود یک تعداد محدودی که کار خودشان را میتوانند به شایستگی انجام بدهند وفرصتهای درستی داشته باشند، آنوقت ما به سمت تعالی رفتهایم. وقتی منتقدی مطلبی را مینویسد یعنی احساس ناامنی میکند در جامعه، این ناامنی البته ناامنی معنوی است. یعنی گاهی اوقات در مورد یک اثر هنری فردی مطلبی میگوید یا مینویسد که جامعه هنوز آن بضاعت را ندارد. ممکن است روی زندگی او تأثیر بگذارد. وقتی چنین فضایی هست، منتقد محتاط میشود و منتقدی که محتاط شد بهدرد نمیخورد. البته منتقد باید ملاحظه بکند و مصلحتاندیشیاش برمبنای حکمت باشد نه بر مبنای تقیههای من در آوردی و مصلحتاندیشیهای فردی یا ترس و نگرانی. وقتی محتاط شد سخنش آن جوهره را دیگر پیدا نمیکند. وقتی احساس میکند که در مورد آثاری حرف میزند که این آثار حامیاش سیستمی است که آن سیستم در جای دیگری هم میتواند بر زندگی مادی و معنوی و اجتماعی او تأثیرگذار باشد بهطور طبیعی محتاط میشود. سخنها در لفافه میرود و کنایهها پیچیده میشود و جان مطلب ادا نمیشود و نقد منفعل میشود. نقد باید صراحتش برمبنای صداقت و دانش و حکمت باشد. وقتی این اتفاق افتاد باید هنرمند منتقد احساس امنیت و احترام کرده و دانش خود را بروز کند.
- این سیستمی که پیشنهاد میکنید چگونه هنرمند و منتقد را تغذیه میکند؟
توجه داشته باشید اینکه میگویم سیستمی راهاندازی شود، برای این است که هم هنرمند و هم منتقد دائما نیازمند به روزآوری اطلاعاتشان هستند، نیازمند به تزریق دانش و مطالعه هستند، نیازمند به حوزه استحفاظی علمی هستند. یعنی باید رینگهای امنیتی علمی دور اینها ایجاد بشود. دائم باید اطلاعات لازم به آنها داده شود لذا این سیستمی که میگویم این نیست که شما بیایید مدرسهای را تشکیل بدهید و یک تعداد افراد بیایند دانشی یاد بگیرند و بروند. اگر این باشد که مراکز آکادمیک ما همین کار را دارند انجام میدهند. منظورم از سیستم نقد، یعنی یک محل رصد دائمی که در آن هم هنرمند و هم منتقد بهطور دائم تغذیه علمی و مادی بشوند. از طریق این سیستم، اینها بتوانند فرصت کنند دستاوردهایی را که در جهان دارد اتفاق میافتد، در حوزههای مختلف هنری به آنها دسترسی آسان داشته باشند تا بتوانند استعداد و ذوق هنری و خلاقیت خود را شکوفا کنند.