این نخستین بار بود که در فرانسه، رئیسجمهوری در مرحله اول انتخابات از رقیب خود عقب میماند.هرچند در مرحله دوم هم سارکوزی از رقیب سوسیالیستاش شکست سختی خورد.البته جای تعجب نداشت چون نظرسنجیها از چند ماه قبل چنین نتیجهای را پیشبینی کرده بودند. با این اوصاف، چه درسهایی میتوان از این انتخابات و نتایج آن آموخت؟
بهعنوان نخستین درس، مشارکت 80 درصدی مردم فرانسه نشان میدهد که آنها حرف دل خود را از طریق حضور در انتخابات بیان کردند و اینکه همچنان به قدرت دمکراسی عقیده دارند. شرایط سخت اقتصادی باعث نشد فرانسویها نسبت به انتخابات بیاعتنا بمانند یا احساس کنند در حاکمیت نقشی نداشته و دیگر نمیتوانند در قالب نظامی دمکراتیک حرفهای خود را بیان کنند. در شرایطی که مردم میدانستند 2نامزد اصلی این دوره واقعبینانه صحبت میکنند و اوضاع حاکم بر اروپا باعث میشود سیاستگذاریها به دست تکنوکراتها و در چارچوب اصولی سختگیرانه صورت گیرد، چنین حضور گستردهای را نباید امری عادی تلقی کرد.
و اما درس دوم؛ همانطور که دیگر انتخابات قاره اروپا نشان داده است با توجه به اوضاع وخیم اقتصادی حاکم، حکومتداری در دوره کنونی کاری دشوار است.پیشیگرفتن اولاند از سارکوزی به منزله رای عدماعتماد به رئیسجمهور است.البته رای مخالف به سارکوزی فقط به معنای دلسردی از دولت کنونی نیست. اعمال و رفتار سارکوزی در 5سال گذشته فرانسویها را به خشم آورده؛ بنابراین رای مخالف به او هم دولت کنونی و هم شخص او را هدف قرار داده است. البته از شخصیت سارکوزی که بگذریم، زمامداری در شرایط دشوار اقتصادی اروپا آسان نیست. دور تا دور فرانسه، از یونان گرفته تا هلند، دولتها ساقط شدهاند. پس چرا باید سارکوزی سرنوشت دیگری داشته باشد؟
شاید اگر شرایط بهگونهای دیگر بود سارکوزی میتوانست از موفقیتهای سیاست خارجیاش بهرهبرداری کند. سیاست خارجی او فعال و مبتنی بر حضور در تمامی مناقشات و رخدادها بود؛ از گرجستان گرفته تا لیبی، از بحران سازمانی اتحادیه اروپا تا بحران یورو و از ناتو تا گروه 20. در اثر این اقدامات، فرانسه دوباره رشته امور را در عرصه بینالملل در دست گرفت. اما اگر فرانسویها به جایگاه و نقششان در جهان اهمیت میدهند پس چرا سارکوزی را در انتخابات برنگزیدند؟
یکی از دلایل این بیمهری تغییر نگرش نسبت به دستاوردهای سیاست خارجی فرانسه یا فراموشی آن در اثر گذر زمان است؛ دستاوردهایی که شاید ابتدا موفقیت محسوب میشدند؛ برای مثال، کدام رایدهنده نقش سارکوزی را در مهار بحران گرجستان در سال 2008 به یاد دارد؟
سارکوزی هنگام مداخله در لیبی در سال 2011 گویی بر مسند فرمانروایی جهان نشسته بود. مردم فرانسه هم از بازگشت کشورشان به راس امور بینالملل احساس افتخار میکردند اما چند ماه بعد این احساس تغییر کرد و فرانسویها از خود میپرسیدند اصلا ارزش داشت کشورشان دست به چنین اقدامی بزند و اینکه آیا تغییر و بیثباتی حاصل اوضاع را وخیمتر نکرده است؟ اما درس مهم سوم که از گذشته هم بر همین منوال بوده است: نمیتوان از سیاست خارجی برای سیاست داخلی هزینه کرد. رای دهندگان هنگام انتخابات براساس مسائل اقتصادی و اجتماعی رای میدهند نه سیاست خارجی. بهعنوان درس پایانی باید گفت تقسیمبندی در سیاست امروز فرانسه یک تقسیمبندی اقتصادی است؛ البته نه بین چپ و راست یا دارا و ندار بلکه بین فضای باز و بسته. از یک سو، سارکوزی، اولاند و فرانسوا بایروی میانهرو معتقدند فرانسه کشوری است که از فضای باز و جهانیسازی سود میبرد حتی اگر این کار هزینه داشته باشد. آنها معتقدند تقدیر فرانسه در پیگیری ماجراجویی ادغام اروپاست.
اما در سوی دیگر جبهه ملی ماری لوپن و جبهه چپ ژان لوک ملانشن و تعدادی دیگر از نامزدهای خردهپای چپ و راست افراطی قرار دارند. طرفداران طرز تفکر این احزاب در سال 2005 به قانون اساسی اروپا رای مخالف دادند. یک سوم فرانسویها در دور اول انتخابات اخیر به این احزاب رای دادند. این امر نشان میدهد آنها احساس میکنند دیگر بر کشور و سرنوشت خود تسلط ندارند. از این منظر، آرای 18درصدی لوپن به راحتی قابل توجیه است. کسب این میزان از آرا برای این حزب فوقالعاده است. اما این امر باعث میشود فرانسویها از نژادپرستی تبرئه نشوند. خانم لوپن رهبر حزبی است که موضعی ملیگرایانه و مهاجرستیز دارد.
طرفداران این حزب از غیرفرانسویها هراسناکند و مشکلات را به آنها ربط میدهند، بهویژه اگر این غیرفرانسویها از تبار مهاجران شمال آفریقا بوده یا مسلمان باشند. چندی پیش یک فرانسوی الجزایریتبار که گفته میشود وابسته به القاعده بوده تعدادی سرباز یهودی را در تولوز و مونتوبان به ضرب گلوله کشت. قطعا این اتفاق احساسات فرانسویها را نسبت به مهاجران و مسلمانان تحریک کرده و آرای لوپن را بالا برده است. اما توقف مهاجرت و بازگرداندن فرانسه به فرانسویها بخشی از برنامههای خانم لوپن است. خانم لوپن حتی بیش از پدرش آقای لوپن تلاشهایش را بر رهایی فرانسه از فشارها و قید و بندهای خارجی متمرکز کرده است. گواه اینکه او بیش از آنچه مخالف مهاجرت باشد به اتحادیه اروپا، فرالیبرالیسم و بازارهای جهانی اعتراض کرده است.
دیگر کشورها باید از انتخابات فرانسه درس بگیرند و بهویژه آخرین درسی را که گفته شد درنظر داشته باشند. جهان شاهد تغییرات مهم سیاسی و اقتصادی است. ساکنان دمکراسیهای غربی بحرانی وجودی را از سر میگذرانند. آنچه بین آنها تمایز ایجاد میکند موافقت یا مخالفتشان با جهانیسازی است. فرانسه که با اصالت وجود غریبه نیست در حال تجربه این تقسیمبندی جدید است. بیتردید در انتخابات مجلس فرانسه در ماه ژوئن باز هم شاهد این تقسیمبندی خواهیم بود.
الجزیره