برادر بزرگتر روزهای آرامش و سلامهای بیحادثه، سلام!
برادر بزرگتری که پدربزرگت از دیدار ماه آمده است و با خورشید صمیمی است، سلام!
برادر بزرگتری که پدرت، همصحبت نخلهاست و با شبهای مهتاب رفیق است، سلام!
برادربزرگتری که آب، مهریهی مادرت است و انگشتهایش آبی آسمانی است، طوری که مرواریدها را با نگاهی نصف میکند و قرصهای نان را در بین تمام فقیرهای جهان میگرداند، سلام!
برادر بزرگتری که در خانهی بهشتیها به دنیا آمدهای و پنجرهها را به سمت افق باز میکنی، باران را به لیوان آب میآوری و چشمهها را از آفتاب پر میکنی، کوه را کوچک میکنی و رنگینکمان را بین خانههایی که رنگ ندارند قسمت میکنی، به نخلها جان میدهی و راز آب را به چاه میگویی، ردپای سحر را میشناسی و فامیل غروبهای یشمی هستی، جادهها را به دریا میرسانی و دریاها را به آسمان میبری، ستارهها را گردنبند ابرها میکنی و ابرها را به خانهی مردمان بیباران میبری، سلام!
ما به حضور چشمهای تو نیاز داریم. تو آرامش را به شهرت بردی و به همه گفتی به زیبایی سیب نگاه کنند! تو هر جا که پا میگذاشتی موسیقی صبح به گوش میرسید. موسیقی صبح یعنی سکوت و صدای گنجشکان. موسیقی صبح یعنی سلام و کوچههای خاکی که خانوادهی بهشتی در آن راه میروند و به جان مهربانان دعا میکنند و دستشان را به سمت شاخهی درختها میگیرند تا درختها میوههای جاندار بدهند!
برادر بزرگتر، به ما نگاه کن! سلام!