-
موج اول:
چشم در چشمش، سلام کنی چند لحظهای را با او، با خودت و دریا بگذرانی، نه! موج اول را فقط میشنوی، انگار هزار مروارید را از سبدی به وسعت آسمان رها کرده باشند، صدای موج اول، موج میزند و خودش را به تو میرساند.
-
انگشتهای نازک فرشتهها آبی است! لمسشان کن!
و تو، اگر خودت باشی، اگر ذهنت درگیر مسئلههای بیربط نباشد، اگر با قصد و نیت قبلی به سراغ دریا آمده باشی، مرواریدها را دانه دانه، با گوشت مینوشی، آنها را به قلبت هدایت میکنی تا آرام توی یکی از غرفههایش کنار هم کپه شوند و برقشان چشمهایت را روشن کند، اینجوری است که دیگر تحملت تمام میشود و صبر نمیکنی و میدوی و میدوی. اگر زرنگ باشی و سر موقع رسیده باشی، میتوانی موج اول را ببینی که فرود آمده است و حالا دارد خودش را باز میکشد توی دریا، کف سفید را میبینی که روی ساحل پخش میشود و تو را دعوت میکند به نشستن، به دیدن، به خیره شدن...
نگاه خداوند آبی است! به آن چشم بدوز!
-
موج دوم:
کافی است چند ثانیه صبر کنی تا موج دوم را، از ابتدا ببینی. توی این چند ثانیه میتوانی بو بکشی. شامهات را کار بیندازی و جان دریا را به سینه بکشی. جان دریا نمدار و گرم و مهربان است. بوی کهنگی دلنشینی دارد که وقتی با تازگی منظرهاش در هم مخلوط میشود، مثل جاندارترین نوشابهها، روحت را سبک میکند، و آنوقت یکهو میبینی که از چندمتری جلوتر، آب قد راست میکند و شکل مدوری از دریا بالا میآید. ذوق میکنی، نیمخیز میشوی که دقیق ببینی. لبهی آب بلند میشود، قد میکشد و بعد به درون خودش برمیگردد، لوله میشود و میچرخد و میچرخد تا به ساحل، به تو، به خودِ تو برسد.
خوب اگر نگاه کنی میتوانی طرح دور، ولی آشنایی از یک لبخند گرم مهربانانه را ببینی که خودش را بر سطح موج کشیده است. میتوانی این لبخند آشنا را یک جور خوشامدگوییِ دریا حساب کنی. آخر میدانی، دریا با کسی غریبه نیست، درست مثل جنگل، زمین و آسمان، که با همه آشنا هستند، که ما اگر با آنها غریبگی نکنیم، آنها ما را دوست خودشان، دوست نزدیکشان حساب میکنند. درست مثل کسی که آنها را در چشم بههمزدنی آفریده! به آنها گفته است که باشید و آنها شدهاند، بودهاند، هستند!
آغوش خداوند آبی است! به آغوشش برو!
-
موج سوم:
موج سوم را یکجور پذیرایی میتوانی حساب کنی. درست مثل وقتی که مهمانی میروی و میزبان، برای آنکه نشان دهد قَدرت را میداند و خوش است به اینکه سراغش آمدهای، یک سینی شیرینی یا یک لیوان چای برایت میآورد که خستگی راه را از تنت دور کنی. دریا این موج سوم را برایت میفرستد تا هرچه خستگی در تنت باقی مانده از خودت دور کنی. فرقی نمیکند کدام دریا آمده باشی و از کدام شهر و کدام خانه سفرت را آغاز کرده باشی. مهم این است که اگر ایستاده باشی و این موج سوم را، مثل موجهای اول و دوم نوشیده باشی، حالا میتوانی راحت و آسوده میهمانی را شروع کنی، چون با موج سوم چیزی از سمت دریا به سویت میآید که تو را نرم و رام میکند، که نفست را برمیگرداند و آنقدر گرم است که خیال میکنی درخانهات نشستهای و این دریاست که به میهمانی تو آمده و جادویی در کار است تا اتاقت میزبان دریا باشد. این است که با دریا خودمانی میشوی و میتوانی میهمانی را تا آخر، با لذت و شوق، بچشی. دریا البته میآید و میرود. ولی یکی هست که اگر تو یک قدم به سوی او برداری او ده قدم به تو نزدیک میشود!
خانهی خدا آبی است! در خانهاش بمان!
-
موجهای دیگر:
حالا دیگر وقت گفتوشنید است، دیگر نه من، که هیچکس نمیتواند بگوید تو به دریا چه میگویی، کدام دریچهی دلت را باز میکنی و کدام پنجرهی قلبت را با آب دریا جلا میدهی. هیچکس نمیتواند بگوید کدام طاقچههای گرد گرفته است که از دریا برای گردگیریشان کمک میگیری و کدام خاطرات فراموش ناشدنی را با او مرور میکنی. نه من، و نه هیچکس دیگر حتی نمیتواند حدس بزند که دریا به تو چه میگوید، چه کارت دارد، اصلاً پیشنهادی میدهد، یا همانطور با لبخندهایش گوش میدهد و چیزی نمیگوید و منتظر میماند تا حرفهایت را یکی یکی بزنی و سبک و آرام شوی. آنچه ما میبینیم موجهایی است که یکی یکی میآیند و تو، مشتاق و با هیجان، نگاهشان میکنی. تو آنجا نشستهای و یک نفر هست که از تو خبر دارد. از تو یعنی از دل تو!
دل خداوند آبی است! در آن جای بگیر!
-
موج آخر:
موج آخر، موج دلتنگی است، موجی است که برایت میگوید، هر وقت به خانهاش بیایی، خوش آمدهای!