و آقای هوشنگ کامکار هم در یک مصاحبه به آن اشاره کردهاند، بحث جایگاه خواننده در موسیقی ایرانی و ارکستر است. تا پیش از این چهره های نامی چون حسین علیزاده در اجراها و کنسرتهایشان سعی میکردند بر این نکته تاکید کنند که جایگاه خواننده چیزی همطراز جایگاه نوازنده است و این دو با یکدیگر تفاوتی ندارند.
حسین علیزاده سعی بلیغی کرد تا با کنسرتها و نیز اجراهای صحنهای و آلبومهای خود (به خصوص دردهه هفتاد) این تئوری را در عمل هم به اثبات برساند، اما این دیدگاه اگرچه در میان برخی از اهل موسیقی طرفدارانی پیدا کرد، ولی در بستر اجتماعی با اقبالی مواجه نشد و در نهایت به شکست انجامید.
هوشنگ کامکار، اما شجاعتر و صریح تر از حسین علیزاده به خواننده سالاری حمله کرد [سابقه موضوع] و گفت که آنها چیزی برتر و بیشتر از نوازندگان ندارند و باید چایگاهی همانند آنها در ارکستر داشته باشند. این گونه برخورد با خوانندگان البته مسبوق به سابقه است و بیشتر از برخی روابط ناشفاف در مسائل مالی گروه نشات میگیرد و سبب میشود گله از خواننده و حمله به خواننده سالاری (به تاسی از مفهومی به نام پدر سالاری) به جنبشی میان برخی از اهل موسیقی و به خصوص آهنگسازان شاخص تبدیل شود.
پرسشی که دراین میانه به ذهن می رسد این است که چرا خواننده سالاری در ایران و یا هر نقطه دیگر جهان وجود دارد و چرا عمدتا و درمیان خیل موزیسینها از نوازنده و رهبر ارکستر و سرپرست گروه، این خواننده است که قدر میبیند و بر صدر مینشیند و بسیاری ازگروههای شناخته شده موسیقی، به خصوص درایران، با خواننده اعتبار و منزلت مییابند؟ و چرا این خوانندگاناند که برای رهبران ارکستر و یا سرپرستان گروه ها تعیین تکلیف میکنند و مردم هم گمان میکنند که بسیاری از امور گروه بر گرده آنها میچرخد.
یادم نمی رود که آقای شجریان در نشستی که با خبرنگاران درباره پروژه باغ هنر بم داشت، مدام تاکید میکردندکه آقای علیزاده، کلهر و همایون هم در این پروژه به اندازه وی سهم دارند و کنسرت آنها در حمایت از مردم بم هم بی چشم داشت مالی انجام شده و مشارکت آنها را هم باید همسنگ و همطراز من بدانید. اما چه در تیتر خبرها و چه در اعلام آن آنچه عنوان شد کنسرت شجریان در تالار بزرگ کشور بود و آقای علیزاده و کلهر، به رغم خواسته آقای شجریان و تاکید چندباره اشان، از تیترها حذف شدند، چرا چون در خبر مهمترین عنصر برجسته میشود و این شجریان است که در هر گروهی قرار بگیرد، چنان تلالویی دارد که دیگران را در سایه و حاشیه قرار میدهد.
حال چرا چنین اتقاقی رخ میدهد؟ و مردم و اهل موسیقی و خبرنگاران به خواننده بیش از هر کس دیگری اهمیت می دهند؟
برای پاسخ به این پرسش باید از مفهومی به نام عرضه و تقاضا در بازار هنر موسیقی سخن بگوییم. در بازار هنر موسیقی خواننده بیشترین سهم و نقش را دارد و وی است که تعیین می کند کالایی (البوم یا کنسرت موسیقی) چه قدر خریدار دارد و بر اساس همان نیاز هم تولید کننده و سرمایه گذار به سمت تولید محصول موسیقی جهت یابی های خود را تنظیم می کند.
البته اگر از استثنائاتی چون گروه کامکار ها بگذریم، در بقیه موارد این خوانندگان اند که فضای کار دیگراهالی موسیقی را فراهم می کنند (به جز حیطه موسیقی فیلم) و آنها هستند که تولید کنندکان وسرمایه گذاران متقاضی سرمایه گذاری و هزینه کردن برایش اند. چرا؟ به دلیل این که مهمترین چیزی که برای یک بنگاه اقتصادی در عرصه موسیقی اهمیت دارد( از برگزار کننده کنسرت تا انتشار دهنده آلبوم) بازگشت سرمایه ای است که وی برای آن کار صرف می کند.
آن ترتیب دهنده کنسرت آقای شجریان در اروپا یا آمریکا به این دلیل با استاد آواز ایران تماس میگیرد چون میداند سرمایه گذاری و هزینه کردن روی این شخص و گروهی که وی در آن عضویت دارد، درصد ریسک پذیری سرمایه گذاریاش را بسیار پایین می آورد.
اما پرسش این است که چه چیزی سبب میشود که ریسک پذیری و تولید کار برای خوانندگان به صرفه باشد. پاسخ این پرسش نکته غریبی نیست که به ذهن کسی نرسد.
بله. این تماشاگران و شنوندگان موسیقی اند که درنهایت به عنوان حلقه نهایی بازار تقاضا، خواستار دیدن کنسرت فلان خواننده و آلبوم به همان خواننده اند و آنها هستند که جهت بازار را تعیین می کنند و به سرمایه گذار خط می دهند که رایزنی کند با چه کسی و چه کارهایی را صورت بندی نماید.
حال اگر همین بازار تقاضا و عطش نسبت به یک خواننده را بتوان در یک گروه یا نوازنده ای سراغ کرد،طبیعی است که بازار تقاضا جهت دهی خودرا به آن سمت و سو تغییرمی دهد.
اگرچه تاریخ موسیقی ایران و نیز جهان نشان داده است که این خوانندگان اند که بیشترین لذت را به شنوندگان می دهند و تازمانی که فطرت طبیعی آدمیان (که شنوندگان موسیقی هم در زمره آنهایند) به طرف خوانندگان میل کند طبیعی است که جایی برای کس دیگری نمی ماند و سخن آقای کامکار درباره خوانندگان اگرچه درعمل و در گروه وی مصداق داشته باشد ، ولی در قاعده موسیقی ایران جایگاهی ندارد و به نظر می رسد تا سالهای سال هم نخواهد داشت.
نکته نهایی تفاوتی است که بین دو مفهوم «باید» و «است» وجود دارد. این تفاوت هم به نحو مطلوبی از سوی فیلسوفان انگلوساکسون توضیح داده شده است. در واقع آنها میگویند آدمی در مقام تبیین نیابد آرزوهای خود را به جای واقعیات جا بزند.«باید» عرصه آرزوها و آمال است و «است» عرصه واقعیتها و آنچه که پیش چشم ماست. بر این نکات اگر بحث شعر در موسیقی ایرانی را بیفزایی و اینکه بافتار و ساختار موسیقی ایرانی با شعر آمیختگی غریب و شگفتی را پیدا کرده است، باید به شنونده و متقاضی این نوع موسیقی حق دهید که خواننده را در صدر بنشاند.
با این اشاره مختصر به نظر می رسد خواننده سالاری، چه درایران و چه دردیگر نقاط جهان، یک واقعیت است و این بستر اجتماعی است که به دنبال خواننده است واز واقعیت هم گریزی نیست، چرا که اگر ما آن را نپذیریم ، واقعیت خود را بر ما تحمیل خواهد کرد و هرروزه خود را پیش چشممان خواهد نشاند.