منظورمان آن دو خودرویی است که وسط خیابان پارک و همینطور به امان خدا رها شدهاند. شاید هم این دو خودرو نقش پیشمرگ را برای خودروهای دیگر بازی میکنند! اما پیشمرگ هم پیشمرگهای قدیم که جان خودشان را برای آسایش و راحتی دیگران کف دستشان قرار میدادند و فداکاری میکردند. با این وصف، این دو خودرو، آسایش و رفاه دیگران که هیچ؛ بلکه رنج و عذاب رانندگان دیگر را افزایش میدهند.
کافی است خودرویی از روبهرو بیاید و یا خودرویی دیگر مانند سمندی که در عکس میبینید، بخواهد در همان مسیر دور بزند، آنگاه متوجه خواهید شد که این دو خودرو بیشتر بار خاطر هستند تا یار شاطر دیگران! برخی از شهروندان صبحها وقتی با ماشین سر کار خود میروند، در به در بهدنبال جای پارک میگردند و وقتی که با خیابانی به این پهنی روبهرو میشوند، وسوسه میشوند تا ماشین خود را در آن پارک کنند.
البته تعداد افرادی که دست به این کار میزنند، کم نیست و به همین علت اول صبح خیابان به تصرف خودروهای پارک شده در میآید و غروب که میشود، با تعطیل شدن ادارهها خیابان کمکم از قرق این ماشینها خارج میشود و مانند این عکس، چند تایی خودرو بیشتر در آن باقی نمیماند.
روزگاری در اینجا کتاب بود!
کارتون یوگی و دوستان را یادتان است؟ یکی از قسمتهای این سریال کارتونی، مردی را نشان میداد که شهری را تبدیل به انبار زباله کرده بود. در این حین بود که یوگی و دوستانش سر رسیدند و شهر را از هجوم زبالهها نجات دادند. از زمان ساخت این کارتون سالهای زیادی میگذرد و خوشبختانه امروز سطح دانش و آگاهی شهروندان در این زمینهها افزایش چشمگیری یافته است.
هماکنون شهروندی، احساس تعلقی مشترک را برای همه شهروندان ایجاد کرده است؛ به همینخاطر همه در قبال شهری که در آن سکونت دارند، احساس مسئولیت میکنند بنابراین دیگر کسی متوقع آمدن یوگی و دوستانش نیست! با این حال صحنههایی مانند آنچه در عکس میبینید، کم نیستند: این کتابدان که حتما روزی کتابهایی را در خود داشته، امروز چنین حال و روزی پیدا کرده است.
همانگونه که در عکس میبینید، کاربری این کتابدان به ابتکار برخی از شهروندان تغییر کرده و تبدیل به زبالهدانی شدهاست! تازه معلوم نیست چه سرنوشتی برای کتابهای آن رقم خورده است. البته این قبیل رفتارها همگانی نیست و هستند شهروندانی که با دیدن این کتابدان به سوی آن جلب میشوند تا بلکه کتابی در آن پیدا کنند که بتواند آنها را تا رسیدن به مقصد سرگرم سازد؛ اما با دیدن پوست تخمه و بلیتهای باطل شده به جای کتاب در آن، از خود میپرسند که راستی ما را چه شده که کوچکترین مسئولیتی در قبال اموال عمومی و همچنین کمترین احترامی برای خواست دیگر همشهریان خود قائل نیستیم؟