مثلا صحنه سرقتی از یک بانک که این اتفاق در خارج از خانه میافتد و بعد سارقان در محیط آپارتمان جمع میشوند و این همان قسمت نمایش است که شما میبینید!
برای اولین بار
«اولین باری که میخواستم برای بچهها تئاتر آپارتمانی را توضیح بدهم واقعا نمیدانستم چطور این کار را بکنم. این شد که تصمیم گرفتیم با ایمان یک دعوای ساختگی طرحریزی کنیم.
وسایل خانه را به هم ریختیم، جعبه قرصها را وسط هال خالی کردیم، چند ظرف شکستیم و ریختیم وسط هال و خلاصه، حسابی فضای یک دعوا را بازسازی کردیم. دوربینی را هم در جای مناسبی جاسازی کردیم. بعد ایمان زنگ زد به بچهها و با صدای گرفته گفت من و زهره دعوا کردهایم و زهره با عصبانیت از خانه رفته است. بچهها با هول و هراس آمدند خانه.
صحنه را که دیدند، طفلیها داشتند از ترس غش میکردند. این چیزها در خانه ما بیسابقه بود. هر کسی حرفی میزد، یکی به ایمان دلداری میداد، یکی میگفت شاید حال زهره بد شده رفته دکتر و خلاصه هر کس چیزی میگفت.
بعد از مدتی، من برگشتم خانه. بچهها جلوی ایمان را گرفته بودند تا به من چیزی نگوید. فریبا آمد جلو، بغلم کرد و با بغض گفت چی شده؟ من و ایمان ناگهان خندیدیم و گفتیم: شما الان شاهد اولین اجرای تئاتر آپارتمانی بودید! اولین تئاتر آپارتمانی!
چه کسی زهره را کشت؟
تئاتر «راز» یک کار چهل و پنج دقیقهای بود که در آن زهره غلامی و فریبا آقاپور ایفای نقش میکردند. ماجرا، ماجرای دو دوست بود که در آپارتمانی کوچک با هم زندگی میکردند تا این که یکی از این دو دوست که همان خانم غلامی بود، به طرز مشکوکی کشته میشود و... بچهها برای اجرای این تئاتر، تمام خانه را سیاهپوش کرده بودند و روی میز وسط هال عکس خانم غلامی را با روبان و شمعهای مشکی گذاشته بودند. صدای قرآن هم پخش میشد.
فریبا میگوید: «هر کس که از راه میرسید، وحشت میکرد. تماشاچیها دو دل بودند که واقعا زهره فوت کرده، یا اینها جزو نمایش است. میآمدند و بیصدا مینشستند، چون قرار بود تماشاگر در این تئاتر مرئی باشد، من با حالت محزون و لباسهای سیاه برای مهمانان چایی میبردم و به آنها تعارف میکردم.
زهره هم با لباس روح و کارد خونی در قلب، زیر یکی از نیمکتها قایم شده بود، نشان به آن نشان که وقتی زهره با ملافه سفید و خونآلود از زیر نیمکت بیرون آمد، تماشاچیها جیغ زدند و پا به فرار گذاشتند.
گوش بده!
«نمیدانی دختره چه شکلی بود! با آن قیافه زمخت، ابروهایش را تتو کرده بود، فکر میکرد چی شده!»
اینها دیالوگ «صدف فرهنگ»، در نمایی از تئاتر «گوش بده» است. ماجرا، داستان زندگی زوجی است که مشکلی عادی و روزمره دارند. در خانه، صدف آن قدر حرف میزند که هیچ وقت نمیتواند حرفهای علی شعاعی، همسرش را بشنود. اوضاع در خانه ایمان شیعه و زهره غلامی کاملا عکس است.
شما سرکارید!
سه دختر دانشجو ترسیدهاند. هر کدام به گوشهای پناه بردهاند و با چیزی، خودشان را سرگرم کردهاند. اوضاع آن قدر به هم ریخته است که این سه دوست جان جانی، با هم دعوا و کتککاری میکنند.
همهاش هم زیر سر یک تست ساده برای انتخاب بازیگر در فیلم است. دخترها را به یک جای بینام و نشان بردهاند و آنجا سه تا آدم مشکوک به آنها نزدیک شدهاند و دخترها هم برای دفاع از خودشان ناچار شدهاند یکی از مردها را بکشند!
بازیگران این مجموعه، فریبا آقاپور، شقایق مسافر و زهره غلامی بودهاند، نام نمایش هم «وارونه» بوده است.
شک و دودلی
در نمایش «سوءتفاهم»، یک زوج جوان به خاطر مسالهای قدیمی با هم اختلاف پیدا میکنند. یک زن غریبه به زندگیشان نزدیک میشود و سعی میکند به زن جوان بقبولاند که همسرش به او خیانت میکند.
ماجرا تا جایی پیش میرود که زن جوان خودکشی میکند و... میان اجرای این نمایش هم اتفاق جالبی افتاده. شقایق، بازیگر نقش زن خیانت دیده میگوید: قرار بود موقع اجرای نمایش، هر تلفنی را به عنوان قسمتی از بازی جواب بدهیم. درست موقعی که من خبر خیانت همسرم را شنیده بودم و به شدت گریه میکردم، تلفن زنگ زد.
گوشی را با عصبانیت برداشتم و گفتم: بله؟ مرد همسایه پشت خط بود. گفت ببخشید شقایق خانم، سروصدای دعوا میآمد گفتیم نکند مشکل پیش آمده. نمیدانستم چه کنم. گفتم الان نمیتوانم صحبت کنم و گوشی را گذاشتم. چند دقیقه بعد، سر و کله مرد همسایه و زن و بچههایش پیدا شد. طفلیها فکر کرده بودند دعوا شدید است و من نیاز به کمک دارم.
آش برای همسایهها!
آش نذری، ماجرای آش پختن زنی است که تصمیم گرفته چون خطر یک تصادف وحشتناک از سر شوهرش گذشته، نذری بدهد. تئاتر آش نذری، طولانیترین تئاتر گروه نشانه بود و چون در آن آش پختند، یکساعتی طول کشید.
تماشاگرها در این تئاتر هم مرئی بودند و در سبزی پاک کردن و نعنا داغ درست کردن و... همکاری کردند. صدف فرهنگ، بازیگر نقش تازه عروس میگوید: «البته ما همه مواد آش را از قبل پخته بودیم و موقع اجرا فقط سبزی و کشک به آن اضافه کردیم.»