این جلسه روز 8 اسفند با حضور دکتر جواد فیروزی(مولف کتاب)، دکتر روبرت آسریان و دکتر انشاءالله رحمتی در سالن اجتماعات موسسه امیرکبیر برگزار شد.
توجه به مدرنیته
در ابتدای جلسه دکتر جواد فیروزی، نویسنده کتاب، راجع به انگیزها ش در تالیف این کتاب گفت: «زمانیکه به عنوان دانشجوی ادیان در دوره فوق لیسانس تحصیل میکردم و خواستم پایان نامهام را ارائه بدهم فکر کردم چه موضوعی میتواند مفید باشد؟ البته این موضوع مربوط به سال 79-78 میشود که فضای اجتماعی خاصی حاکم بود. آن وقت فکر کردم که جامعه دچار یک نوع گرههایی است که تا حدودی به برداشتهای دینی مربوط میشود.
برداشتهای دینی در آن دوره را میتوان به 2 دسته تقسیم کرد: یک عده برداشتهای جدیدی داشتند و معتقد بودند که دین باید با شرایط جدید هماهنگ شود، و عدهای دیگر که میگفتند دین باید به همان شکل سنتی خودش تبلیغ، اجرا و عملی شود. البته این نزاع تازهای نبود اما چون در آن شرایط، بروز اجتماعی پیدا کرده بود، من به عنوان کسی که میخواستم در این زمینه کاری انجام دهم، به این قضیه حساس شدم و مطالعهام را بیشتر کردم.
از این جهت به سراغ افراد، فرهنگها یا سنتهایی که قبلا این کار را کرده و به دین نگاه عمیقتری کرده بودند، رفتم. طبعا متوجه شدم که در دین مسیحیت این کار صورت گرفته و بد نیست که من از این دین شروع کنم؛ در نتیجه آن را نقطه ثقل مطالعاتم قرار دادم. البته آن طرحی که در ابتدا در ذهنم بود خام تر و نپختهتر بود.
وقتی مطالعه کردم و به عمق مطلب بیشتر وارد شدم نگاهم کمکم عوض شد، فهمیدم که باید به شکل دیگری مسائل را بررسی کنم. پس سراغ منابع انگلیسی رفتم و سعی کردم منابع دسته اول را بیشتر مورد استفاده قرار دهم. اما با توجه به کمبودهایی که در آن زمان وجود داشت، دسترسی به تمام منابع لازم را نداشتم.
به مطالعه کتابهایی که الهیات مدرن مسیحی را مورد بررسی قرار میداد، پرداختم و متوجه نقش و تاثیر انقلاب علمی و رنسانس در این جریان شدم.»
دکتر فیروزی در رابطه با خلأهای موجود در آن زمان که محرک وی در تالیف کتاب بود، عنوان کرد: «خلأیی که من میدیدم و الان هم میبینم، این است که جامعه ما با مدرنیته هنوز آشنا نیست. منظورم از جامعه، طیف وسیع افراد اعم از روشنفکر، دانشجو و حتی کسانی را که در آن دوره میخواستند اصلاحاتی انجام دهند را مدنظر دارم.
آثار و افکار این افراد را که مطالعه و بررسی کردم، رفتهرفته دریافتم که در جامعه ما مدرنیته تعریف نشده و تصویر درستی از آن وجود ندارد و در بین شعارها، انگیزهها و خواستههایی که مطرح میشد، نمیدانستیم در پی چه چیزی هستیم و مشکل اساسی کجاست؟ در حالی که غرب مدرنیته را در چند سده تجربه کرده و با مشکلاتش زیسته است.
البته من قبل از این که این کار را شروع کنم هیچ تصور روشنی از آنچه بعد از تدوین این کتاب به آن رسیدم نداشتم. فقط میدانستم یک مشکل اینجا وجود دارد و آن این که در شرایط آن سال، گروهی در پی نوکردن جامعه، افکار و حتی برداشتهای دینی هستند.
طبیعتا در ذهن یک دانشجوی رشته ادیان این حساسیت به وجود میآید که مشکل از کجاست و آن برداشتهای دینی نوین چیست؟ و کسانی که این راه را رفتند چه کردند؟ و این مهم است که ما بدانیم قبلا چه اتفاقی افتاده و تجربه دیگران را داشته باشیم، چون اطلاع از تجربه اجتماعی، دینی و فرهنگی دیگران خیلی میتواند کمک کند.
پس سئوال اساسی اول این که این تحولات واقعا چه بوده و در اثر چه عواملی به وجود آمده؟ و پرسش دومی که مطرح است و من به دلایل مختلفی به آن نپرداختم، این است که نسبت ما با جامعهای که این تحولات در آن رخ داده چه نسبتی است؟ آیا نفی آنچه اتفاق افتاده، است یا اثبات، یعنی پذیرش مطلق است و یا اینکه به هر حال یک حوزه بینابینی وجود دارد؟»
انقلاب فراموش شده
دکتر روبرت آسریان، رئیس آموزشکده کتاب مقدس، ضمن تشکر از فیروزی به خاطر این تحقیق ارزشمند، آن هم با توجه به فقر منابع در فارسی و ضمن اشاره و تاکید بر نقش شلایرماخر در تفسیر و هرمنوتیک، گفت: «بسیاری در بحث هرمنوتیک شلایرماخر را بنیانگذار میدانند. علم تفسیر کتاب مقدس و مکاتب تفسیری مختلفی در طول تاریخ مسیحیت بود. مثلا مکتب انطاکیه که بیشتر بر نکات تاریخی دستوری تاکید میکرد، یا مکتب اسکندریه که بیشتر به تفاسیر تمثیلی، استعاری معتقد بود. ولی با شلایرماخر به یکباره عصر تازهای در تفسیر کتاب مقدس شروع شد.
هرمنوتیک برخورد همدلانه با متن، روانشناسی کسی که متن را مینویسد، وارد شدن به دنیای نویسنده، استفاده از ملاکهای عینی و علمی از نظر زبانشناسی و دستوری برای درک معنای بهتر متن است. من فکر میکنم جای این بحث در کتاب خالی است و بهتر بود بخش عمدهای از کتاب به نقش مهم او در زمینه هرمنوتیک اختصاص مییافت و اینکه اساسا شلایر ماخر چرا به این فکر افتاد که برخوردش با کتاب مقدس این چنین باشد. مفهوم مدرنیته نیز باید بیشتر شکافته میشد و اینکه چه تغییری در تفکر انسان غربی به وجود آورد.
شلایرماخر تمام آموزههای مسیحی را بر اثر یک سری پیش فرضها و جهان بینیهایی که متاثر از مدرنیته است، باز تعریف میکند. پیش فرضی که او در نظر میگیرد این است که تجربه دینی نقطه شروع ما در مورد شناخت خداست. آنچه که در کتاب به عنوان انقلاب کپرنیکی از آن یاد شده، به نظر من باید بیشتر توضیح داده میشد.
به این دلیل انقلاب کپرنیکی نام گرفت، که تمام نظامهای الهیاتی نقطه عطفشان، خود کتاب مقدس است و برای آن حجیت قائلند، اما در مدرنیته حجیت فقط از آن عقل بشر است، در نتیجه او تاملات الهیاتیاش را از تجربه باطنی انسان شروع میکند، و بر اساس آن تمام آموزههای الهیات مسیحی را از نو تعریف میکند به اعتقاد خیلی از متفکران وی الهیات را به انسان شناسی میکاهد. به نظر من اگر کمی بیشتر در مورد او و انقلاب کپرنیکیاش توضیح داده میشد، بهتر بود.»
مترجم کتاب «تاریخ تفکر مسیحی» بررسی تاثیرات شلایرماخر بر الهیات معاصر را کمرنگ عنوان کرد و گفت: «خیلی از مکاتب الهیاتی معاصر عمیقا در بحث هرمنوتیک و تاکید بر تجربه درونی انسان وامدار شلایرماخر هستند. او بنیانگذار سنتی است که بعد از او میتوان متفکران مسیحی را به دو گروه تقسیم کرد، کسانی که تمام هم و غمشان این است که ایمان مسیحی را به زبانی بیان کنند که برای انسان معاصر قابل فهم باشد، از جمله بولتمان که هرجا پیغام مقدس با ذهنیت انسان معاصر در تضاد است، آن را حذف یا دوباره تعریف میکند. گروهی دیگر که با قبول حجیت کتاب مقدس، با تفکر معاصر وارد دیالوگی میشوند و هرگاه این دو با هم در تضاد باشند، مثل کارل بارت تفکر معاصر را نقد میکنند.
البته این سنت همیشه در مسیحیت بوده، مثلا آگوستین با وجود اینکه به شدت تحت تاثیر افلاطون بود، اما هر جا او با کتاب مقدس در تضاد قرار میگرفت، افلاطون را کنار میگذارد.»دکتر آسریان رجوع به منابع انگلیسی و فارسی را خیلی عالی دانست و گفت: «کاش در مورد کتابی که نکته اصلیاش شلایرماخر است از آثار خود او بیشتر استفاده میشد که متاسفانه در کتاب نامه فقط یک مورد از آثار خود او وجود دارد، و بیشتر از نقل قولهای افراد مختلف در مورد وی، استفاده شده است.»
کمبود نگاه الهیاتی
مترجم کتاب «فلسفه دین در قرن بیستم» صحبتهایش را به مسائل محتوایی اختصاص داد و ضمن تایید گفتههای دکتر آسریان عنوان کرد: «متاسفانه رشته الهیات مسیحی در دانشگاهها، به طور جدی دنبال نمیشود. چرا که انتظار میرود در دو رشته فلسفه و ادیان به این موضوع پرداخته شود. اما رشته ادیان وظیفه خودش را بررسی تاریخ دین مسیحیت میداند، و وارد ریز مباحث الهیات مسیحی نمیشود.
اهل فلسفه نیز توجهی به این بحث ندارند، چون فکر میکنند که مربوط به رشته ادیان میشود. بحث الهیات مسیحی از یک جهت نیاز به یک سری مبانی فلسفی و شناخت تفکر غرب دارد، که یک فرد آشنا به فلسفه میتواند به آن بپردازد و جنبه دیگرش مفاهیم دینی است که به طور طبیعی فرد باید آشنایی با مسیحیت داشته باشد. ولی گویی این بحث بین فلسفه و ادیان رها شده و هیچ کدام هم توجه جدی به آن نمیکنند. بنابراین کتابهایی مانند این کتاب توجه مغتنمی است. ولی چون در جامعه ما کمتر بدان پرداخته شده، وجود نقصانهایی در کار طبیعی است.»
مترجم کتاب «فلسفه اخلاق» توضیح کتاب در زمینه قرون وسطی را ناکافی خواند و گفت: «لازم بود بحث الهیات قرون وسطی به طور مبسوط وجود داشته باشد. البته کتاب یک مقدمهای درباره تاریخ مسیحیت دارد اما به نظرم خیلی کلی به آن پرداخته شده و بیشتر حالت تاریخ فلسفه و تفکر دارد نه تاریخ الهیات.
درحالی که توقع میرود اگر بحث راجع به الهیات مسیحی است و اگر به زمینههای تاریخی آن هم میپردازیم، نگاه ما خاص و الهیاتی باشد. بجا بود اندیشههای قدیس آگوستین به طور جدی معرفی شود و چگونگی شکل گیری و معرفی الهیات مسیحی در اندیشه او نشان داده شود و همچنین توضیح اینکه بعدها در اندیشه دیگران به خصوص توماس آکوئیناس چه تحولاتی پیدا کرده است.
به طور کلی تصویری علمی و تخصصی از الهیات قرون وسطی در برابر خواننده قرار بگیرد تا بتواند بحثهای بعدی کتاب را بفهمد و بین الهیات مدرن و سنتی مقایسهای انجام دهد که به علت عدم وجود معرفی اولیه این مقایسه هم حاصل نمیشود.»
مترجم کتاب «معرفت و معنویت» عنوان کرد:«از سوی دیگر، در کتاب وقتی شلایر ماخر پدر الهیات مسیحی خوانده میشود توقع این است که علت آن توضیح داده شود. و همچنین تاثیر او بر متفکران بعدی به خصوص بر کسی مثل بولتمان - یا حتی کسانی که به نوعی مخالف او هستند ولی از او تاثیر گرفتند مانند کارل بارت- تبیین شود که چگونه این متفکر بر جریانهای بعد از خودش تاثیر داشته و بر نقطه عطف بودنش تاکید شود.»
مترجم کتاب «دین و نظم طبیعت» روند کتاب را توضیحی خوانده و گفت: « به طور کلی در کتاب توضیح بر تبیین غلبه دارد و نویسنده بیشتر به توصیف جریانات تفکر الهیات مسیحی میپردازد، ولی تبیین نمیکند که چگونه یک اندیشه به اندیشه بعد از خودش منجر میشود، یا از یک اندیشه دیگری تاثیر میپذیرد. این مربوط میشود به اینکه بنای نویسنده بر اختصار بوده ولی با توجه به این که حجم کتاب در حال حاضر محدود است، جا داشت که بیشتر از این شود و حتی میتوانست تا دو برابر حجم فعلی افزایش پیدا بکند.
مثلا در جایی از کتاب بیان میشود که چگونه شلایرماخر به دین اخلاقی کانت واکنش نشان داده، ولی نهایتا بحث در دو صفحه تمام شد. طبیعتا در این مقدار محدود نمیتوان گفت دین اخلاقی کانت چه بوده و فهم کانت از دین و تاویل دین به اخلاق نزد او چگونه است؟ مواردی از این دست تبیین روشنی در کتاب ندارد، اما ما تا دین اخلاقی کانت را نفهمیم، نمیتوانیم واکنش شلایرماخر به او را متوجه شویم.»